1-بزرگترین مشکل رحیمپور تلویزیونی است که از آن سخن میگوید؛ تریبونی که به زعم عده کثیری آغشته به اغراض سیاسی است و کمتر کسی باورش میشود این تریبون برای رضای خدا کاری انجام دهد. وقتی این تریبون به وفور در اختیار فردی قرار میگیرد تا هرچه دل تنگش میخواهد بر زبان بیاورد مخاطب بدبینیاش مضاعف میشود. چه کاسهای زیر نیمکاسه است؟ گوینده این حرفها قرار است رییسجمهور آینده کشور شود؟ کسی سفارش این بنده خدا را کرده؟ علاوه بر این پرسشهای بیپاسخ تریبونی که رحیمپور از آن سخن میگوید تناقضات ساختاری جدیای دارد؛ به گونهای که علاوه بر بیمعنا ساختن هرگونه سخنان تند و تیز و عدالتخواهانه، گاهی شکل هجو گونهای به این سخنان میبخشد و سخن و صاحب سخن را در موقعیت کمدی رقتباری قرار میدهد. مثال میزنم: آقای رحیمپور از یک جامعه اخلاقی و انقلابی سخن میگوید؛ جامعهای که در آن قناعت و سادهزیستی یک فضیلت محسوب میشود، هنوز سخنان جناب رحیمپور به پایان نرسیده که تبلیغات محصولات لوکس و گرانقیمت با صدایی اغواگر از جعبه تلویزیون بیرون میزند و همه زحمات گوینده را به باد هوا بدل میکند. آقای رحیمپور از عدل علوی سخن میگوید و اینکه در یک جامعه عدالت محور چگونه هر چیزی در جای خود قرار میگیرد و در چنین جامعهای منتقدان بیپروا سخنانشان را بر زبان میآورند اما هنوز زنگ صدای او در گوش شماست که چشمتان به یک مجری لوس و بیمزه میافتد که در مقابل یک مدیر میانی دست بسته نشسته و مشغول مدح و ثنای اوست.
2- اما همه مشکل به صدا و سیما برنمیگردد. خود آقای رحیمپور هم کم مشکل ندارد. مهمترینش اینکه متکلم وحده است. با عالم و آدم از موضع بالا سخن میگوید؛ آن هم از رسانهای نسبتا فراگیر. به هیچکس پاسخگو نیست. با هیچ کس مناظره هم نمیکند. چنان که صراحتا هم گفته خیلیها را اصلا در شأن و مرتبه خود نمیداند. او این شأن و مرتبه را با کار پژوهشی و علمی به دست نیاورده. جامعه فرهنگی هم این جایگاه را به او نبخشیده. او این شأن و مرتبه را مدیون رسانه انحصارطلبی است که به منتقدان و مخالفان سیاستهای رسمی کمتر مجال ظهور میدهد.
دوم اینکه رحیم پور بهشدت سیاست زده است. اگرچه همواره سعی دارد در دایره آدمهای مستقل قرار بگیرد و از موضعی فراجناحی سخن بگوید اما هم خودش خوب میداند و هم آنانی که تریبون در اختیارش قرار دادهاند که این ادعا بیشتر به شوخی شبیه است. نمیتوانی دعوی استقلال داشته باشی و از سر اتفاق همه طعنهها و کنایه هایت به یک جناح خاص برگردد. نمیتوانی بگویی دغدغه دین دارم اما برای حفظ ظاهر هم که شده از آن همه وهن آشکار رییسجمهور مورد علاقهات نسبت به مفاهیم بنیادین تشیع بیخیال بگذری و اصلا به روی مبارک هم نیاوری اما نوبت به رییسجمهور بعدی که میرسد به هر بهانهای رگ گردنی شوی و فریاد وااسلاما سر دهی.
3- ممکن است بگویید رحیمپور این روزها در مقام پرده داری است که به شمشیر میزند همه را و دیگر چپ و راست برایش معنا ندارد. اجازه بدهید با شما مخالفت کنم و صراحتا عرض کنم: این بیپروایی به نظر تصنعی میآید. متاسفانه شجاعت به فرموده هرچه قدر هم شدید و غلیظ باشد لطفی ندارد. رحیمپور سالها متجددان و متحجران را دو لبه یک قیچی میدانست که به قصد بریدن ریشه انقلاب به میدان آمدهاند اما نوبت به مصادیق که میرسید متجددان را با اسم و رسم و شماره شناسنامه و آدرس دقیق محل سکونت مینواخت منتهی به متحجران که میرسید به گفتن کلیگوییهایی مثل انجمن حجتیه بسنده میکرد. حالا هم میگوید چپ و راست برای من فرقی ندارند اما تا به امروز کسی به خاطر ندارد حتی یک بار نام وزرای دولت مورد علاقهاش را با اخم و تخم به زبان آورده باشد اما تا دلتان بخواهد صراحتا نام دولتمردان اصلاحطلب را بر زبان میآورد و با شجاعت از لعن و طعن آنان سخن میگوید.
4-رحیمپور بهشدت سعی دارد جا پای زندهیاد دکتر علی شریعتی بگذارد. شریعتی هرچه بود و هرکه بود به صدق شهره بود و شاید هم همان صدق بود که به سخنش قوتی حیرتانگیز میبخشید؛ قوتی که میتوانست در دل عامی و روشنفکر نفوذ کند و پیر و جوان را چنان برانگیزد که حاضر شوند از جان خود برای تحقق آن شعارها بگذرند. برای اثبات صدق کار خاصی نباید کرد که به قول شاعر: گواه عاشق صادق در آستین باشد!
5- رحیمپور حرف حساب کم ندارد. چنانکه در همین چند روز اخیر کلی حرف قابل تامل زده اما در روزگاری که دوغ و دوشاب بدجوری درهم آمیخته است و خیلیها کلمه حق بر زبان میرانند و مراد باطل میکنند به این راحتیها نمیتوان به او اعتماد کرد. همه حرف همین است.