ماهان شبکه ایرانیان

روایت‌هایی از بی‌نظیرترین استقبال دنیا در ۱۲ بهمن ۵۷

خبرگزاری مهر: خبر بازگشت امام خمینی به کشور در 12 بهمن 1357، موجی از شادی را درسرتاسر کشور ایجاد کرد. هزاران اتومبیل از شهرستان‌ها به سوی تهران حرکت کردند و علی‌رغم ممنوعیت عبور و مرور شبانه در خیابان منتهی به بهشت‌زهرا مستقر شدند. هزاران نفر از مردم تهران و شهرستان‌ها در مسیر امام خمینی، میدان آزادی، خیابان آیزنهاور تا بهشت‌زهرا شب را تا صبح گذراندند.

در سپیده سحر ده‌ها صف نماز درمیدان آزادی برقرار شد. سرتاسر مسیر امام خمینی با صد‌ها تابلو و پلاکارد حاوی خوشامدگویی و شعارهای مختلف نصب شده بود.

آن شب تا صبح اتومبیل‌ها در خیابان آیزنهاور و میدان آزادی در حالی که بوق می‌زدند و برف پاک‌کن می‌چرخاندند در حرکت بودند. شادی وصف‌ناپذیری سرتاسر تهران را فراگرفته بود. همسایگان مسیر امام خمینی از مردم پذیرایی می‌کردند، غذا می‌دادند، شربت و شیرینی پخش می‌کردند. آب و چای می‌آوردند. اول صبح میلیون‌ها نفر در 33 کیلومتر در دو طرف خیابان‌های مسیر امام خمینی ایستاده بودند و پنجاه هزار نیروی انتظامی مشغول منظم کردن آن‌ها بودند.

از اقداماتی که مردم شهر تهران برای استقبال از امام انجام داده بودند، تزئین و تمیز کردن خیابان‌هایی بود که قرار بود امام از آن‌ها عبور کند. حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری نیز در توصیف وقایع روز 12 بهمن به توصیف تزئینات صورت گرفته توسط مردم می‌پردازد و می‌گوید: «.. به خیابان ولیعصر و امیریه که آمدیم مردم تمام خیابان‌ها را آب و جارو کرده و گل چیده بودند تا اینکه به راه آهن رسیدیم، اطراف راه آهن را مردم خیلی زیبا تزئین کرده بودند».

سجادی، از بانوان مبارز و انقلابی، مشاهدات خود از اقدامات مردم در آن روز را اینگونه توصیف می‌کند: «مراسم استقبال از امام در نوع خود در دنیا بی نظیر بود. در سرمای بهمن ماه، عاشقان امام، شب تا صبح خیابان‌های مسیر امام را جارو می‌کردند و بقایای لاستیک‌های سوخته را که در رویارویی نابرابر گارد شاهی با مردم، بر کف خیابان‌ها ریخته بود جمع‌آوری می‌کردند و خیابان‌ها را میشستند. وسط خیابان آزادی تا چشم کار می‌کرد گل بود. خبرگزاری‌های جهان تحت عنوان بزرگترین استقبال تاریخ از صف 33 کیلومتری مردم از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا خبر دادند...»

توکلی‌بینا نیز خاطرات خود اینگونه نقل می‌کند: از خاطرات جالب مربوط به بچه‌های انتظامات، یکی این بود که، چون هر گروهی سلیقه‌ی خاص خود را داشت، به همین دلیل مسیر حرکت امام از فرودگاه تا بهشت زهرا به گونه‌ها و روش‌های مختلف تزئین شده بود. گروهی منطقه‌ی مربوط به خود را گل‌باران کرده بودند و گروهی دیگر که مثلاً قسمتی از خیابان آزادی را در دست داشتند، فقط به خط سفید وسط خیابان گل چسبانده بودند.

حجت الاسلام منتجب نیا هم می‌گوید: «شب 12 بهمن ماه شب عجیبی بود. به لحاظ مسئولیتی که داشتم، ناچار بودم مسیری را در رفت و آمد سپری کنم. از خیابان آزادی که عبور می‌کردم صحنه‌های عجیبی می‌دیدم؛ زنان و مردان با جارو، آسفالت‌های خیابان را تمیز می‌کردند. هر کسی وقتی این صحنه‌ها را میدید بی اختیار اشک شوق از چشمش جاری میشد و تحت تأثیر قرار می‌گرفت».

پس از ورود امام خمینی نیز شور و شعف مردم وصف ناشدنی بود، تا جایی که حجت‌الاسلام علی‌اکبر مهدوی خراسانی می‌گوید: دوازدهم بهمن 1357 وقتی امام وارد ایران شدند، من در میدان شرقی میدان آزادی بالای اتوبوس برای راهنمایی مردم انجام وظیفه می‌نمودم. جمعیت آنقدر زیاد بود که حضرت امام نتوانستند طبق معمول از سمت راست بیایند و از سمت چپ با ماشین آمدند و رد شدند. مردم هجوم آورده بودند که امام را ببینند. از بلندگو مردم را به آرامش می‌خواندم و می‌گفتم: «مردم! اگر امام را دوست دارید، هرکس سر جای خودش باشد. اگر همه بخواهید هجوم بیاورید راه بسته می‌شود.» تا خود بهشت زهرا جمعیت بود. یک چیزی آدم می‌گوید و می‌شنود باید آن فضا را دید.

در روز ورود امام، سراسر تهران پوشیده از جمعیت بود. نیروی حفاظتی گسترده‌ای درکار نبود. روزنامه کیهان در شرح این روز نوشته است: اتومبیل آیت‌الله که 5 نفر محافظ روی سقف آن نشسته بودند از میان دریای جمعیت می‌گذشت. دریای وسیع مردم از شوق و اشک طوفانی بود. دست‌ها فضا را می‌شکافت، از سینه‌ها شعار و درود بیرون می‌ریخت، جمعی می‌خندیدند، گروهی می‌گریستند، دست‌ها درهم حلقه می‌شد، در نگاه‌ها آفتاب مهربانی، بر دهان‌ها رودهای سرود جاری بود. بانک الله‌اکبر خیابان‌ها را درمی‌نوردید، شعار درود بر خمینی مثل نسیم در هوا جاری بود. این خلق بود که به رهبر خود درود می‌فرستاد.

بهجت افراز در خصوص حال هوای مردم در روز ورود امام به تهران می‌گوید: «ساعت 6 صبح به میدان عشرت‌آباد رفتیم و سوار اتوبوس‌ها شدیم. در خیابان‌ها و جاده‌ی منتهی به بهشت زهرا، انسان‌ها مثل رودخانه عظیمی در حرکت بودند و همه مردم، پای پیاده از تهران به سوی بهشت زهرا راه افتاده بودند... وقتی که به بهشت زهرا رسیدیم، آنجا مملو از جمعیت بود و مردم به طور خودجوش، انتظامات را به عهده گرفته بودند و جوان‌ها در اطراف خیابان‌های بهشت زهرا زنجیروار دیواری درست کرده بودند که خیابان‌ها برای عبور ماشین باز باشد.

در چند قدمی محلی که قرار بود امام صحبت کنند، محل استقرار خانم‌ها بود؛ ما در آنجا مستقر شدیم. بهشت زهرا مملو از خبرنگار‌های زن و مرد داخلی و خارجی بود.

یادم می‌آید مرحوم شهید آیت الله مطهری سخنرانی کردند و آن کلمه «جان جانان» را ایشان در مورد امام به کار بردند. خلاصه، همین طور آقایان گروه گروه می‌آمدند و درباره‌ی امام سخنرانی می‌کردند تا اینکه خبر دادند حضرت امام به فرودگاه مهرآباد وارد شده‌اند؛ هیجان همه جا را فرا گرفته بود و مردم، مرتب صلوات می‌فرستادند. ما که از صبح به بهشت زهرا رفته بودیم، همین طور چشم انتظار بودیم تا ساعت 3 بعدازظهر که گفتند هلی‌کوپتر امام در بهشت زهرا به زمین نشست قیامتی برپا بود. همه‌ی مردم به هم چسبیده و یکپارچه شده بودند. وقتی می‌خواستند به عقب بروند تا هلی‌کوپتر بنشیند، مثل اینکه دریایی می‌خروشید؛ وقتی که می‌خواستند جلو بروند، همه با هم حرکت می‌کردند و صحنه عجیبی ایجاد می‌شد.

وقتی نشستیم، حضرت امام تشریف آوردند و ما که در چند قدمی ایشان بودیم چشم مان به جمالشان روشن شد. فریاد صلوات و الله اکبر بلند شد. وقتی قرار شد برنامه‌ها شروع شود، خانمی از خانواده رضایی‌ها آمد و به من گفت: «مادر رضایی‌ها، قرار بود جلوی امام صحبت کند و این‌ها (روحانیون) نمی‌خواهند بگذارند. بیایید بر علیه این‌ها شعار بدهیم». وقتی که این حرف را شنیدم، پشتم لرزید؛ ترسیدم، همه‌ی مردم یکی بودند؛ قرار نبود علیه کسی شعار داده شود. از حرف او ترسیدم برای اینکه فکرش هم در مغز من خطور نکرده بود یک نفر پیدا شود که در آن روز با انقلاب مخالف باشد. آن روز، چپ و راست و مجاهد و چریک فدایی، همه برای انقلاب یکی بودیم. پیش خودم فکر کردم از حالا دودستگی؟ از حالا جبهه گیری؟ و به حرف او توجهی نکردم و الحمدالله برنامه‌ی نفاق و مخالفت هم پیش نیامد.

آن روز پس از پایان مراسم استقبال، ساعت 9 یا 10 شب به منزل رسیدیم. افرادی که با هم بودیم، یکدیگر را گم کرده بودیم. آن روز، واقعا قصه من و تویی نبود. همه با هم دوست بودند؛ همه با هم متحد بودند؛ حتی تاکسی که سوار می‌شدی اگر به راننده می‌گفتی ببخشید پول خرد ندارم، می‌گفت: فدای سر امام. پیاده شو. آن‌هایی که ماشین داشتند، مردم را سوار می‌کردند؛ اصلا اتحاد، همبستگی و مهربانی عجیبی بر مردم سایه افکنده بود. همه «ما» شده بودند، جز یک عده که برنامه‌هایی داشتند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان