عادت نمی کنیم سومین ساخته ابراهیم ابراهیمیان است. کارگردانی که با این فیلم سعی کرده است از مخاطبان خاص فاصله گرفته و طیف گستردهتری از مخاطبان را جذب کند. جریانی که بهنوعی میتوان اصغر فرهادی را آغازکننده آن یا حداقل موفقترین فرد آن دانست. پس شاید خیلی هم نباید تعجب کنیم اگر ردپای فرهادی و آثارش را در این فیلم ببینیم.
عادت نمی کنیم، یک ملودرام خانوادگی است که حول دو خانواده میچرخد. خانوادههایی که در جریان یک فاجعه هرکدام در معرض فروپاشی قرارگرفتهاند. فاجعهای که رازها و دروغهای اعضای این خانوادهها را رو میکند و آنها را در مسیر جدیدی قرار میدهد. همین خط کلی داستان بهشدت شبیه کارهای فیلمساز نامآشنای ایرانی، اصغر فرهادی است. ماجرای شک زن به خیانت همسرش و کتمان او، مسلماً شمارا به یاد چهارشنبهسوری فرهادی میاندازد؛ اما اگر بگوییم این فیلم تقلیدی از کارهای فرهادی است کملطفی کردهایم. بیشک ابراهیمیان بهعنوان یک کارگردان جوان، تحت تأثیر سینمای فرهادی بوده است، مطمئناً از او الگو گرفته و در قسمتهایی از فیلمش به وی ادای احترام کرده است. امانگاه وی به این مسئله کاملاً متفاوت با فرهادی است. ابراهیمیان موفق شده است تا با دیدی تازه به این مسئله بنگرد و بینندهاش را به تفکر وادارد. بهطور مثال در ابتدای فیلم قبل از آنکه تیتراژ شروع شود، صحنهای است که احمدرضا (محمدرضا فروتن) در ماشینش دندهعقب میگیرد و دوربین همراه وی به عقب برمیگردد و نمایی از پشت ماشین به ما میدهد. نمایی که بهشدت شبیه نمایی است که اصغر فرهادی در ابتدای فیلم «گذشته» دقیقاً قبل از شروع تیتراژ استفاده کرده است. کارگردان با استفاده از همین نما به ما میگوید که مهمترین اتفاقات درگذشته افتاده است. من بهشخصه بیشتر از اینکه این صحنه را تقلیدی از کار فرهادی ببینم، ادای دینی میدانم که بهدرستی و بهجا انجامشده است. مخصوصاً که ماشین حرکت میکند و نمای پشتی همانطور دورتر و کوچکتر میشود اما محو نمیشود؛ میتوانید گذشته را پشت سر بگذارید اما نمیتوانید فراموشش کنید.
نکته قابلتوجه دیگر صحنهپردازی و دکور فیلم است که در بیشتر فیلم گویاتر از روایت، سردی و تزلزل زندگی این دو خانواده را نشان میدهد. هر دو خانواده در خانههایی قدیمی زندگی میکنند که به سبک امروزی بازسازیشدهاند اما رنگ غالب در هردو خانه رنگهای سرد و خنثی است. احساس سردی و دوری این خانوادهها بر درودیوار خانههایشان نقش بسته است. شاید ابراهیمیان میخواسته است با انتخاب چنین لوکیشن هایی، نشان دهد که خانواده های امروزی، هرچقدر هم روشنفکر و پیشرو، هنوز اسیر روابط تعریفشده و آداب اجتماعی یک جامعه سنتی هستند.
نکته دیگر در کنار هم قرار دادن این دو خانواده است. احمدرضا و منصور (محمدرضا فروتن و حمیدرضا آذرنگ) و سیما (هدیه تهرانی) همسر منصور، همدانشگاهی بودهاند و مهتاب دانشجوی احمدرضا. همه این موارد ناخودآگاه باعث میشود شما این دو خانواده را باهم مقایسه کنید. خانواده احمدرضا و مهتاب مدرنتر و امروزیتر هستند. مهتاب شاغل است و در نمایی از دفتر کارش به نظر میرسد که در کارش موفق است. حالآنکه سیما خانهدار و مادر دو فرزند است و تصویری از یک مادر سنتی و فداکار به تمام معناست. درعینحال احمدرضا استاد دانشگاه است و منصور اینطور که به نظر میرسد یک بسازبفروش است. اگر اینها تفاوت این دو خانواده است شباهتهایشان بیشتراست. همانطور که قبلاً اشاره کردیم خانه هر دو زوج قدیمی است و طراحی صحنه بهگونهای است که فضای سردی را القا میکند. روابط احمدرضا و مهتاب از ابتدای فیلم، با شک مهتاب به رابطه همسرش با یکی از دانشجویانش متزلزل است؛ اما زندگی منصور و سیما که قرار است باثبات و آرام باشد نیز بیشتر شبیه یک دروغ است. اگر فضای سازی سرد و بیروح این خانه چنین حسی را به شما القا نکند، اگر حدس نزنید که سیما پنهان از خانوادهاش سیگار میکشد و دلیل استفادهاش از اسپری خوشبوکننده هوا این است، مطمئناً لیوان لرزانی که گاه و بی گاه روی کانتر آشپزخانه قرار میدهد تا درد معده شوهرش را با مقداری عرق نعنا دوا کند به شما خواهد گفت که این خانه از پایبست ویران است. وقتی سیما به مهتاب می گوید وقتی همه چی خوب و خوش است زندگی کردن هنر نیست. به لطف بازی زیبای هدیه تهرانی، شما میدانید که خود این زن در حال تجربه مشابهی است. میدانید که درد مهتاب را درک میکند اما آزادی عمل وی را ندارد و شاید به خاطر بچههایش پایبند است. چیزی که در آخر فیلم هم آشکار میشود. درواقع در پایان فیلم، این سیما است که در موقعیت مهتاب قرار میگیرد.
نگاه ابراهیمیان ازآنجا از فرهادی متمایز میشود که اگر قهرمان فرهادی در چهارشنبهسوری با تمام وجودش در پی اثبات خیانت شوهرش است، سیما موقرانه این را میپذیرد، انگار که از قبل میدانسته است سیما به زندگیاش، به همهچیزهایی کوچک و بزرگی که زندگیاش را میسازد عادت کرده است. عادت کرده است که در شرایط سخت هنر به خرج دهد وزندگی کند.. اگر شخصیت مرد فیلم فرهادی باوجود گناهکاریاش گستاخانه انکار میکند، شخصیت مرد ابراهیمیان ناامیدانه سکوت میکند.
بااینهمه انتقاداتی هم به این فیلم وارد است. مهمترین آنهم این است که سکوت احمدرضا در سراسر فیلم، نوعی بیتوجهی و بیعلاقگی وی را به زندگی مشترکش تلقین میکند. همانطور که چندین بار هم از طرف دیگران گوشزد میشود که کمی هم به فکر همسرت باش. تمام نگرانی وی در این ماجرا فرنوش (دانشجوی موردبحث) است. همه اینها در کنار هم باعث میشود که بیننده احساس کند زندگی این دو خیلی قبلتر به پایان رسیده و تلاش مهتاب برای حفظ آن بیهوده است. به همین دلیل سکانس پایانی که مهتاب برمیگردد و کنار احمدرضا روی جدول خیابان مینشیند، اصرار بر کلیشه پایان خوش است که مانند وصله ناجوری به انتهای فیلم چسبیده است. ایراد دیگر در همان صحنهپردازی و انتخاب لوکیشن است. همانقدر که این فضاها در انتقال حس سردی و ناکامی این ازدواجها موفق هستند اما فاقد خلاقیتی هستند که شخصیتها را از طریق محیطشان به بیننده بشناساند. اگر در جدایی نادر از سیمین کتابهایی که در خانه میبینیم، پیانویی که در حال جابهجایی است، قسمتی از داستان آدمهای خانه را بیان میکند، لوکیشن های ابراهیمیان بهشدت فاقد هویت هستند.
اما آزاردهندهترین نکته فیلم برای من دیالوگی است که شیرین یزدان بخش در نقش مادر مهتاب به دامادش میگوید: ولش کن، چیزی که برای تو زیاده زن. این دیالوگ بهشدت جنسیتی، نابخردانه و احمقانه است. اگر این دیدگاه فیلمساز است که کل فیلم زیر سؤال میرود. اگر میخواهد نگاه سنتی خانوادهها را نسبت به مسئله ازدواج دخترانشان بیان کند، کاملاً نابجاست. نه تأثیری در داستان دارد و نه هم مسیر با آن است. بهطورکلی منطق درام لنگ میزند. ارائه اطلاعات ناقص و بیمورد، جز کند کردن ریتم فیلم هیچ تأثیری در مسیر روایت ندارند. مثل زنی به نام افسانه که فقط نامش را در یک سکانس میشنویم اما تا آخر فیلم هم نمیفهمیم که بوده و ارتباطش با احمدرضا چه بوده است. یا موضوع کلاهبرداری منصور، چه نقشی در پیشبرد داستان دارد؟
در کل عادت نمی کنیم، برای یک کارگردان جوان که سومین فیلمش را میسازد فیلم قابل قبولی است و نگاه انتقادیاش نسبت به زندگیهای امروزی ستودنی است. مدت کمی تا پایان اکران فیلم مانده تا فرصت دارید به تماشایش بنشینید، اگر هیچکدام از مواردی که در بالا ذکر کردیم جذبتان نکند، بیشک بازی زیبای هدیه تهرانی و حضور کوتاه ولی درخشان پانته آ پناهیها شمارا تحت تأثیر قرار میدهد.
و در پایان «عادت نمی کنیم» داستان آدمهایی است که یاد میگیرند عادت کنند؛ و آیا همین نیست جریان زندگی؟
نویسنده: ساناز رمضانی
Post Views:
584