خبرگزاری تسنیم: فضای غالب در ساحت جریان شبهروشنفکری وطنی در نیمه نخست دهه 50 شمسی، که عمدتا بند ناف ارتزاق آن، با واسطه یا بیواسطه، به دربار و نهادهای وابسته به دربار متصل بود، «نیهیلیسم»، «یاس فلسفی» و «اباحهگری اخلاقی» بود. به بیان دیگر، مواجهه تاریخی با «مدرنیته» با رویکرد تسلیم محض و انفعال مطلق، در کنار نگاه تحقیرآمیز و در بهترین حالت «عتیقهبازانه» به میراث تاریخی ایران اسلامی، جریان شبهروشنفکری ایران را خیلی زود دچار حس خفقانآور قرار گرفتن در «قفس آهنین» مدرنیت (1) و نیهیلیسم حاصل از دود شدن اعتقادات و باورهای متافیزیکی کرد.
یکی از تبعات بارز سلطهی این انفعال نیهیلیستی بر ذهن و روان جریان شبهروشنفکری، آلودگی گسترده محیطهای هنری دوران پهلوی در دهه 50، به سم مهلکی به نام «هروئین» بود. هروئین، یکی از مرگآورترین مواد مخدّر دنیاست، به علت آن که میزان وابستگی که در فرد ایجاد میکند، صدها برابر مادهای شبیه «تریاک» است، جسم و روح فرد گرفتار را در خود زنجیر میکند، چنان که تعداد بسیار بسیار معدودی از گرفتاران هروئین در دنیا، توانستهاند تا آخر عمر از شرّ آن خلاصی داشته باشند.
از این رو، شاهد بودیم که در برهه پیشگفته طیف گستردهای از هنروران و هنرمندان از شاعر و آوازهخوان گرفته تا بازیگر سینما آلوده این سرطان بدخیم، یعنی اعتیاد به «هروئین» شدند که عوارض آن تا پایان عمر تمام زندگی ایشان را تحتالشعاع قرار داد.
"الف. م، هنرپیشهی معروف، یکى از این افراد بود. او در فیلم «آرامش در حضور دیگران» بازى مىکرد، معتاد هم بود.
متن زیر را با دقت بخوانید:
«.. پس از مدتى که از آغاز فیلمبردارى گذشت او به یکى از پاهاى ثابت خانه ما تبدیل شد. زنگ در خانه که به صدا درمىآمد، ما متوجه مىشدیم که او باید باشد. مىآمد و چند کلمهاى حرف مىزد و بعد در روى مبل به چرت مىافتاد.
اما در یکى از شبها که آمد حال بسیار بدى داشت. گفت: گرسنه هستم؛ لطفاً چیزى براى خوردن به من بدهید. مادر شوهرم به آشپزخانه رفت تا چیزى براى او آماده کند. الف. م. روى صندلى راحتى نشست و ناگهان روى میز خم شد. براى آن که نیفتد دستش را روى میز گذشت، و سپس سرش روى آن قرار گرفت و با حالت بسیار ناراحتى به نوعى بیهوشى دچار شد. غذا حاضر شده بود و از آنجایى که او در هنگام ورود اعلام کرده بود بسیار گرسنه است، من او را بارها بیدار کردم، اما اگر مىشد سنگ را از جاى جنباند، تکان دادن او هم میسر بود. کمکم ما دچار وحشت شدیم. آیا او زنده است؟
نخست تصمیم گرفتیم دکترى خبر کنیم، اما کسى گفت که این حالت طبیعى معتادان است و باید او را به حال خود بگذاریم تا کمکم به هوش آید.
روز بعد نزدیک ظهر، الف. م. از خواب یا در حقیقت از حالت بیهوشى خارج شد. به کلى یادش رفته بود که در لحظهی ورود درخواست غذا کرده بوده است. از جاى برخاست و از خانه بیرون رفت. متوجه بودم که دارد مىرود تا باز موادى پیدا کرده و مصرف کند. الف. م. چندین بار در بیمارستان بسترى شد. در یکى از دفعات بدن او آب آورده بود و به شکل وحشتناکى در آمده بود. کمى بعد نیز از دنیا رفت. " (2)
این روایت تلخ اعتیاد یکی از بازیگران توانای سینمای ایران در دوران پیش از انقلاب است. راوی این ماجرا، خانم «شهرنوش پارسیپور»، نویسنده و مترجم قدیمی است که هیچ علقه و پیوندی هم با جمهوری اسلامی ایران ندارد. او که در خارج از ایران زندگی میکند و به واسطه ازدواج و زندگی مشترکش با «ناصر تقوایی»، کارگردان سرشناس، در سالیان پیش از انقلاب، سالها با هنرمندان سینما و تئاتر و افراد مختلفی از طیف شعر و ادبیات، حشر و نشر داشت و بسیاری از این هنرمندان شبانهروز خود را در خانه او و تقوایی میگذراندند. پارسیپور در مجموعه روایتهای «گزارشی از یک زندگی» در وبسایت «رادیو زمانه»، قطعات بعضا هولناکی از سلوک و گرفتاریهای شخصی هنرمندان مطرح بیان کرده که در زمان انتشار جنجال بسیاری برانگیخت. شرح زیر، روایتی دیگر از پارسیپور، درباره یکی از مستعدترین شاعران نوپرداز دهه 50 است که دستی هم در ادبیات کودک داشت و اهریمن «هروئین» تمام زندگی او را تباه کرد:
" آقای «م. اسیر» از دسته معتادان از خود راضى بود. من چند بار او را دیده بودم که در حالى که زبان در دهانش به درستى نمىچرخید و دچار لکنت بود، به صداى بلند مىگفت: بورژواهاى کثیف!
او از لفظ بورژوا به عنوان ناسزا استفاده مىکرد. البته م. اسیر کارگر نبود. نمىشد گفت: در خانواده ثروتمندى به دنیا آمده، اما چنین بهنظر مىرسید که از راه دور و بدون وابستگى رسمى در خدمت اندیشههاى کمونیستى ست...
م. اسیر متوجه شده بود که اگر تنها زندگى کند همیشه مجبور است لباس کثیف بپوشد و خارج از خانه خوراک بخورد و براى ارضاى خود به روسپىخانه تهران برود، پس در جریان یک میهمانى به زنى برخورد که عاشق شعر بود. م. اسیر موفق شد تأثیر مثبتى بر الهام بگذارد و اندکى بعد آنها ازدواج کردند. الهام از خودش خانه داشت، پس شاعر ما خانهاى پیدا کرد و سرپناهى و همچنین کسى را پیدا کرد که لباسهایش را بشوید و برایش خوراک بپزد. او هم در ازاى این کار الهام را آرام آرام معتاد کرد.
پس از مدت کوتاهى همیشه مىشد این زوج را دید که هردو خمار و یا پاتیل روى مبل چرت مىزنند. الهام از ازدواج قبلى خود دو بچه داشت که در دست و پاى این زندگى نکبتى مىچرخیدند...
م. اسیر دوستان زیادى داشت. بسیارى از آنها معتاد بودند، برخى هم البته جزو افراد سالم طبقهبندى مىشدند که به شعر او علاقه داشتند...
عاقبت پس از سالها زندگى مشترک، الهام دچار سرطان سینه شد و پس از یکى دو سال دست و پنجه نرم کردن با بیمارى از دنیا رفت. م. اسیر دوباره تنها شده بود. اینبار در همان خانه همسرش مىپلکید. حالا سر و کله انواع جدیدى از مواد مخدر نیز در خانه او پیدا شده بود. عاقبت روزى جسدش را در خانه پیدا کردند. یکى از پسران الهام جسد او را پیدا کرده بود. در معاینه پزشک قانونى روشن شده بود که او دچار افراط در مصرف مواد شده بوده. م. اسیر بىسر و صدا مرد. سالها بود که دیگر کسى او را نمىشناخت. کتابى چاپ نکرده بود و در محفلى ظاهر نشده بود... "
شهرنوش پارسیپور
و پارسیپور در ادامه همین متن، به «نصرت رحمانی»، یکی از شاعران معروف قبل از انقلاب که به داشتن روابط نزدیک با موسسات فرهنگی درباره معروف بود، چنین مینویسد:
" البته مىشد گفت که او{م. اسیر} از نصرت رحمانى سالمتر زندگى مىکرد. رحمانى یکسره خود را به اعتیادش فروخته بود، اما م. اسیر یاد گرفته بود که مواد را با دقت بیشترى مصرف کند. باید گفت که او انسان خوشبختى بود. هنوز چند دوست برایش باقى مانده بود که جسدش را به گورستان ببرند. " (3).
اما حال که حرف به بحث اعتیاد شعراء کشید، شاید بد نباشد که یادآور شویم، نماد جریان روشنفکری در حوزه ادبیات، کسی که همچون یک «بت» از سوی ارادتمندان این جریان پرستیده میشود، کسی جز «احمد شاملو» (با تخلص الف. بامداد) نیست. مرحوم شاملو هم معالاسف به شدت گرفتار زنجیر اعتیاد به «هروئین» بود. روایت اعتیاد سنگین شاملو را نه صرفا از زبان اسناد و مدارک، که از زبان دوستان و همفکران او، که سالها با او سابقه رفاقت و همدمی داشتند، بیان شده است. «نجف دریابندری»، مترجم معروف، در مصاحبهای با مجله ادبی «بخارا» به ماجرای بدرفتاری شاملو با همسر اولش، «طوسی حائری»، به واسطه همین اعتیاد سنگین شاملو، اشاره میکند:
نجف دریابندری
"... این را هم بگویم که طوسی یک روز به من گفت: شاملو معتاد است، من چند بار او را پیش دکتر بردهام ترک کرده، اما دوباره ... شما که رفیقش هستی بهش بگو که ترک کند. من هم اصلا خبر نداشتم که معتاد است. البته چند بار از این مواد به من هم داده بود. گرد سفید، هروئین خیلی عالی. من هم امتحان کردم، ولی بعد بهش گفتم مثل این که تو معتاد هستی. ترکش کن. اگر میکشی مثل من که به طور اتفاقی میکشم و از این جور چیزها. نمیدانستم کسانی که معتادند این حرفها سرشان نمیشود. یک روز صدایش کردم رفتیم به کالباس فروشی البرز تا با هم حرف بزنیم. یکی از کارهای ابلهانهای که کردم همین بود. " (4)
احمد شاملو
«یدالله رویایی»، دیگر چهره معروف ادبی و از نوگراترین شعرای دهه 50، در یادداشتی خطاب به «عباس معروفی» (سابقا سردبیر مجله ادبی گردون در ایران)، به صراحت مصرف هروئین توسط خودش و شاملو را در یک سفر اروپایی یادآور میشود:
" یادم افتاد که زمانی با شاملو، برای شرکت در کنگرۀ نظامی، به رم رفته بودیم. بهار 1354 بود. بعد ازاتمام کار کنگره، به پیشنهاد او هفتهای به گشت و گذار ماندیم. روزها و شبهای ما به پرسه در کوچههای رم و بارهای ونیز، در کافهها و یا در هتل، به مستی و بیخبری میگذشت، با ویسکی، و آذوقهای از تریاک و شیرۀ ناب که با خود برده بودیم، و مخدراتی دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین.
در بازگشت به تهران، چند روزبعد مصاحبه مفصلی از احمد دیدم با علیرضا میبدی در روزنامۀ "رستاخیز"، حکایت از سفری پرملال، پراز تحمل و تلخی:
... "روزها در کوچههای رم، فریاد میزدم آیدای من کجاست ... و هر روز در مه صبحگاهی لوئیجی با گاری اش از گورستان پشتِ رودخانه میآمد، از جلوی ما میگذشت و بهم صبح بخیر میگفتیم" ... (5)
یدالله رویایی.
اما ماجرای پیوند شاعر و ادیب معروف با ویرانگرترین ماده مخدر جهان، منجر به تعقیب قضایی او در دوران پهلوی هم شد، پروندهای که ظاهرا با دخالت شخص «شهبانو»، فرح پهلوی، مختومه شد. ماجرا از این قرار بود که شاملو که زمانی به واسطه فوت همکارش در مجله «خوشه» با نام «منوچهر شفیانی» (به واسطه مصرف هروئینی که شاملو در اختیارش گذاشت) بازداشت و تحت بازجویی قرار گرفت، از طریق «بیژن صفاری» به فرح بازداشت خود را اطلاع داد و ملکه مستقیما برای آزادی او مداخله کرد و به هویدا دستور آزادی او را داد. او به دلیل همین ارتباط ویژه همزمان از رادیو و تلویزیون ملی، کانون پرورش فکری، وزارت فرهنگ و هنر، دانشگاه صنعتی آریامهر، سازمان شیر و خورشید، بنیاد پهلوی، دفتر نخست وزیری هویدا و دفتر ملکه کمک مالی دریافت میکرد. (6)
اما این سطح از آلودگی به بلای خانمانسوز «هروئین»، تنها محدود به حلقه فرهیختهتر و خاصتر شعرا و ادباء نمیشد، بلکه در سطحی تودهایتر، چهرههای بسیاری از پایوران سینما و موزیک عصر پهلوی هم در یک برهه مشخص، یعنی نیمه نخست دهه 50، گرفتار این اهریمن شدند.
مرحوم «سعید کنگرانی» در تنها مصاحبه تفصیلی خود با رسانهها، بعد از پیروزی انقلاب، که به افشای پشتپردهی هولناک سینمای فارسی اختصاص داشت، صادقانه به آلوده شدن خود در اوج جوانی و شهرت، از طریق راه یافتن به محافل عیش و عشرت وابسته به دربار، اعتراف کرد. او که بواسطه زیبایی چهره و جوانی (حوالی 19 یا 20 سالگی)، مورد توجه شدید زنان فاسد و هوسران وابسته به دربار قرار گرفته بود، در حالی که به گفته خود در آن زمان بسیار تقید و تحفظ داشت، به شیوهای عجیب معتاد شد تا با تمام وجود آلوده این دست مهمانیها شود:
" من زمانی با واسطهگری خانم آغداشلو با اینگونه زنها آشنا شدم که بسیار آدم مقیدی بودم و همینطوری به کسی راه نمیدادم. نامزدم هم دبیرستانی بود و بین دو خانواده درباره ازدواج ما صحبت شده بود و همیشه تصویرش جلوی چشمم بود، ولی آنها با ولنگاریهایشان مرا به دام کشیدند. من نه چیزی درباره مواد مخدر میدانستم و نه در خانوادهام چنین چیزی سابقه داشت، بعد از یکسال متوجه شدم بهصورت «بخوری» مرا معتاد کردهاند.
یعنی مواد مخدر را در موهایشان میریختند و روی آن اسپری میزدند. من به لحاظ اعتقاداتی که داشتم آدم یکهشناسی بودم و هرزگی را نمیشناختم و اصالتاً برای اینکه مرد خانواده باشم تربیت شده بودم. یک جور یکه شناسی که پدرم داشت و برادرهای دیگرم نیز دنبال کردند و متاسفانه من بهخاطر این شیوه زندگی از آنها عقب افتادم و وارد این وادی خطرناک شدم. "
مرحوم کنگرانی، بخش عمده زندگی خود را درگیر بلای اعتیاد بود و درسالهای پایانی عمر نسبتا کوتاه خود که بلاخره از این بلا خلاص شد، با شجاعت و صداقت ماجرای تلخ زندگی خود را، که ماجرای بسیاری از چهرههای هنری آن دوران بود، بازگفت.
نیمه نخست دهه پنجاه در فضای فرهنگی عصر پهلوی، دوره جولان تلخی، نیهیلیسم و نوعی ناتورالیسم تراژیک است که خود را هم در فضای ادبیات، هم سینما، هم تئاتر و هم موسیقی به رخ میکشید. اگر در سینما امثال فرزان دلجو و امیر مجاهد از یک سو، و امیر نادری و خسرو هریتاش، سینمایی سراسر تلخ، غمناک با بنمایه پلشتی و پوچی زندگی را به تصویر میکشیدند، در ادبیات شاهد رونق داستانهایی، چون «ملکوت» بهرام صادقی و «طوطی» زکریا هاشمی بودیم که همین نگاه سیاه و مایوسانه نسبت به ذات بشر را ترسیم میکرد، در تئاتر هم شاهد اوج دوران تئاتر تجربی به سردمداری اُوانسیان و عباس نعلبندیان و نمایشهایی، چون «پژوهشی شگرف و نو...» و «ناگهان هذا حبیبالله» بودیم که در قالب نوعی تجربهگرایی افراطی باز تصویرگر نیهلیسم لخت و عریان بود.
برای نمونه، عباس نعلبندیان، کسی که به عنوان رکن کین «کارگاه نمایش» (تشکیلات تئاتر تجربی وابسته به دفتر فرح پهلوی که بیژن صفاری، دوست صمیمی فرح آن را اداره میکرد)، نوعی فرمالیسم منحط نیهلیستی را باب کرده بود، به گفته همکارش در همین کارگاه نمایش، بعد از انقلاب بر اثر مصرف بیش از حد هروئین (اوردوز) از دنیا رفت. «شهرو خردمند»، نقاش قدیمی و از دوستان و همکاران نعلبندیان، در مصاحبهای با روزنامه اعتماد، درباره مرگ نعلبندیان گفت:
" برای عباس نعلبندیان خیلی ناراحتم. بعد از انقلاب در رم بودم که به صورت تلفنی با او تماس گرفتم و گفتم «میخواهی به اینجا بیایی؟» که گفت: نه؛ همینجا میمانم. یک سال بعد خودش زنگ زد و گفت: فکر میکنی هنوز هم بتوانم به آنجا بیایم؟ گفتم چرا که نه؟ برایش دعوتنامه و بلیت هم آماده کرده بودم که بعد از یک هفته دیدم از او خبری نشد.
شمارهاش را گرفتم و دیدم جواب نمیدهد. نگرانش شدم. به شکوه نجمآبادی زنگ زدم و گفتم از عباس نعلبندیان خبر نداری؟ گفت: مگر نمیدانی؟ عباس نعلبندیان فوت شده! بعد با فریدون آو {نقاش و مجسمه ساز} تماس گرفتم و او گفت: میگویند اوردوز کرده. مرگ عباس نعلبندیان شوک بزرگی برای ما بود. " (7)
در موسیقی، دهه 50، سیلی از آثار غمناک، تراژیک و سرشار از یاس به راه افتاد که وجوه بیرونی آن «سه تفنگدار» موسیقی پاپ فارسی، یعنی فرهاد مهراد، فریدون فروغی و داریوش اقبالی بودند. نکته اقبل تامل این که هر سه این چهرههای معروف موسیقی به طرق مختلف در مهلکه اعتیاد به «هروئین» افتادند و زندگی خود را به تباهی کشیدند.
تورج شعبانخانی، آهنگساز و آوازهخوان همعصر این سه چهره، که همکاری و دوستی نزدیکی با فریدون فروغی و فرهاد مهراد داشت، در مصاحبهای با روزنامه «صبا»، به گوشهای از ماجرای تلخ اعتیاد فرهاد، خوانندهای محجوب و مومن که ترانه خاطرهانگیز «وحدت» او در روزهای انقلاب بسیار بر سر زبانها بود، اشاره کرده است:
" من در کازابای شیراز برنامه داشتم و وقتی که داشتم روی سن میخواندم دیدم یکی روبروی من به شکل خاصی نشسته و سرش پایین است. خیلی خاص و ویژه نشسته بود. آنتراکت که دادیم رفتم جلو و سرش را که بلند کرد دیدم فرهاد است. گفتم فرهاد تویی؟ اینجا چه میکنی؟
برای دیدن خواهرش به شیراز آمده بود و گفت: آمده ام که ترک کنم. دوستی داشتم که دربان کازابا بود؛ فرهاد را با او آشنا کردم و از فردا شب به من هم نگفتند و خودشان قرار گذاشتند و رفتند پیش کسی به اسم رضا که وضع مالی خیلی خوبی داشت.
فرهاد با همین آقارضا دوست شد و هر شب آنجا بود. یک شب هم من رفتم و دیدم نشستند پای بساط. ماجرایش مفصل است و حالا دیگر بیش از این جای گفتن ندارد. "
فرهاد مهراد
شعبانخانی در بخش دیگری از همین مصاحبه میگوید:
" فرهاد آدم خاصی بود. به دلیل اینکه کمتر کسی را دیده ام که وضو بگیرد و نماز بخواند و بعدش بیاید زرورق دستش بگیرد و خودش را نشئه کند. نمازت را بخوانی و دینت میگوید این کار، بد است تو از این که این کار را میکنی چه چیز را میخواهی اثبات کنی؟ " (8)
و مرحوم فرهاد در سال 81 به گفته خواهرزادهاش که در پاریس پزشک معالج او هم بود، به واسطهی بیماری «هپاتیت سی» که محصول استفاده از سرنگ آلوده در دوران اعتیاد به هروئین بود، از دنیا رفت. (9)
فریدون فروغی را، اما باید نماد ترانههای غمناک و مایوسانه دهه 50 دانست که با افه «هق هق» واری که در صدای بم و خاص خود داشت، چند ترانه به شدت تراژیک، برای فیلمهای خسرو هریتاش خواند و بر سر زبانها افتاد. ترانههای، چون «آدمک»، «پروانه من»، «زندون دل»، «کوچه شهر دل»، با هر مقیاسی، ترانههای تراژیک و به شدت محزونی بودند که کاملا با فازی که در ابتدای گزارش، درباره حال و هوای حاکم بر جریان شبهروشنفکری توصیف کردیم، انطباق داشت.
مرحوم «احمد اللهیاری خراسانی»، روزنامه نگار قدیمی کیهان و اطلاعات، در یکی از مقالاتش مکتوبش درباره فضای فرهنگی عصر پهلوی، چهره شدن مرحوم فروغی را یک پروژه تبلیغاتی از سوی همکیشان او توصیف کرد و درباره تبعات تلخ اعتیاد شدید او به مواد مخدر هم افزود:
" فریدون فروغی در اوج شهرت، آلوده اعتیاد گردید... و کم کم به اتهام خرید و فروش هروئین کارش به زندان کشید. وی پس از انقلاب مدتی به اصفهان رفت و در مسجدی که در ضلع غربی میدان شهرداری و دروازه دولت اصفهان ساخته میشد، به عنوان کارگر ساختمانی مشغول کار شد و شبها همانجا میخوابید. من در سفری که در آن ایام به اصفهان داشتم، چند شب در همان مسجد واقع در دروازه دولت اصفهان، میهمان فریدون فروغی بودم. "
فریدون فروغی
مرحوم فروغی هم به مانند فرهاد مهراد در دوران انقلاب همراه و همپای قیام مردم شد و ترانه معروف «یار دبستانی» اولین بار با صدای او ضبط گردید او با پیروزی انقلاب در کشور ماند و بنا بر روایاتی تا اوایل دهه هفتاد شمسی با عوارض اعتیاد سنگین دست و پنجه نرم کرد. ظاهرا او به عشق این که مجوز فعالیت دریافت کند، در نهایت موفق به ترک اعتیاد شد، اما وزارت ارشاد دوران اصلاحات با وجود این که فروغی هیچ گاه خواننده مبتذلی نبود و وارد فعالیت علیه انقلاب و نظام نشد، بعد از مدتها سر دواندن او، در نهایت مجوز فعالیتش را صادر نکردند و این ضربه سنگین روحی موجب بازگشت مرحوم فروغی به سراغ مواد مخدر و سرنوشت تراژیک او شد.
«حجت بداغی»، کسی که در سالهای پایانی عمر فریدون فروغی محرم و همدم و همنشین همیشگی او بود، اخیرا در مصاحبهای به صراحت اذعان کرد که مرگ فروغی در سال 80، خودکشی بود و این خواننده قدیمی پیش از آن هم 6 بار. به دلیل سرخوردگی حاصل از عدم فعالیت هنری اقدام به خودکشی کرده بود. (10).
اما در میان این سه تن، فرهاد و فروغی بیشتر مخاطب خاص بودند و مثلا در بین قشر دانشجو محبوبیت داشتند، اما داریوش اقبالی، به واسطه این که ورودش به عرصه موسیقی توسط یک شومن معروف آن دوران، یعنی «حسن خیاطباشی» صورت گرفت و علاوه بر این، خیلی زود وارد روابط با دربار پهلوی و شخص اشرف، خواهر شاه شد، همه دستگاههای تبلیغاتی به کار افتادند تا او را به یک «ستاره» در مقیاس آن دوران تبدیل کنند. داریوش اقبالی هم به سان بخش عمده چهرههای هنری که به منجلاب دربار و حلقههای درباری پیوند خوردند، خیلی زود دچار گرفتاری افیون شد. اعتیاد شدید او، در نهایت در جنگ قدرت با «بهروز وثوقی»، بر سر تصاحب خواننده معروف دیگر، «فائقه آتشین» (گوگوش) کار دست او داد، و بنابر اقوال و گزارشهایی، بهروز وثوقی که پیوندهای محکمتری با اشرف برقرار کرد، توانست با دستاویز قرار دادن اعتیاد شدید داریوش اقبالی، پای او را به زندان بکشاند. (11)
هفته نامه اطلاعات هفتگی (8 شهریور 53) شرح دستگیری اقبالی را اینگونه نقل کرده است:
" چندی پیش شکایتی از طرف عدهای از اهالی خیابان زاهدی واقع در نیاوران تسلیم ماموران انتظامی شد مبنی بر این که مدتی است خانه شماره 9 واقع در کوچه لیلا، بوسیله چند جوان مجرد اجاره شده و مورد استفاده عدهای قاچاقچی و معتاد به مواد مخدر قرار گرفته است.
ماموران مدتی خانه مورد بحث را تحت مراقبت قرار دادند و مسلم گردید عدهیی معتاد به مواد مخدر به این خانه رفت و آمد میکنند. از این رو ساعت چهار بعدازظهر روز ششم شهریور با تشریفات قانونی منزل مزبور بازرسی گردید و مشاهده شد که عدهیی جوان به کشیدن تریاک و حشیش مشغول میباشند. این افراد که بین آنها، داریوش خواننده نیز به چشم میخورد دستگیر شدند و در بازرسی از این خانه، مقدار 46 سانت هرویین، 175 گرم تریاک و 25 گرم حشیش و دو عدد وافور و کاغذهای آغشته به گرد هرویین کشف و ضبط شد. در تحقیقاتی که به عمل آمد مشخص گردید که خانه مورد بحث بوسیله داریوش اقبالی (خواننده) و یکی از دوستانش که معتاد میباشند اجاره و بساط استعمال مواد مخدر در آن گسترده شده است "
گرچه در دستگیری داریوش، اتهامات سیاسی هم مطرح بود و خواندن برخی ترانهها که در آن ابیات کنایهآمیز نسبت به دستگاه وجود داشت، روند دستگیری او را تسهیل کرد، اما در اصل گرفتاری شدید این خواننده معروف با مواد مخدر تردیدی وجود ندارد. «پرویز ثابتی»، مرد مخوف ساواک در دهه 50، و رییس اداره امنیت داخلی، در ذکر خاطرات خود که با عنوان «در دامگه حادثه» در لسانجلس منتشر شد، گریزی هم به ماجرای دستگیری داریوش اقبالی و وساطت اشرف پهلوی میزند:
" داریوش خواننده معروف، چندی بود شروع به خواندن اشعار انقلابی در مجامع و محافل کرده بود که متن یکی از شعرهایش این بود که «تن پوش تو از پوست پلنگ است و تن پوش من از تاول است» و خود را خوانندهای مردمی و مخالف اغنیا و طرفدار مستضعفین معرفی میکرد و، چون به دستگاه والاحضرت اشرف راه داشت به تذکراتی که به او داده میشد که از این عوامفریبی و تحریک دست بردارد، اعتنا نمیکرد و گستاخی او سبب شده بود خوانندههای انقلابی دیگری مانند فرهاد به خواندن اشعار انقلابی بپردازند.
گزارشی برای شاه تهیه کردیم و اجازه گرفتیم که او بازداشت شود. در موقع بازداشت از خانه او متجاوز از 2 کیلو تریاک به دست آمد و حساب بانکی او موجودی بیش از یک و نیم میلیون را نشان میداد.
شبی والاحضرت اشرف به من تلفن زد که شما داریوش را یازداشت کردهاید، گفتم: آری! گفت: من الان جایی هستم و میخواستم داریوش را بفرستید بیاید آنجا. گفتم او قرار بازداشت دارد و آزادی یا جابه جا کردن او احتیاج به دستور دادستان ارتش دارد و من چطور میتوانم اجازه بدهم یک زندانی با قرار بازداشت برود جایی و آواز بخواند. گفت: دادستان ارتش یعنی چه؟ همه اختیارات دست شماست. گفتم: چطور والاحضرت به قوانین و مقررات آشنایی ندارند و مثل مردم کوچه و بازار و مخالفین حرف میزنید؟ شروع به گریه کرد و من متجاوز از 10 دقیقه گوشی دستم بود و او گریه میکرد.
موقعی که آرام شد گفتم: فرمایش دیگری ندارید؟ گفت: شما حرف خودتان را میزنید. گفتم: من طبق قانون حرف میزنم. گفت: حالا این داریوش چه کرده است؟ گفتم او تصنیفهای انقلابی میخواند و مردم را تحریک میکند. او موقعی که میخواند، تن پوش تو از پوست پلنگ است و تن پوش من از تاول، نمیدانم راجع به چه کسانی صحبت میکند و تن پوش چه کسی از پلنگ است؟ تن پوش زن بنده که از پوست پلنگ نیست، گفت: منظورتان چیست؟ گفتم منظور خاصی نداشتم. دوباره شروع به گریستن کرد و پس از چند دقیقه مکالمه پایان یافت.
منصور یاسینی تاجر معروف شیشه چند روز بعد به من گفت: آن شب او و عده دیگری در منزل فروغ خواجه نوری ندیمه والاحضرت میهمان بودهاند. والاحضرت که آمدند گفتند داریوش چرا نیامده است؟ به او گفته شد که داریوش بازداشت شده است و والاحضرت گفت: تلفنچی وزارت دربار، تلفن شما را بگیرد و در حضور همه میهمانها با شما صحبت کرد و، چون شما به او پاسخ منفی میدادید و ما ناظر صحنه بودیم والاحضرت ناراحت شد و گریه کرد.
اقبالی تا سالها بعد از مهاجرت خود از ایران به لسانجلس، شدیدا درگیر این اعتیاد بود تا به گفته خودش، در حوالی سال 2000، تلاش جدی خود را برای ترک کلید زد:
"من درواقع بعد از 30 سال جنگیدن با بیماری اعتیاد و مصرف کننده بودن توانستم در سال 2000 بیماری ام را بشناسم. خسته شدم و راه زندگی را انتخاب کردم، این که آیا زنده باشم یا بمیرم، نتیجتا بهبودی را انتخاب کردم. " (12)
یادآوری این نکته ضروری است که «اشرف پهلوی»، خواهر دوقلوی محمدرضا، ید طولایی در قاچاق مواد مخدر، به ویژه هروئین و کوکائین داشت و در اواخر سلطنت پهلوی به یکی از قاچاقچیان بینالمللی این حوزه تبدیل شد. برای نمونه، ارتشبد «حسین فردوست»، رییس بازرسی شاهنشاهی، در خاطرات مکتوب خود که بعد از انقلاب منتشر شد، درباره اشرف گفته است:
" اشرف قاچاقچی بینالمللی و به طور مسجل عضو مافیای آمریکاست. او به هر کجا که میرفت در یکی از چمدان هایش هروئین حمل میکرد و کسی هم جرأت نمیکرد آن را بازرسی کند. این مسأله توسط بعضی از مأمورین به من گزارش شد و من نیز به محمدرضا اطلاع دادم که اشرف چنین کاری میکند. محمدرضا دستور داد که به او بگویید این کار را نکند. همین" (13)
اشرف در سال 1961، در فرودگاه زوریخ، به واسطه در دست داشتن یک چمدان پر از هروئین با خلوص بالا، توسط پلیس دستگیر شد، ولی به واسطه مصونیت سیاسی و اعمال نفوذ شاه، آزاد گردید. (14)
در سند خیلی محرمانه دیگری از ساواک در سال 1338 اذعان شده است که اشرف پهلوی بزرگترین قاچاقچی مواد مخدر ایران بوده و آقای دکتر جهانشاه صالح وزیر اسبق بهداری نیز دستیار وی میباشد:
"یکی از بازپرسان دادسرای تهران به طور خصوصی به یکی از دوستان خود اظهار داشته والاحضرت اشرف پهلوی بزرگترین باند قاچاقچیان تریاک و مواد مخدر در ایران را سرپرستی میکنند و آقای دکتر جهانشاه صالح وزیر سابق بهداری نیز با مشارالیها همکاری و معاونت دارند و به همین جهت دستگاههای قضایی و انتظامی قادر به تعقیب شدید قاچاقچیان و دستگیری مؤثرین آنها نمیباشند. "
به هر حال، اینها صرفا مصادیقی از میان صدها مصداق دیگر، از سرنوشت دردناک چهرههای هنری بود که در برهوت فرهنگی عصر پهلوی، یعنی دوران سیطره نوعی از مدرنیسم افراطی همراه با پوچی و خودباختگی، در محافل و حلقههای «هنری» آن دوران (که عمدتا با پول مستقیم دربار، نهادهای وابسته به دربار یا عناصر ذینفوذ حکومتی در ان عصر تغدیه میشدند)، به دامچاله تاریک اعتیاد، آن هم اعتیاد کشنده و مرگبار به «هروئین» فروافتادند و یا زودتر از ان که باید از دنیا رفتند، یا تا آخر عمر درگیر عوارض این قمار خطرناک با جوانی و هستی خود ماندند.
شاید فیلم کالت «مرثیهای برای یک رویا» (دارن آرونوفسکی/2000) به خوبی تصویرگر رویاهای سرابگون و مصایب تلخ و نابودگر این دسته از چهرههای هنری باشد، که در اوج جوانی و بیباکی حاصل از آن، سرخوش و مدهوش از طعم شیرین شهرت و معروفیت، دل به دل آن گرد سفید غدّار در «سرنگ»ها و «زرورق»ها دادند تا شبهای عیش را به سحر برسانند، غافل از این تاوان این نشئگیها، عمری تباه و زجری مدام خواهد بود.
*پی نوشت:
1- «قفس آهنین» تعبیری است که ماکس وبر جامعهشناس معروف آلمانی در باره پیامدهای منفی مدرنیته به کاربرده است.
2- «گزارشی از یک زندگی»، شهرنوش پارسیپور، قسمت 71، وبسایت «رادیو زمانه»، 7 مرداد 87،
3- «آقاى م. اسیر، شاعر معتاد»، شهرنوش پارسیپور، وبسایت «رادیو زمانه»، 26 شهریور 91،
4- مصاحبه با مرحوم نجف دریابندری، مجله بخارا، شماره 100، خرداد و تیر 93،
5- «تو چرا عباس هستی»، وبلاگ یدالله رویایی در حلقه «ملکوت»، 3 ژانویه 2008،
6- کیهان فرهنگی، شماره 144، مرداد 77، ص. ص. 65 و 66،
7- «اشارات یک هنرمند همدوره عباس نعلبندیان به اعتیاد و ماجرای خودکشیاش»، سایت «سینما ژورنال» به نقل از روزنامه اعتماد، 29 خرداد 96،
8- «فرهاد هم اهل نماز بود و هم درگیر اعتیاد»، مصاحبه تورج شعبانخانی، جام جم آنلاین به نقل از روزنامه «صبا»، 9 شهریور 95،
9- نک به مستند «جمعههای فرهاد»، بهمن دارالشفائی
10- yon.ir/kXAjN
11- «حضورمافیایی «وثوقی» درسینما»، روزنامه کیهان، 17 اسفند 85،
12- مصاحبه داریوش اقبالی با عنایت فانی، برنامه «به عبارت دیگر»، بی بی سی فارسی، دسامبر 2011،
13- «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، عبدالله شهبازی، جلد اول، 1387، ص. 237،
14- «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، عبدالله شهبازی، جلد دوم، 1386، ص. 463