خبرآنلاین: عضو کمیته استقبال از امام گفت: بعد از سخنرانی امام در بهشت زهرا بالای جایگاه در حال جمعآوری سیمها بودم که یکباره دیدم اوضاع به هم خورد و با بیسیم سازمان برق برای من میگویند «امام سوار بالگرد نشد و بالگرد رفت». دیدم مردم به هم ریختهاند و دور هم میچرخند. کسانی کمربندشان را درآورده و قلابش را میچرخاندند. یک کسی قمه درآورده، با اینکه ما مراقبت کرده بودیم که قمه کسی نیاورد ولی معلوم بود که چند نفر خیلی مخفی آورده بودند. متحیر مانده بودم که چکار کنم و خدا را به یاری طلبیدم.
ماجرای بد شدن حال امام در بهشت زهرا چه بود؟
تنظیم کرده بودیم، موقع ورود امام مردم در صحنه نریزند. از نیروی انتظامات در سه ردیف با لباس عادی چیده بودیم. پشت سر آنها دو ردیف از بچههای خوب خاطرجمع حضور داشتند تا فاصله با امام و جایگاه زیاد باشد. در واقع هر کس جایگاه مشخص داشت. کانالی باز گذاشته بودیم که به محض پایان سخنرانی، امام سوار بالگرد شود. پایین آمدن امام از پلکان جایگاه و بلندشدن بالگرد را 7 تا 10 دقیقه محاسبه کردیم چون میدانستیم دیگر بعد از آن مردم قابل کنترل نخواهند بود. مادر رضاییها (از اعضای سازمان مجاهدین خلق) با توطئه مشترک لیبرالها (نهضت آزادیها) خیلی اصرار داشت، سخنرانی کند اما با نظر امام به بن بست خورد. وقتی سخنرانی امام تمام شد و از پلکان جایگاه پایین آمدند، او به طرف جایگاه دوید و جلوی امام ایستاد و صحبت کرد، از آنجا که در کنار جایگاه مأمور انتظامات خانم نداشتیم کاری نمیشد انجام داد.
چه صحبتی داشت؟
گفت «امام ما شهید دادیم، شکنجه شدیم». امام فرمودند «هرکس شهید داده است که خداوند به او اجر بدهد. شهدای این انقلاب و همه شهدا نزد خدا مأجورند». حدوداً او شش، هفت دقیقه امام را معطل کرد. همین باعث شد که امام به بالگرد دیرتر برسد. در این گیر و دار مردم از صفوف انتظامات گذشتند و به طرف بالگرد رفتند، با این اتفاق خلبان بلند شد. چون دید اگر مردم به بالگرد آویزان شوند دیگر نمیتواند بلند شود. بالگرد بلند شد تا در موقعیت مناسب برای بردن امام برگردد.
آن لحظه شما کجا بودید؟
بعد از سخنرانی امام من به آقای ناطق عرض کردم «شما بقیه راه را با امام برو تا من اینجا را جمع و جور کنم». چون خیالم راحت بود که آقای ناطق کار را اداره میکند، آن بالای جایگاه به جمع آوری و مراقبت مشغول شدم. همان زمان یک نفر به بالای جایگاه آمد تا صندلی امام را ببوسد. من نگذاشتم و گفتم «برو پایین، خبرنگاران خارجی این صحنه را میگیرند و بازی درمیآورند، بعداً بیا دست امام را ببوس چرا صندلی ببوسی؟» درحال جمع آوری سیمها بودم که یکباره دیدم اوضاع به هم خورد و با بیسیم سازمان برق برای من میگویند «امام سوار بالگرد نشد و بالگرد رفت». حالا آنجا مردم به هم ریخته اند، دور هم میچرخند. کسانی کمربندشان را درآورده و قلابش را میچرخاندند. یک کسی قمه درآورده، با اینکه ما مراقبت کرده بودیم که قمه کسی نیاورد ولی معلوم بود که چند نفر خیلی مخفی آورده بودند. متحیر مانده بودم که چکار کنم و خدا را به یاری طلبیدم.
بی بی سی هم با پخش برخی صحنهها مطرح کرد که در آن صحنه اعضای انتظامات کمیته استقبال قمه داشتند.
ما به آنها قمه نداده بودیم، چند نفر مخفی آورده بودند. والا اصلاً نگذاشتیم کسی آنجا سلاح بیاورد. اگر میخواستیم از کسی حفاظت کنیم با اسلحه حفاظت میکردیم و نه قمه که به درد نمیخورد. تیم حفاظتی داشتیم اما چند نفری بیشتری نبودند که خودشان به صورت مخفیانه قمه آورده بودند. در این گیر و دار جایگاه را فوری خالی کردم و همه آدمها را پایین فرستادم. امام به خاطر پرواز از پاریس به تهران و طولانی شدن زمان رسیدن به بهشت زهرا خسته بود در آن صحنه وقتی بالگرد بلند شد گرد و غبار کرد که موجب شد حال امام بد شود. امام را فوری به بالای جایگاه آوردیم و خوابانیدم. عبای آقای دکتر مفتح رحمه الله علیه را گرفتم و روی امام کشیدم تا گرد و غبار کم شود و امام بتواند زیر عبا نفس بکشد. وقتی امام کمی استراحت کرد و حال شأن کمی جا آمد، دو تا آمبولانس سریع آمدند. امام را بدون آنکه کسی بفهمد، سوار یکی از آمبولانسها کردیم و به هر دو آمبولانس گفتم «با هم بروند تا کسی نداند امام در کدام ماشین است» چون اگر میفهمیدند مشکل پیش میآمد. به آمبولانس گفتم «از بهشت زهرا که بیرون رفتی هرجا که بالگرد خبر داد که میتواند پایین بیاید، امام را به بالگرد منتقل کن». به بالگرد هم گفتم «دنبال آمبولانسها برو». در بیابان بالگرد پایین آمد و امام را سوار کرد و برد. به من هم خبر دادند «امام سوار بالگرد است» و خیالمان راحت شد. در مجموع اگر مادر رضاییها آن کار را نمیکرد این مشکل ایجاد نمیشد و حساب ما دقیق بود.