از همان لحظهای که دیزنی خبر ساخت یک سهگانه و چندین و چند فیلم فرعی جدید از مجموعهی بزرگ و محبوب «جنگ ستارگان» را اعلام کرد، خیلیها با اطمینان اکران اولین فیلم از این سری تازه را بزرگترین رویداد سینمای هالیوود در سال 2015 دانستند و برای رسیدنش لحظهشماری کردند و عدهای دیگر، به سبب عدم حضور جرج لوکاس در متن تولید فیلم یا بعضی موارد دیگر، بیشتر نگران خراب شدن تجربههای به یاد ماندنیشان بودند. این وسط، جیجیآبرامز اثبات شده و جواب پسداده را داشتیم که شاید تعداد پروژههای کارگردانیاش از انگشتان دست فراتر نمیرفت، اما آنقدر با دوباره زنده کردن مجموعهی «پیشتازان فضا» تبحر و توان خود در خلق آغازهایی مجدد برای مجموعهای بزرگ را نشان داده بود که سخت میشد باور کرد وقتی سکان هدایت چنین اثر جذاب و پرمخاطبی را در دست گرفته، برنامهای برای خلق ساختهای تحسینبرانگیز نداشته باشد. افزون بر آن، فیلم در تمام مراحل ساخت توسط اشخاصی توانمند و کاربلد جلو میرفت و اصولا تمام موارد تاثیرگذار بر نتیجهی نهایی آن، حداقل بر روی کاعذ امیدوارکننده به نظر میرسیدند.
فیلم شاید در تمام بخشها بیاشکال نباشد و عیوب غیرقابل انکاری را یدک بکشد، ولی آنقدر عالی هست که هم دل تهیهکنندگان نگراناش را شاد کند، هم در جذب مخاطبان تازه و راضی کردن دوستداران قدیمی «جنگ ستارگان» موفق باشد
راستش را بخواهید، شاید اگر صحبت بر سر هر پروژهی سینمایی دیگری بود، حضور عناصری همچون توانمندیهای غیرقابل انکار آبرامز، جلوههای ویژهی ستایشبرانگیز و دیوانهوار، گروه بازیگران جذاب و در نگاه اول خواستنی و از همه مهمتر، عوامل ساخت حرفهای و پتانسیل بسیار بالای فروش در گیشهها، برای تضمین موفقیت قطعی اثر کافی به نظر میرسید. اما وقتی حرف از دنیایی عظیم و شدیدا تاثیرگذار با حجم بیپایانی از طرفداران متعصب و جدی به نام «جنگ ستارگان» در میان باشد، پر بیراه نگفتهام اگر ادعا کنم که هیچ یک از اینها نمیتوانند به تنهایی راضیکننده باشند و اثر دلخواه همگان را پدید بیاورند. اما با تمام اینها، آبرامز و تیمش، به هیچ عنوان در آفرینش شروعی دیگر برای این دنیای محبوب شکست نخوردهاند و در سادهترین بیان ممکن، فیلمی با رعایت اغلب استانداردهای مورد نیاز را تحویل بینندگان دادهاند. اصلا بگذارید پیش از هر چیز خیالتان را راحت کنم که نتیجهی به دست آمده، شاید در تمام بخشها بی نقص و اشکال نباشد و عیوب غیرقابل انکار و آزاردهنده ای را یدک بکشد، ولی آنقدر عالی هست که هم دل تهیهکنندگان نگران خود را شاد کند، هم اشک مخاطبان قدیمی و عاشق «جنگ ستارگان» را در بیاورد و هم به جوانترها دلیلی برای پیوستن به سیل بینندگان مجموعه را بدهد.
ولی حتی با در نظر گرفتن این حقایق، باید پذیرفت که فیلم گرچه در رسیدن به تمام اهداف خود موفق است، اما حقیقتا اشکالات ساختاری غیرقابل انکاری را نیز یدک میکشد. آنچه که واضح است چیزی نیست جز این که محافظهکاری شدید سازندگان در مراحل تولید، تاثیر بیچون و چرای خود را بر فیلم نهایی گذاشته و اگر در برخی مواقع، به نتایج خوبی همچون مرور خاطرات دوستداشتنی سهگانهی اول برای طرفداران قدیمی مجموعه ختم شده، در نقاطی دیگر اثر را از تازگی انداخته و از جذابیت آن کاسته است. برای شروع، میتوان به شخصیتهای فیلم و نحوهی پردازش ضعیف آنها اشاره کرد که به هیچ عنوان قرار نیست برای مخاطب منطقی و معنادار جلوه کند. به طور مثال، فین(جان بویگا) از همان لحظهی آغازین قصه به شکلی ناگهانی در جلوهی شخصی ظاهر میشود که از بودن در نیروهای «محفل یکم» ناراحت است و با دیدن مرگ یکی از سربازان همجبهه خود، شدیدا متحول میشود و در یک آن، حکم ناجی
یکی از برترین نیروهای «مقاومت» را پیدا میکند. این وسط، مخاطبی که میتوانست با مقدمهای متفاوتتر و خواستنیتر، ابتدا او را بشناسد و قوس شخصیتیاش را به شکل منطقیتر و پرجزئیاتتری درک کند، ناگهان با کاراکتری مواجه میشود که هیچ پیشینهای ندارد اما خب به سبب تصمیم نویسندهی داستان، قرار بر قهرمان بودنش است! این عیب بزرگ و این شخصیتپردازی نهچندان قابل قبول که کم و بیش در پروسهی به تصویر کشیدن همهی کاراکترهای تازهی قصه به چشم میخورد، شاید برای آنهایی که فیلمهای قبلی مجموعه را با تمام این کاستیها پذیرفتهاند و بارها و بارها با عشق و علاقه و بیتوجه به تمام این مسائل تماشا کردهاند خیلی به چشم نیاید، اما قطعا مخاطب سختگیر امروز را به شکلی جدی آزار میدهد.
از طرف دیگر، حضور شخصیتهای قدیمیتر و محبوب مجموعه در فیلم نیز، هرگز به عنصر صد در صد مثبت و بینقصی تبدیل نمیشود که در تمام لحظهها، بر جذابیت اثر بیافزاید. به جای آن، شخصیتهایی همچون «هان سولو» یا «پرنسس لیا»، خالی از هرگونه تغییر و تحول منطقی و به ابتداییترین شکل ممکن به قسمت هفتم آمدهاند تا فقط با اجرای کاملا عادی بازیگران قدیمیشان، در برانگیختن حس نوستالژیک طرفداران قدیمی، دیگر عوامل مربوطه را یاری کنند! اشتباه نکنید، منظورم این نیست که حضور شخصیتهای اصیل و فراموش ناشدنی «جنگ ستارگان» در فیلم، فقط و فقط حکم حرکتی هرز از سوی آبرامز را داشته و به هیچ عنوان عنصری دوستداشتنی نیست، بلکه حرفم این است که این حضور میتوانست خیلی سطح بالاتر و جدیتر صورت بگیرد و به جای تکرار چند رفتار بامزه و ایجاد چند لحظهی شادیآور، آن هم به خصوص برای قدیمیها، مستقیما تبدیل به یکی از نکات قوت جدی فیلم شود. بدتر از همهی اینها، مشکل دیگری است که حقیقتا با مهربانانهترین نگاه ممکن نیز نابخشودنی به نظر میرسد. مشکلی که باز هم به سبب عدم حضور آنچنانی عنصر خلاقیت در فیلم به وجود آمده است و بر حس نهایی مخاطب، تاثیر منفی خود را میگذارد. «نیرو برمیخیزد»، برخلاف تمام انتظارها، در خلق دشمنی مهیب و ترغیب مخاطب برای دنبال کردن جدیتر داستان، شدیدا مشکل دارد و نه تنها در آفرینش شخصیت منفی تازهاش جز کپیبرداری بیفکر کاری نمیکند، بلکه در رساندن وی به حداقلیترین استانداردهای مجموعه نیز شکست سختی را متحمل میشود.
«نیرو برمیخیزد» جز پدید آوردن کاراکتر سرتاسر جذابیت و کاریزمای «رِی» و ایجاد اتمسفری نسبتا قابل قبول برای به سینما کشاندن قدیمیترها و تازهواردها، کار خاصی در زمینهی فیلمنامه نویسی انجام نمیدهد
این موضوع، در کنار چندین و چند عیب کوچک و بزرگ دیگر، بر سر خطوط داستانی فیلم بلایی آورده که خدا میداند اگر شخصیت جذاب و حقیقتا دوستداشتنی «رِی» در مرکز توجهات نبود، تا چه اندازه میتوانست اثر را سطح پایین و بیارزش جلوه دهد. در حقیقت، تیم سازنده، با این که تمام تلاش خود را برای ساخت اثری درخور توجه و همگام با برترین قسمتهای مجموعه کرده، در شناسایی فاکتورهای اثربخش و پراهمیت «جنگ ستارگان» شکست خورده و به همین سبب، فقط ویژگیهای بصری و جلوههای ظاهری و اکشن آن را به فیلم تازهاش منتقل میکند. فیلم، حتی در جدیترین لحظههایی که در پایان قصه دارد، در ابعاد غیرقابل وصفی ناخواسته داستانش را بیاهمیت جلوه میدهد و به جای خلق کنشی جدی در مخاطب، او را صرفا با عواملی همچون اکشن اصیل و شخصیت اصلی جذاب و دلنشین، ترغیب به تماشا میکند. این وسط، بیشترین ضربه را نه بینندهای که برای اولین بار پا به دنیای وسیع مجموعه گذاشته، بلکه کسی که لحظات پرتنش و اضطراب بخشهای پایانی «بازگشت جدای» را در اوج شگفتزدگی دیده و قسمت هفتم را به امید تماشای چنین داستانی نگاه کرده متحمل میشود.
شاید پس از همهی این حرفها، بگویید امکان ندارد این همه عیب و ضعف و اشکال، فقط و فقط به سبب عدم رعایت اصول در ادای دین به داستان سهگانهی اصلی یا عدم حضور عنصر خلاقیت در داستان فیلم به وجود آمده باشد و بدون شک موارد دیگری مانند ضعف بنیادین طرح انتخاب شده برای قصه است که چنین ضربات مهلکی را بر پیکرهی فیلمنامهی اثر وارد میکند. اما راستش را بخواهید، این موضوع کاملا حقیقت دارد. زیرا «نیرو برمیخیزد» هر اندازه که در عناصر گفته شده در بالا ضعیف است، در اندک بخشهایی که خلاقیت به خرج داده و کاملا متفاوت رفتار کرده، دنیایی از ویژگیهای مثبت و جذبکنندهی غیرقابل انکار را تحویل مخاطب میدهد. به طور مثال، همانگونه که پیشتر نیز گفتم، «رِی» به عنوان اصیلترین و تازهترین شخصیت فیلم که هیچ شباهت کپیبرداری شدهای به قهرمانان قبلی مجموعه ندارد، یکی از همین دستاوردهای خلاقانه است که نه تنها در تمام سکانسهای حضورش مخاطب را مجذوب خود میکند، بلکه در قضاوت نهایی بیننده نیز، تاثیر انکارناپذیری دارد. فارغ از آن، خوشبختانه خط اصلی داستان فیلم، با این که الگوبرداری جدی و تاثیرپذیری از اثر آغازین مجموعه یعنی «امید تازه» داشته، اما حقیقتا در برخی از دقایق، نقاط عطف متفاوت و بهروزتری را تقدیم بیننده میکند. به علاوه، شاید همانگونه که پیشتر گفتم، نحوهی انتقال کاراکترهای قدیمی مجموعه به قسمت هفتم اصلا ستایشبرانگیز نباشد و نقدهای زیادی را یدک بکشد اما به جای آن، شیوهی برقراری تعامل مابین این شخصیتهای دوستداشتنی و افراد تازهی داستان آنقدر عالی است که در حجم قابل توجهی از فیلم، شیمی ایجاد شده مابین تک به تک کاراکترهای قصه، سطح بالاتر و خواستنیتر از هر شش فیلم قبلی به نظر میرسد.
اما هرچه قدر که فیلم در قسمت داستانی مخلوطی از نکات مثبت و منفی را ارائه کرده، در خلق اکشن و بهرهبرداری از تک به تک عناصر دیگر، شاهکار آفریده است. در حقیقت، تیم سازنده و در راس آنها جیجی آبرامز، برخلاف قسمت فیلمنامه، درک درستی از جذابیتهای نهفته در فیلمهای اصلی مجموعه داشته و با بهرهبرداری از تمام امکانات روز، هم سکانسهایی به یادماندنی و جذاب را در ابعادی بزرگتر بازسازی کرده، هم با استفاده از تکنیک شخصیاش در خلق اکشنهای به خصوص، در برخی لحظات پا را به شکلی جدی از تمام ساختههای قبلی فراتر گذاشته و صحنهپردازیهایی شگفتانگیز و به یاد ماندنی را تحویل مخاطب داده. افزون بر آن، بازی نسبتا خوب گروه بازیگران فیلم و هنرآفرینی بیچون و چرای دیزی ریدلی در جایگاه شخصیت اصلی داستان، در ترکیب با عناصری دیگر همچون موسیقی نهچندان تازه اما شدیدا تاثیرگذار و نوستالژیک جان ویلیامز، با فیلم کاری کرده که ادعای بزرگی نیست اگر بگویم در حجم قابل توجهی از ثانیهها و دقایق، تمام نقصهای بزرگ و کوچک اثر را در پس جذابیتهای آن قرار میدهد. به همهی اینها، جلوههای ویژهی دوستداشتنی موجود در فیلم که به تمام بینندگان قدیمی فرصت نگاهی دوباره به دنیای محبوب «جنگ ستارگان» در اوج کیفیت را میدهد و طرفداران تازه را بیش از پیش، جذب مجموعه میکند را هم اضافه کنید، تا بفهمید چرا میگویم فیلم حقیقتا در تمام قسمتهای فنی یا عالی بوده، یا فراتر از همهی انتظارها درخشیده است.
در قسمتی از «جنگ ستارگان: نیرو برمیخیزد»، «هان سولو» با همان حالات رفتاری همیشگی و طنز نهفتهای که در تکتک دیالوگها دارد، برخلاف همهی فرماندهانِ نگرانی که از نیروی بیپایان دشمن و ابزار جدیدش هراس دارد، سفینهی عظیم و نابودکنندهی «محفل یکم» را صرفا نسخهای بزرگتر از «ستارهی مرگ» میخواند که آنها بالاخره هرجوری که هست نابودش میکنند. حقیقتش را بخواهید، این حکم طعنهای شگرف برای خود فیلم را هم دارد. نه این که بخواهم بگویم فیلم، ساختهای بد است و منکر ارزشهایش شوم، بلکه حرفم این است که بعد از این همه سال، انتظار چیزی فراتر از یک ریمستر با کیفیت و ادای دین مثالزدنی که با چند چاشنی از خلاقیتهای آبرامز همراه شده را داشتم و به همین سبب، «نیرو برمیخیزد» را اثری کاملا مطابق با خواستههایم ندیدم. اما در عین حال آن را همانگونه که در ابتدای مقاله هم گفتم، ستایشبرانگیز و دوستداشتنی خطاب میکنم. علت آن هم چیزی نیست جز اصالتی که فیلم را از تمام بلاکباسترهای خوب یا بد هالیوود جدا میکند و به جای دست بردن در دنیایی محبوب و به گند کشیدنش با اکشنهای آبکی، پس از تمام این سالها آن را همانگونه که باید و شاید به تصویر میکشد. افزون بر آن، حجم بالای نکات مثبت فیلم که در بسیاری از دقایق، نقاط ضعف اثر را در پس جلوهی خواستنیشان مخفی میسازند، کاری میکنند که نداشتن رضایت از «نیرو برمیخیزد» کاری سخت و دشوار به نظر برسد. اما ما هنوز هم بیش از اینها از «جنگ ستارگان» میخواهیم و آرزو میکنیم فیلمهای بعدی این سری جدید، بی عیب و اشکالتر از این یکی باشند. باشد که نیرو همهی ما را یاری کند.
تهیه شده در زومجی