جریان بینالمللی را که احدی نتواند انکار کند، این را در یک ظرف زمان خاص و مکان مخصوص انجام داد، طوری که احدی نتواند انکار کند. خدا این کار را درباره توحید خودش کرد، در صحنهای که احدی نتواند انکار بکند و آن جریان ﴿أَ لَسْتُ﴾[1] است. وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) جریان امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) را در یک زمان و زمین خاصی مطرح کرد که احدی نتواند انکار بکند. ببینید عبارتها، لفظها، خصوصیتها، همه شبیه هم هستند. خدای سبحان در سوره مبارکه «اعراف»، صحنه ﴿أَ لَسْتُ﴾ را مطرح کرد. حالا کجا بود بین صاحبنظران، بلکه صاحببصران اختلاف است. خدا اوّلین و آخرین را در یک مشهد، در یک محضر شاهد و حاضر کرد که آنجا علم، علم شهودی است. علم دیدن است نه فهمیدن.
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾،[2]کجا بود؟ بین بسیاری از بزرگان اختلاف هست؛ اما میفرماید در صحنهای ذات اقدس الهی همه را حاضر کرد. همه یعنی اوّلین و آخرین؛ نه تنها این هفت میلیاردی که فعلاً هستند، از آدم تا خاتم میلیونها افراد رفتند میلیونها هستند میلیونها بعد میآیند، همه را در آن مشهد جمع کرد، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾. آن مشهد جا برای اشتباه نیست؛ چون اشتباه در جایی است که دو شیء باشد. اگر ما وارد کتابخانهای شدیم که این میلیونها کتاب دارد؛ ولی یقین داریم که اینجا غیر از قرآن کتاب دیگری نیست، هر کتابی را کوچک یا بزرگ، خطی یا چاپی را از نزدیک یا دور ببینیم میفهمیم قرآن است؛ چون اینجا غیر از قرآن کتاب دیگری نیست.
در صحنه «إشهاد»،[3] غیر از خدا کسی نیست؛ لذا جا برای اشتباه نیست. اینکه قرآن میفرماید: خدا شکبردار نیست؛ چون شک همیشه در جایی است که دو چیز باشد: یکی «الف» باشد یکی «باء»، ما حرفی را از دور ببینیم، نمیدانیم «الف» است یا «باء»! اما اگر همهاش «الف» باشد، «باء» در کار نباشد، ما شکی نداریم. این است که در قرآن فرمود: ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ﴾؛[4]خدا شکبردار نیست، چون دومی نیست. هر چه هستند مخلوق هستند و محتاج هستند. یک موجود غنی بالذاتی نیست تا ما بگوییم خدا این است یا خدا آن؛ لذا شکبردار نیست. شک در جایی است که دو چیز باشد، اگر فقط یک چیز بود شکبردار نیست. نه اینکه شک هست، انسان بخواهد با دلیل آن شک را برطرف کند. فرمود: ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾.[5]
در آن صحنه ذات اقدس الهی که اوّلین و آخرین را جمع کرد، فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾؛ آیا من خدای شما هستم یا نیستم؟ جا برای شک نبود تا کسی تأمل کند؛ چون دومی در کار نبود. همه مثل خودشان محتاج بودند. ﴿قَالُوا بَلَی﴾؛ تو ربّ هستی و ما مربوب هستیم. ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ آنها را شاهد بر خودشان قرار داد و از طرفی مثل اینکه شاخصی، انسانی در برابر یک آینه قرار بگیرد، میلیاردها آینه روبهروی او باشد، سر این آینه را خم بکند، به این آینه بگوید در درون شما چه کسی را میبینید؟ شما چه کسی را نشان میدهید؟ نشانه چه کسی هستید؟ همه میگویند تو! چون غیر از آینه، همان شخص واحد است و لاغیر! در آن صحنه ذات اقدس الهی احدی نبود. از اوّلین و آخرین اقرار گرفت، فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾. فرمود: من این صحنه را در این وضع انجام دادم، تا هیچ کس بهانه نیاورد که بگوید «أشرکنا»؛ برای اینکه «و اتبعنا آبائنا»، ما در یک محیط شرک زندگی میکردیم، پدران ما مشرک بودند ما مشرک شدیم یا در کشور کفر زندگی میکردیم. در اینها بهانه مقبول نیست؛ چون همهتان دیدید که فقط خدا خداست و لاغیر! این در سوره مبارکه «اعراف» بیان ذات اقدس الهی است.
رسول خدا از آن جهت که خلیفه خداست و خلیفه نمونه کار مستخلف عنه را انجام میدهد. وجود مبارک پیامبر هم اوّلین و آخرین مکلّفینی که ممکن بود در مکه حضور پیدا کنند همه را دعوت کرد. انسان وقتی وارد سرزمین مکه میشود یک جای عادی نیست؛ چون قرآن فرمود: ﴿فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ﴾،[6] یک علامت دو علامت نیست، سر تا پای مکه عبادت است و ما با کعبه ـ بارها به عرض شما رسید که ـ نفس میکشیم؛ «وَ الْکَعْبَةُ قِبْلَتِی»؛[7] اصلاً ما با کعبه زندگی میکنیم. تمام کارهای شبانهروزی ما با کعبه است. اگر بگوییم ما با کعبه نفس میکشیم اغراق نکردیم. نمازهای ما که به طرف کعبه است، کارهای مذبح و کشتارگاه به طرف کعبه، احتضار مردهها به طرف کعبه، نماز میت به طرف کعبه، دفن میت به طرف کعبه، اینها کارهای واجب است. کارهای مستحب؛ نشستن ما مستحب است رو به طرف کعبه باشد، کارهای حرام؛ دستشوییها نباید به طرف کعبه باشد، نه رو به قبله باشد نه پشت به قبله باشد. بهترین مجالس و بهترین نشستنها هم نشستن رو به قبله است و دعا اگر بخواهد مستجاب بشود در صورتی است که انسان به طرف کعبه بنشیند. اصلاً شبانهروز ما با کعبه نفس میکشیم. این که در تلقینها و در سایر عبادات میگوییم: «وَ الْکَعْبَةُ قِبْلَتِی»؛ یعنی اصلاً ما با کعبه زندهایم.
شما یک کار را نمیبینید که در آن کعبه نباشد؛ یا واجب است یا مستحب، یا حرام است یا مکروه. فلان نحوه نشستن مکروه است، فلان نحوه نشستن مستحب است. در دستشوییها فلان نحوه حرام است، فلان نحوه حلال است. اصلاً ما با کعبه زندهایم. یک کار نیست که ما داشته باشیم و به کعبه مرتبط نباشد، از خوابیدن و بیدار بودن. این همه آمدند کنار کعبه که خدا ـ إنشاءالله ـ حج همه حاجیان، عمره همه معتمران را به احسن وجه قبول کند، آنها که به سلامت رسیدند مقدمشان خیر باشد، آنهایی که هنوز نیامدند به سلامت به وطنشان برگردند! کعبه چنین جایی است. حاجیها را هم وارد سرزمین مکه کرد که آنها با آن عبادتها انس پیدا کنند، اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ مشکلی دارد توبه کند، آن مستجار کعبه را، آن حجر الاسود کعبه را، همه این مراسم را انسان انجام میدهد و طیّب و طاهر میشود. دیگر انسانی که در جریان مکه است و در سفر مکه است، نه بیراهه میرود و نه راه کسی را میبندد. حالا بعدها ممکن است ـ خدای ناکرده ـ آلوده بشود؛ ولی در آن مقطع نه بیراهه میرود نه راه کسی را میبندد. همه آمدند مکه زیارت کردند، جریان عرفات و مشعر و منا و اینها را عمل کردند، سعی و طواف را مطرح کردند آب زمزم گرفتند و طیّب و طاهر شدند؛ حالا دارند برمیگردند.
در این زیارت نورانی امام هادی که مخصوص روز غدیر[8] است که اگر تاکنون قرائت کردید کردید، نکردید حتماً این تقریباً یک جزء قرآن است، این را یا بخوانید یا مطالعه کنید. در این زیارت وجود مبارک حضرت هادی به حضرت امیر خطاب میکند که در یک سرزمین سوزان، پیغمبر همه را جمع کرد. آن سهراهی که عدهای به حجاز میآمدند، عدهای به عراق و عدهای به مصر، در آن سهراهی که هنوز متفرق نشده بودند، همه را جمع کرد و سخنرانی کرد، کاری که خدا در جریان اقرارگیری بر توحید، آن کار را انجام داد، رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) در اقرارگیری به رسالت و خاتمیت، آن کار را انجام داد، در حضور اوّلین و آخرین زائران حج خطبهای خواند فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلَی مِنْکُمْ بِأَنْفُسِکُم»؛ خدا فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾، همه گفتند: ﴿بَلَی﴾. رسول خدا هم گفت: «أَ لَسْتُ أَوْلَی مِنْکُمْ بِأَنْفُسِکُم؟»؛ همه گفتند: «بلی». این نقشه را ذات اقدس الهی ترسیم میکند. آیا من پیامبر نیستم؟ همه گفتند بله. فرمود هر که من پیامبرم، علی؛ این علی که دست مبارک حضرت را گرفت، در زیارت نورانی امام هادی(صلوات الله و سلامه علیه روحی له الفداء)هست؛ اینها چه علمیاند، چه قدرتیاند، یک جزء قرآن علمی؛ یعنی علمی که ما به آن میگوییم علمی؛ چون اگر کسی، طلبهای کتابی را همین طور مطالعه بکند بخواند بفهمد، ما به آن علمی نمیگوییم. علمی یعنی جان کَندن، یعنی از استاد کمک گرفتن؛ آنکه طلبه همین طور مطالعه میکند میفهمد که از نظر ما علمی نیست. این زیارت از نظر ما علمی است؛ یعنی از نظر ما هر کسی نمیفهمد، حتماً استاد میخواهد و انسان متعجب است که حضرت هادی را از مدینه آوردند ببرند به طرف زندان، وقتی به سرزمین نجف رسید، ایستاده این یک جزء قرآن را خواند. این به اندازه یک جزء قرآن است، همهاش علم است. تاریخ حضرت را گفت، صحنهسازی را گفت، مخالفین را گفت، موافقین را گفت. ایستاده! این میشود امام.
تمام قدر پیغمبر ایستاد فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلَی مِنْکُمْ بِأَنْفُسِکُم قَالُوا بَلَی»، فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»؛ این علی مولاست. دیگر احدی نمیتواند این را انکار بکند. سخن از تواتر لفظی و اینها نیست، شهود متواتر است. بخشهایی از سوره مبارکه «احزاب» را که خدا فرمود: ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾،[9] مستدل کرد، بعد اقرار گرفت: «أَ لَسْتُ أَوْلَی مِنْکُمْ بِأَنْفُسِکُم قَالُوا بَلَی»؛ بعد فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ». این انکارپذیر نیست. از هیچ کس عذر قبول نیست؛ البته از کسانی که در محضر آن صحنه بودند.[10]
ببینید جریان غدیر، نظیر جریان ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾، یک صحنه محقّقانه، عالمانه و دقیق، همه بررسی شد. آنگاه بعضی انکار کردند بعضی انکار نکردند؛ مثل همین مؤمنیناند که در آن صحنه ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾، ﴿قَالُوا بَلَی﴾ گفتند، بعد کفر ورزیدند؛ یا نفاق، یا کفر، یا شرک، یا الحاد. وگرنه آن صحنه، صحنه انکار نبود. بعد از جریان غدیر هم همین طور است، صحنه، صحنه انکار و مانند آن نبود. آن وقت در بخشهایی از سوره مبارکه «مائده» فرمود: ﴿وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾؛[11] چون دشمنی که مخالف مسئله غدیر بود، دشمن به عنوان ملحد یا کافر اینها نبودند؛ برای اینکه این ماجرا بعد از فتح مکه است که همه مخالفان اسلحه را زمین گذاشتند، همه گفتند «آمنّا». حالا یا واقعاً گفتند «آمنّا» که «اسلموا»، یا ظاهراً گفتند «آمنّا» که درباره امویها و مروانیها و اینها آمده است که «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[12] در روایات ما هست که اینها مسلمان نشدند، منقاد شدند. همه اسلحه را زمین گذاشتند؛ مخالفی در کار نبود، محاربی در کار نبود. در آن روز ذات اقدس الهی میفرماید که ﴿وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾؛ خدا تو را از مردم حفظ میکند. این مردم چه کسانی بودند؟ همه که تسلیم شدند. این جریان نفاق هست، جریان دورغی هست، جریان مشکل سیاسی هست؛ و گرنه آن مشکل نظامی حلّ شده بود؛ چون همه در جریان فتح مکه، اسلحه را گذاشتند زمین و به حسب ظاهر ایمان آوردند. این فقط مشکل سیاسی بود که بگویند حضرت ـ معاذالله ـ قوم و خویش خودش را بر ما امین کرد.
در همین زیارت نورانی امام هادی(سلام الله علیه) فرمود: در هیچ صحنهای برای تو ای علی، خدا امیر قرار نداد. جنگهای فراوانی شد و سنّ حضرت امیر نسبت به خیلی از آنها کمتر بود. در همین زیارت نورانی حضرت هادی(سلام الله علیه) فرمود: «فما أمّر احدا علیک»؛ هیچ کسی را امیر تو قرار نداد، تو «أمیر الأمراء» هستی.[13] آن وقتی که سنّ تو کم بود امیر بودی، سنّ تو میانه بود امیر بودی. تحت امامت احدی قرار نگرفتی. پیغمبر باید امیر قرار بدهد، سمت قرار بدهد. در یکی از صحنههای جنگ دست راست مبارک حضرت امیر آسیب دید، پرچم افتاد، یک عده رفتند پرچم را بگیرند فرمود: «فَضَعُوهُ فِی یَدِهِ الشِّمَال»؛[14]«فان شماله خَیر من أیمانکم»؛ فرمود: درست دست راست حضرت علی آسیب دید؛ ولی پرچم را به دست چپ حضرت بگذارید، دست چپ حضرت از تمام دستهای راست بالاتر است. یک چنین روزی ما داریم، فرمود: «فان شماله خَیر من أیمانکم»، دست چپ علی از تمام دستها و دستهای راست بالاتر است. او با دست چپ کاری میکند که شما با دست راست نمیتوانید این کار را انجام بدهید؛ این حضرت امیر است.
آن وقت ما با داشتن چنین امامی ـ خدای ناکرده ـ نباید کاری بکنیم که آبروی اسلام، آبروی شیعه برود؛ به هر حال درست است بسیاری یا خیلی یا بعضی، ما که نمیتوانیم چقدر بگوییم ،این مسئولین بیعُرضه هستند؛ ولی این مقدار هست که این انبارها را موشها ذخیره کردند، چرا ما این طور باشیم؟ شما هر شب هر روز میبینید که فلان جا انباری است احتکار شده؛ چرا جان مسلمانها را خون مسلمانها را میخورید؟ برای چه؟ این گرانی برای چیست؟ خدا، خدای مظلومان است. اگر خدا ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾؛[15]او با اینکه ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾[16] است. همه جا هست. فرمود در کمین همینهایی است که انبار دارند ذخیره میکنند گرانی تولید میکنند، برای چه؟ ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾؛ «مرصاد» یعنی کمین. یک روز در بین، یک شب در بین شما میبینید فلان جا انبار بود، فلان جا انبار بود فلان جا انبار بود، برای چه؟ این علی همه چیز را که باید میگفت گفت. همه راهها را که باید میرفت رفت.
این قرآن کریم در سوره مبارکه «توبه» دارد چهار جای یک عده را داغ میکنند؛ فرمود جهنم سرجایش محفوظ است. با چه داغ میکنند؟ ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ﴾،[17] با چه چیزی داغ میکنند؟ با همین ارزهای احتکاری، با همین سکههای احتکاری، با همان نقدینههای احتکاری. فرمود: پول را داغ میکنند، مبادا کسی بگوید که اسکناس میپوسد، خیر؛ این اسکناس در قیامت به صورت یک کاغذ نسوز در میآید. همه ما میدانیم جهنمی هست؛ اما هیچ کس هیچ جا شنید که از جنگل هیزم بیاورند؟ ما که نشنیدیم. در سوره مبارکه «جن» دارد که هیزم جهنم همین ظالمین هستند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[18] «قاسط» از «قَسط» است، «قَسط»؛ یعنی ظلم، یعنی جور. در قبال «قِسط» است که «قِسط» به معنای عدل است و انصاف. حالا ممکن است هیزم بیاورند ما که خدا نکند برویم و ببینیم، از اسرار جهنم هزارها چیز هست، ما چه میدانیم؛ اما آنکه میدانیم که در قرآن گفت خود ظالم گُر میگیرد، هیزم جهنم است. از این بدتر؟ چرا ما این طور باشیم؟ ما که میتوانیم در حد فرشته باشیم که فرشتهها به خدمت ما بیایند، چرا این راه را طی نکنیم؟ ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾. «حطب»؛ یعنی هیزم.
میدانید سابقاً که گاز و اینها نبود، هیزم را با آن آتشگیرهها، در آشپزخانهها یک هیزم بزرگی بود که میماند هیزمهای دیگر را با آن میگیراندند. فرمود آن ائمه کفر، آن استکبار، آن ظالمان، آن بزرگان محتکر قوی، اینها وقود نار هستند، اینها هم هیزمهای آن جهنم هستند که با آن گرفته میشوند. ﴿هُم وَقُودُ النَّار﴾[19] را داریم، ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْن﴾[20]را داریم. با داشتن این امام، چرا بیراهه برویم؟ به هر حال راه باز است. بهترین عیدی ما این است که ما به این نظام بد نکنیم؛ حالا خیر نمیرسانیم، حرفی دیگر است. زحمت شهدا را هدر ندهیم، زحمت جانبازان را هدر ندهیم. خدا، خدای همه است، میپذیرد ما را.
چرا دست یازم چرا پای کوبم ٭٭٭ مرا خواجه بی دست و پا میپذیرد[21]
حالا اگر کسی از خانواده شهدا نشد، از خانواده جانبازها نشد، در جبهه نرفت، این طور نیست که ذات اقدس الهی درِ رحمت را به روی او ببندد؛ ولی ما کاری نکنیم که زحمت آنها هدر برود. با داشتن این علی! این نمونه ندارد در عالم! این راه باز است، این روز روز غدیر است. این ذکر «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ»، یک بار و ذکر «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ کَمَالَ دِینِهِ وَ تَمَامَ نِعْمَتِهِ»، صدبار در امروز که روز عید غدیر است مستحب است. ما میتوانیم این کار را بکنیم.
پی نوشت ها
[6] سوره آل عمران، آیه97.
[8] المزار (للشهید الاول)، ص64.
[10] المزار (للشهید الاول)، ص64.
[12] نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه16.
[13] المزار (للشهید الاول)، ص81؛ «وَ لَمْ یَکُنْ عَلَیْکَ أَمِیر».
[14] مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، ص299.
[19] سوره آلعمران، آیه10.
[20] سوره آل عمران، آیه11؛ سوره أنفال، آیات52 و 54.
[21] غزلِ منتسب به مرحوم نشاط اصفهانی.