در ابتدای یادداشت
اصل داستان با تصویری از حامد بهداد شروع میشود که پشت تریبونی ایستاده و سخنوری میکند، تریبونی شبیه به تریبون مجلس؛ اما کمی بعدتر میفهمیم که او در کنج یک خانه داغان تریبونی گذاشته تا حس و حال یک نماینده مجلس را داشته باشد. مردی در آرزوی آنکه تبدیل به یکی از رجل سیاسی شود و بتواند در مجلس صندلیای به دست بیاورد داستانش را آغاز میکند و در این مسیر به آدمها و اتفاقات متفاوتی میرسد. به رفقای دوران دانشگاه که حالا با ریشی مصنوعی روزنامه سیاسی مهم یکی از احزاب خیالی فیلم که مثلاً معادل حزب اصولگرا است را اداره میکند، بهداد ناگهان از حزب مقابل سر درمیآورد و بعد در پی یکسری اتفاقات ناخواسته و تصادفی و البته تصنعی و غیرقابلباور تبدیل به یک چماق به دست میشود که مثلاً قرار است مواضع بهاصطلاح دلواپسان را به دوش بکشد.
همچنین بخوانید:
بررسی فیم «مارموز»: میم مثل مارمولک نه مارموز
بررسی فیلم «مارموز»؛ گردش از راست به چپ
بازهم طی یک رشته اتفاقات ناگهانی و بیخودی که مثلاً میبایست با معضلات اجتماعی امروز جامعه ایران بهروز سازی و همانندسازی شوند، برادر چماق به دستمان با رفقایش به یک سالن اجرای کنسرت موسیقی هجوم میآورند تا آنجا را تخلیه کنند. محافظهکاری فیلمساز در یقه به یقه شدن با مشکلات اجتماعی جدی معاصر و رضایت دادن به نمایش صرف گوشهای از آن و دررفتن از زیر یافتن پاسخها یا کشف ریشههای اساسی این معضلات باعث میشود ناگهان بمبی در سالن منفجر شود و قهرمان عشق مجلسمان حالا تبدیل به یک قهرمان ملی شود و…همه «مارموز» همین است. فقط همین! فیلمی که قرار بوده است یک کمدی سیاسی البته با رویکردی جدی (شبیه به آنچه تجربهاش را پیشتر در «مارمولک» تبریزی دیدهایم) باشد، اما محافظهکاری و پیچاندنهای فیلمساز، پشت پا زدن فیلم به واقعیات اجتماعی که شدیداً تأکید بر بازسازی واقعگرایانه آنها دارد و به شکل کلی درک الکن فیلم و سازندگان و نویسندگانش از کمدی و سیاست چنان است که این سؤال را (که معمولاً در پایان تماشای آثار تبریزی با آن مواجهیم) دوباره به ذهن میآورد؛ که کمال تبریزی، این کارگردان پرکار که این روزها مشغول ساخت یکی از پر ریخت و پاشترین فیلمهای چندساله اخیر با اتفاقات مالی غیر شفاف و عجیبوغریبش است یعنی «ما همه باهم هستیم»، چطور و چرا با دو سه فیلم استاندارد و انبوهی فیلم بد اصولاً جدی گرفته میشود؟ کارگردانی که تکلیفش با مواضع سیاسی و اجتماعی خودش هم اصلاً مشخص نیست و شبیه به هر کانفورمیست دیگری در پی جریان باد است. باد به هر سو که بوزد برای آقای تبریزی خوش است: در پی جریانات هشتادوهشت، «خیابانهای آرام» را میسازد بعد سراغ ساخت فیلمی محیط زیستی و اصلاحطلبانه میرود، سپس داستان منافقین یا همان مجاهدین خلق را تعریف میکند و حالا از «مارمولک» به «مارموز» میرسد. انگار که فیلمساز بخواهد با فیلمهایی که میسازد و موضوعاتی که در دست میگیرد خود را یک اپوزسیون و معترض نشان دهد اما حقیقت ماجرا اینجاست که فرمایشی بودن فیلمها از سر و رویشان میبارد و هیچ نیستند مگر سوپاپهای اطمینان.آیدین سیار سریع نویسندهی فیلمنامه و طنزنویس روزنامهی قانون، عمده شهرتش را در چند سال اخیر به خاطر دستبهگریبان شدن ستونش در قانون با بیقانونی به دست آورده، ستونی که مجموعهای از شوخیهای مجاز و “بیخطر” با موضوعات روز بوده است.
او در اولین تجربهی فیلمنامهنویسیاش سعی کرده داستانی را شکل بدهد که با داشتن موقعیتهای متنوع، با سوژههای مختلفی شوخی کند: از اصولگرای ارزشی تا اصلاحطلب و دولتی و بازجو و زندانی سیاسی و دانشجویان معترض و مجلس و انتخابات؛
اما مشکل اینجاست که تنوع موقعیتی فیلم هیچ منطق داستانیای ندارد یا به بیان بهتر هیچ ارتباطی به سینما و ذات قصهگو و راوی گونهاش ندارد و نویسنده برای رسیدن به تغییر موقعیت در فیلم، شخصیت/تیپهایش را وادار به همه کار میکند؛ بیآنکه این اصل اولیه در شخصیتپردازی را رعایت کند که افعال شخصیت باید با هویت او سازگار باشد. این یک قانون ابتدایی و پیشپاافتاده است که احتمالاً هرکسی که ابتداییترین سررشتهای از سینما داشته باشد آن را میداند؛ نه؟
این فیلمنامهی بد در مرحلهی بعدی به دست کمال تبریزی میرسد و تبریزی مثل فیلمهای اخیرش ثابت میکند که دیگر هیچ علاقه و پیگیری و شوقی به فیلم ساختن ندارد و تنها میخواهد برای خرجهای اضافی و دریافت پولهای کلان فیلمسازی را از سرش باز کند و اینچنین فاجعه تکمیل میشود…
فیلم مثل تولیدات اخیر سینمای ایران با حضور پررنگ و جدی تیم مارکتینگ در پرداخت بحثهای تولیدی فیلم ساخته شده: حضور گروه
بمرانی عملاً برای تبلیغات است و هیچ منطق دیگری در فیلم ندارد. شوخیها طوریست که به هیچ جا نمیزند اما ادای بازی با خط قرمز را در میآورد و این بزرگترین خیانت یک فیلم کمدی سیاسی به همه تماشاگرانش میتواند باشد و البته متأسفانه در سالهای اخیر سینمای ایران این خیانت خود بدل به فرمول موفق فروش فیلم شده است. حضور کسالتآور و عصبانی کنندهی
مانی حقیقی (که عملاً نقشش را بازی نمیکند)،
ویشکا آسایش و
آزاده صمدی که هیچکدام سنخیتی با تیپهایشان ندارند هم جزوی از همین فرمول است نه زیباشناسی سینما یا هرچه که سرسوزنی به زیباشناسی سینما مربوط شود.
در زمانهای که براثر غلظت حضور سیاست در زندگی روزمره هرروز حجم عظیمی از شوخیهای خلاقانه و جالبتوجه در شبکههای اجتماعی خصوصاً توییتر تولید میشود، نوشتن و ساختن چنین فیلمی فقط بیمزگی و عدم وجود هیچگونه جسارتی در خالقیناش را میرساند، فیلمی که تاریخمصرفش بهاندازهی رفرش کردن یک شبکهی اجتماعیست و نه بیشتر.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
18