همین هفتهی گذشته اعلام شد که «زندگی مخفی حیوانات خانگی»، جدیدترین ساختهی استودیوی ایلومینیشن از سد «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» عبور کرده و در جایگاه پنجم پرفروشترین فیلمهای سال 2016 قرار گرفته است. دستیابی به چنین جایگاهی حتی برای یک نام شناختهشده هم عالی است، چه برسد به نام دستاولی مثل «حیوانات خانگی» که پیشدرآمد و دنبالهی هیچ فیلم دیگری محسوب نمیشود. میدانم این پست گزارش باکس آفیس نیست، اما برای بررسی فیلمی بسیار تجاری مثل «حیوانات خانگی» باید بدانیم که وضعیت آن در گیشه چگونه بوده است. و وضعیت فیلم واقعا شگفتآور است. این نشان میدهد استودیوی ایلومینیشن که سابقهی ساختن «هیت»های غولپیکری مثل «من نفرتانگیز» و «مینیونها» را برعهده دارد، در یک چیز خیلی خوب است؛ ساختن فیلمهایی که شاید فوقالعاده نباشند، اما کمدیهای رنگارنگِ بیمغزی هستند که با ذائقهی اکثر مردم دنیا جورند.
«حیوانات خانگی» مثل اسپینآفی از «مینیونها» میماند. فیلمی که داستانی تکراری دارد، لایهی عمیقتری برای جذب بزرگترها ندارد و تمام لحظاتش از کیلومترها جلوتر قابلحدس هستند، اما همزمان ایلومینیشن میداند که عموم مردم عاشق موجودات بامزه، داستانی سرراست و طراحی گرافیکی شدیدا کارتونی و اغراقشده هستند و این کار را چنان عالی انجام میدهد که به سختی میتوان در مقابل فیلمهایشان مقاومت کرد. تمام اینها به این معنی است که «حیوانات خانگی» صرفا به عنوان یک تجربهی خانوادگی مفرح اما فراموششدنی فوقالعاده است، اما اگر از من بپرسید، من بهشخصه دیگر حوصلهام از کارتونهای یکبارمصرفی با محوریت حیوانات سخنگو که به بهانهی مفرحبودن هر چیزی که دستشان میآید را بهطرز شلخته و بسیار فرمولمحوری در هم ترکیب میکنند و بیرون میدهند خسته شدهام.
البته این به این معنی نیست که همهی کارتونهای حیوانات سخنگو بد هستند یا همهی کارتونهایی که به ایدهی تازهای میپردازند، خوب. یا همهی فیلمهایی که داستانی وابسته به فرمول دارند بد هستند و آنها که به موضوع جدیدی میپردازند، خوب. و این به این معنی نیست که من لزوما با مفرحبودن مخالفم و فیلمهای جدی را ترجیح میدهم. نه، من با فیلمهای فرمولمحورِ مفرح مشکلی ندارم، بلکه از فیلمهایی خوشم نمیآید که از «فرمول» و «تفریح» به عنوان بهانهای برای سطحپایینبودن و عدم خلاقیت استفاده میکنند. «حیوانات خانگی» یکی از آن فیلمهاست. ناسلامتی همین امسال دوتا کارتونِ حیوانات سخنگو در قالب «زوتوپیا» و «در جستجوی دوری» داشتیم که یکی از یکی بهتر و جذابتر بودند. «حیوانات خانگی» که اصلا با «زوتوپیا» قابلمقایسه نیست، اما شاید «در جستجوی دوری» بهترین چیزی است که میتوان برای مقایسه با آن پیدا کرد.
ما آدمها در غر زدن و شکایت کردن عالی هستیم. در چند جا از همین سایت خودمان دیدم که عدهای «در جستجوی دوری» را به این متهم کردهاند که خیلی تکراری و کلیشهای است. خود من هم نزدیک بود دچار این اشتباه شوم، اما بزرگترین دستاورد «حیوانات خانگی» این بود که بعد از دیدن آن، باز دوباره متوجهی فاصلهی کلاس کاری پیکسار و دیگر استودیوهای کارتونسازِِ جریان اصلی هالیوود شدم. دربارهی فرمولمحور بودنِ داستانِ «در جستجوی دوری» هیچ شکی وجود ندارد. و همچنین دربارهی مفرحبودن و خانوادگیبودن آن. اما در فیلمهای پیکسار کمدی و داستانگویی به دیالوگهای مسخرهی یک سری کاراکترهای بامزه خلاصه نمیشود، بلکه درام، کمدی و دنیاسازی آنقدر کنترلشده، لایهلایه و درهمتنیده هستند که نه تنها سرگرم میشوید، بلکه فیلم با جوکهای خلاقانهاش تماشاگر را علاوهبر خندیدن به تحسین وا میدارد و در نهایت خودمان را در حالی پیدا میکنیم که بغض کردهایم. این درحالی است که «در جستجوی دوری» و «حیوانات خانگی» روی کاغذ در یک سبک قرار میگیرند. هر دو فیلمهای تجاری هستند و هر دو شامل نوآوری عجیب و غریبی نمیشوند. اما یکی فیلم مفرحی است که میتوان بارها آنها را تماشا کرد و دیگری به حدی کلیشهای و منتظره است که شاید کلا در طول فیلم دو یا سهبار از ته دل خندیدم و راستش را بخواهید در نیمساعت پایانی فقط منتظر بودم فیلم هرچه زودتر تمام شود. دست دادن چنین حسی به من، برای فیلمی که تنها هدفش سرگرمکنندگی است، یک ضعف بزرگ محسوب میشود.
بزرگترین چیزی که به «حیوانات خانگی» ضربهی جبرانناپذیری زده و روی بقیهی بخشهای فیلم هم تاثیر منفی داشته، کانسپت کهنهاش است
بزرگترین چیزی که به «حیوانات خانگی» ضربهی جبرانناپذیری زده و روی بقیهی بخشهای فیلم هم تاثیر منفی داشته، کانسپت کهنهاش است. اولین تریلر «حیوانات خانگی» که شامل اولین لحظات فیلم میشد، نظر بسیاری را به خودش جلب کرد. وقتی ما از خانه بیرون میرویم، حیوانات خانگی ما چه کار میکنند؟ فیلم اگرچه با جلب کنجکاویمان آغاز میشود، اما در ادامه بهطرز سنگینی به درون داستانگویی کلیشهای سقوط میکند. این سقوط به حدی جدی است که حتی یک نکتهی غیرمنتظره هم دربارهی داستان وجود ندارد. فیلم تکتک استانداردها و عناصری که از چنین داستانی انتظار داریم را بدون استثنا تکرار میکند. خیلی طول نمیکشد که احساس میکنیم چیزی دربارهی «حیوانات خانگی» بیش از حد معمول آشنا است. ناگهان دو هزاریمان میافتد که بله، نویسندگان ایلومینیشن از روی قسمت اول «داستان اسباببازی» یک اسکی کامل رفتهاند!
مکس یک سگ سفید و قهوهای کوچک است که خیلی صاحبش را دوست دارد و روزش را در انتظار او برای بازگشت به خانه میگذراند و شبها را هم به لوس کردن خودش برای او سپری میکند. اما یک شب صاحبش با سگ بیخانمانی به اسم دوک به خانه برمیگردد. حسودی مکس و تلاش او برای بیرون کردن دوک و باز پس گرفتن جایگاه منحصربهفردش، به جنگ و جدل بین آنها و رها شدن آنها در خیابان ختم میشود. حالا آنها باید به عنوان موجوداتی نازکنارنجی که با خطرات وحشی دنیای بیرون آشنا نیستند، خودشان را به خانه برسانند و این وسط یاد بگیرند که باید یکدیگر را دوست داشته باشند. این خط داستانی بهطرز غیرقابلانکاری به ماجراهای وودی و باز لایتیر در قسمت اول «داستان اسباببازی» شبیه است. اما چیزی که «حیوانات خانگی» را به فیلم قابلتوجهای تبدیل نمیکند، اسکی رفتن آشکار سازندگانش از روی شاهکار پیکسار و عوض کردن جای اسباببازیها با حیوانات نیست، بلکه این حقیقت است که آنها در زمینهی ارائهی روایتی تازه هم هیچ زحمتی به خودشان ندادهاند و در همان مسیری حرکت میکنند که ما نمونههای بهترش را دیدهایم.
این در حالی است که «حیوانات خانگی» حس واقعگرایانهی «داستان اسباببازی» و «در جستجوی دوری» را نیز ندارد. مثلا ما در «داستان اسباببازی» اگرچه با یک فانتزی کودکانه طرفیم، اما پیکسار بعضیوقتها همهچیز را طوری جدی میگیرد و طوری به جزییات میپردازد که این فانتزی را طوری تبدیل به واقعیت میکند که بعد از آن فیلم هنوز که هنوزه باور دارم که عروسکها و اسباببازیها راستی راستی زنده میشوند، ولی «حیوانات خانگی» چنین کاری را با حیوانات انجام نمیدهد و خودش را درگیر واقعگرایی نمیکند. این از یک طرف فرصت نوشتن لحظات کمدی Over the Top زیادی را به نویسندگان داده و از طرفی دیگر به دنیای بیقانون و بیمحدودیتی ختم شده که صحنههای اکشنش هیجانانگیز و تنشزا نیستند. چون امکان هر اتفاقی وجود دارد و کاراکترها به هر روش مسخرهای میتوانند از خطرات جان سالم به در ببرند. وقتی شخصیت نداشته باشیم و وقتی دنیای فیلم هم تهدیدبرانگیز و واقعی احساس نشود، چیزی برای درگیری ما با فیلم باقی نمیماند.
در نتیجه با اینکه گروه صداپیشههای فیلم شامل نامهایی مثل لویی سی.کی، کوین هارت، جنی اسلیت، استیو کوگان و آلبرت بروکس میشود و اگرچه روی کاغذ این قدرت ستارهای باید به مقدار انرژی و جذابیت فیلم اضافه کند، اما هنوز چیزی دربارهی صداپیشگی فیلم کم احساس میشود. دلیلش به همان سناریوی کهنهی فیلم برمیگردد. از آنجایی که با سناریو و دیالوگهای بدون عمق طرفیم که فقط روی شوخیهای کلامی آشنا تمرکز کرده است، پس نباید انتظار داشت که صداپیشگان هم طیف وسیعتری از تواناییهایشان را نشان دهند و در نتیجه حالا به کسانی تبدیل شدهاند که فقط جملاتی که بهشان داده شده است را روخوانی میکنند. با تمام اینها شاید کوین هارت در نقش یک خرگوش سفید کوچولو به اسم اسنوبال که شخصیت منفی داستان را برعهده دارد، حضور پررنگتری نسبت به بقیه داشته باشد. اگرچه مثل بقیهی بخشهای فیلم با شخصیت نخنماشدهای طرفیم، اما استایل کمدی خاص هارت که که حالا در قالب یک شخصیت کارتونی بازآفرینی شده است کار خودش را کرده است. اسنوبال با ادا و اطوارها و نحوهی حرفزدن هارت که مو به مو به درون انیمیشن منتقل شده، شاید تنها چیزی بود که من را یکی-دو بار به خنده از ته دل وا داشت. اما در نهایت جوکها و شوخیها او نیز به حدی تکراری میشوند که بهترین ویژگی فیلم هم قبل از رسیدن به تیتراژ آخر، انرژیاش را از دست میدهد و فقط به این دلیل در جایگاه بهتری نسبت به بقیهی کاراکترها قرار میگیرد که دیرتر از بقیه خستهکننده میشود.
«حیوانات خانگی» مثل اسپینآفی از «مینیونها» میماند. فیلمی که داستانی تکراری دارد، لایهی عمیقتری برای جذب بزرگترها ندارد و تمام لحظاتش قابلحدس هستند
اما یکی از نکات مثبتِ «حیوانات خانگی» و کلا استودیوی ایلومینیشن طراحی کاراکترهایش است. یکی از چیزهایی که کاری میکند مخاطبان عام و خاص در مقابل فیلمهای این استودیو مقاومتشان را از دست بدهند، کاراکترهای شدیدا بامزهشان است. بالاخره انتظاری به جز این از خالقانِ مینیونها هم نمیرود. «حیوانات خانگی» از همان طراحی شخصیتی که در دنیای «من نفرتانگیز» دیده بودیم بهره میبرد. بهطوری که اگر بعدا این استودیو کراساوری به اسم «مینیونها علیه حیوانات خانگی: طلوع بامزگی» را اکران کند، شگفتزده نمیشوم! تکتک حیوانات فیلم بهطرز عجیبی بامزه و مضحک هستند و تعجبی هم ندارد که فیلم با گرفتن ذرهبین برروی جنبهی بامزهی سگ و گربهها موفق شده اکثر مردم سراسر دنیا که دارای چنین حیواناتی هستند را برای خرید بلیت طلسم کند. فقط کاش این حیوانات جذاب، یک سری کاریکاتورهای مقوایی نبودند و نکتهی شخصیتی عمیقتری دربارهی آنها وجود داشت.
«زندگی مخفی حیوانات خانگی» فیلم بدی نیست. بچهها مطمئنا از دیدن آن کف و خون قاطی خواهند کرد (!) و فیلم قبل از اینکه حوصلهی بزرگترها را سر ببرد، تمام میشود. اما همزمان نمیتوان از کمکاری ایلومینیشن در روایت داستانی تازه و عدم خلاقیت به خرج دادن در نوشتن شوخیها گذشت. کاملا مشخص است که این استودیو استعداد بالایی در انیمیشنسازی دارد، اما به جای اینکه به حد کافی تلاش کند، ظاهرا به جایگاهش به عنوان پیکسار دوم سینما عادت کرده است. این شاید در ابتدا قابلتحمل بود، اما عدم بلندپروازی آنها و پافشاری آنها به این کار، باعث میشود که آنها را در حد چیزی که میتوانند لیاقت داشته باشند، جدی نگیریم. انیمیشن بعدی آنها یعنی «آواز بخوان» چندی دیگر عرضه میشود و باید دید آیا همانطور که از تریلرهایش برمیآید، بالاخره ایلومینیشن با این فیلم استانداردهایش را میشکند و اثری نوآورانهتر تحویلمان میدهد یا به این روند امتحان پسداده و فقط تجاری ادامه میدهد.