فرادید: خبر اعدام یا نابودی افراد اندوهناک است، ولی گاهی چارهای باقی نمیماند و کار به جایی میرسد که «آخر الدواء الکی». 30 دسامبر رسانهها در کمال ناباوری مردم جهان به ویژه مردم ایران تصاویر اعدام صدام حسین را به تصویر کشیدند.
صدام از سال 1358 تا 1382 (1979 تا 2003) که نیروهای جهانی به رهبری آمریکا وارد عراق شدند رئیسجمهور عراق بود. نظام دیکتاتوری او صدمههای زیادی به کشور عراق و همسایگانش وارد کرد. دوران حکومت حزب بعث را میتوان از اندوهبارترین دوران تاریخ عراق به حساب آورد. عراق در جنگی دائمی بود و روی آرامش به خود نمیدید و خشونت خارج از وصف حکومت، تاریخی اسفبار را برای خاورمیانه رقم زد.
واکنش به اعدام صدام در جهان متفاوت بود. برخی از اعدام او حمایت و گروهی نیز این عمل را باعث افزایش خشونت جهانی اعلام کردند.
خانواده او درخواست کرده بودند که جسدش به یمن منتقل شود، ولی جنازه او در روستای محل تولدش، عوجه در تکریت به خاک سپرده شد و سران عشیرهٔ بوناصر آن را تحویل گرفتند. مزار او نزدیک محل دفن پسرانش قصی و عدی قرار گرفت.
خاطره پزشک آمریکایی از بازداشت صدام
آمبولانس ما هلیکوپتری از نوع «بکک هاک» بود که علامت صلیب سرخ نداشت و 800 گلوله را در هر دقیقه میتوانست پرتاب کند. بیماران من، پرسنل سابق ارتش بودند یا افرادی که مثل من، برای کمک و اجرای آزادی و صلح به عراق آمده بودند.
صدام نخستین هدف مهمی نبود که من با او برخورد میکردم. از هفته اول دسامبر به همراه نیروهای ویژه ما پیوسته مسیر نزدیکی به او را میپیمودیم و میدانستیم به او نزدیک میشویم. اول دوستش دستگیر شد، سپس منشی ویژهاش و همان موقع پزشک خصوصیاش.
من هر کدام از این دستگیرشدگان را دیدم و، چون پزشک بودم برخوردم با بقیه نظامیان فرق داشت. من در مواجه با هر شخصی موظف به حفظ وظیفه پزشکیام هستم. باید تلاشم را میکردم تا آرامشان کنم. این مرتبه این برخورد برایم جالب بود و تجربه برخورد با صدام را نیز کسب کردم.
اما آن شب من کسی را در برابر خود میدیدم که دیکتاتور سابق عراق بود و تا همان روز همه کار کرده بود تا جان خود را نجات دهد در حالی که خود سالها بدون هیچ منطقی خون هزاران ایرانی و کویتی را ریخته بود.
در یک مورد، او به من گفت که یک بار آرزو کرده بود که پزشک شود. در سال 1956 وقتی که میخواست پادشاه وقت عراق، ملک فیصل دوم را بکشد، اما ناکام ماند و به همراه دیگر اعضای کادر رهبری حزب بعث دستگیر شده بود. بعد مکانی را نشان داد و گفت که چگونه گلوله خورده و زخمی شده و درد کشیده است. گفت که در آن موقع حرفه پزشکی توجهش را جلب کرده بود، اما «سیاست نیروی کشش قویتری داشت و مرا بیشتر جذب خود کرد و توانست خودش را در دلم جا بیندازد.»
مردم عادی میگویند: او قتلهای عمد بسیاری مرتکب شده است، علاوه بر آن دستور به قتل هزاران نفر را داده و بدون هیچ دلیلی جنگی خونین را علیه ایران و کویت رقم زده است.
شب اعدام صدام حسین به روایت ژنرال آمریکایی
در دادگاه وقتی حکم اعدام صدام صادر شد من بالای سرش بودم. لبخند زد و خوشحال شد. من بسیار تعجب کردم که این عکسالعمل چطور ممکن است! او خبر مرگش را آن هم به صورت اعدام میشنید و از آن راضی به نظر میرسید.
شب اعدام هم روحیه خوبی داشت، خوشحال بود و اثری از اضطراب در او دیده نمیشد. آن شب او از ما برنج و گوشت مرغ خواست. برایش بردیم، با اشتهای خوب خورد و دوباره تقاضای عسل و آب جوش داشت. برایش فراهم شد سه لیوان عسل و آب جوش هم خورد و گفت: از کودکی این شربت را مینوشیده است.
پس از صرف غذا بالاپوش گرمش را خواست با تعجب گفتیم برای چه میخواهی اینجا گرم است! گفت: صبحهای عراق سرد است نمیخواهم وقتی برای اعدام میروم بلرزم و برداشت ترسیدن از آن شود.
پیش از اجرای اعدام «الله اکبر» را فریاد زد و شعارهای مسمانان «شهادتین» را گفت. اینها نشانه مسلمانی است. رو کرد به قاضیان حاضر اعدام و گفت: ببینید من را آمریکاییان اعدام میکنند. بعدها میبینید که شما نیز توسط آنها کشته خواهید شد.
این ژنرال آمریکایی میگوید از شنیدن فریاد «الله اکبر» ترسیدم. احساس کردم ممکن است نیروهای او با این علامت محل را منفجر کنند محل را ترک کردم.
خاطرات بدل صدام
میخائیل رمضان، معلم سادهای بود که به طور شگفتیآوری شبیه صدام بود. علاوه بر این شباهت او تحت عمل جراحی قرار گرفت و یک جراح آلمانی به نام دکتر «هلموت ریدل» کمترین تفاوتهای او و صدام را برطرف کرد. او را یکی از نزدیکانش (شوهر خواهرش) به حزب بعث معرفی کرد. میخائیل رمضان با کمک این شباهت 19 سال نقش صدام را در عرصههای اجتماعی، سیاسی و نظامی بازی کرد. او حتی با رهبران بزرگ عرب که با صدام دوستی و ارتباط نزدیک داشتند مثل حسنی مبارک (رئیس جمهور مصر) و یاسر عرفات (رهبر معدوم فلسطینیان) ملاقات کرد، بدون اینکه آن دو متوجه آن شوند که با صدام واقعی روبرو نیستند.
او میگوید در سال 1977، بعد از آنکه صدام از موضوع شباهت من به خودش باخبر شد، خواست شخصا مرا ببیند. وقتی وارد دفترش شدم، به شدت تعجب کرد و مات و مبهوت شد. در این دیدار او به من پیشنهاد کرد که خدمتی به او کنم که در واقع خدمت به عراق است. او گفت: «تو میتوانی نقش من را در دیدارهای مردمی با ملت عراق بازی کنی و با این کار من را بسیار خوشحال گردانی.»
من بسیار ترسیده بودم. فضای اتاق کار صدام بسیار باشکوه بود، ولی آنچه از پیشینه رئیسجمهور میدانستم من را به رعب میانداخت. پس از اینکه صدام باب گفتگو را باز کرد، به من گفت: میخائیل مادرت اهل کجاست؟ گفتم کاظمین. بعد او با لحنی شیطنتبار گفت: ممکن است پدرم به کاظمین رفته باشد و مادر تو را دیده باشد و ... این شباهت بیدلیل نباشد. او کلمات زشتی را میگفت که آزارم میداد.
خاطرات ملک حسین از صدام
ملک حسین پادشاه اردن در بیان حالات صدام در جریان عملیات کربلای 5 مینویسد: «پیشروی ایرانیها برای گرفتن بصره، صدام را به شدت پریشان کرده بود، به گونهای که او برای نخستین بار پس از آغاز جنگ تحمیلی از عراق بیرون رفت و چند ساعتی را در نشست اضطراری سران عرب که برای این عملیات تشکیل شده بود، در «فاس» مراکش گذراند. در این باره باید گفت، اضطراب وی به اندازهای بود که من و حسنی مبارک، به دیدارش در بغداد رفتیم؛ او شکست سنگینی در کنار شهر بصره خورده بود.
صدام به ما گفت که خود برای کنترل عملیات به بصره رفته است. ایرانیها به اندازهای سریع عمل کرده بودند که همه خطوط پدافندی شکسته شده بود. او در آنجا مجبور به این اعتراف شده بود که اکنون نه تنها گلوی حکومتش بلکه گلوی حکومت بسیاری از کشورهای عربی به دست ایرانیان به شدت فشرده شده است.»