ماهان شبکه ایرانیان

گفت‌وگوی خواندنی با بازیگر نقش عبدالمالک ریگی

صبح نو: با نخستین حضور در سینما نقشی را بازی کرده است که شاید دیگر تا سال‌ها به سراغش نیاید. آرمین رحیمیان که چندین سال در عرصه تئاتر فعال بود، با فیلم «شبی که ماه کامل شد» وارد سینما شد و نقش «عبدالمالک ریگی» را بازی کرد؛ شخصی که سال‌ها در شرق ایران به شرارت پرداخت و درنهایت با وجود پشتیبانی‌های امنیتی آمریکا، توسط سربازان گمنام امام‌زمان (عج) دستگیر شد. بازیگر جوان سینمای ایران به قدری خوب نقش این جنایتکار را بازی کرده که هم‌اکنون اهالی سینما او را یکی از امید‌های اصلی سیمرغ می‌دانند. او از سختی‌های کار در فیلم نرگس آبیار می‌گوید.

شما نخستین تجربه سینمایی خود را داشته‌اید و بیشتر در تئاتر فعال بودید. چند سال در تئاتر مشغول بوده و چه کار‌هایی را انجام داده‌اید؟
در سال 90 از مشهد به تهران آمدم. فارغ‌التحصیل مؤسسه کارنامه هستم و کار در تئاتر را از همان زمان شروع کردم. با اصغر خلیلی و سعید بهنام فعالیت تئاتر را شروع کردم. در ادامه جشنواره تئاتر فجر را تجربه کردم.

چطور با گروه خانم آبیار آشنا شدید؟
ابتدا از طریق یکی از دوستان مطلع شدم. چون قرار نبود فراخوانی داده شود و گروه فیلم افراد مختلف را از طریق دیدن تئاتر‌ها رصد می‌کردند. یکی از دوستان به من گفت که یک فیلمی قرار است در این فضا رقم بخورد و ما خیلی بی‌سروصدا این کار را می‌خواهیم انجام دهیم و جالب اینجاست که بعد از وارد شدن به گروه، دوست من خیلی اصرار داشت که به کاراکتر نمی‌خورم، اما تست دادم و قبول شدم.

از ابتدا می‌دانستید که قرار است این نقش خاص را بازی کنید؟
نه، نمی‌دانستم، اما طی چند روز متوجه شدم. به من گفتند که نمی‌توانند بگویند کار چیست، فقط در جریان باش که کار خانم آبیار است. بعد از چند روز به این نتیجه رسیدند که برای این نقش مناسب هستم. پیش از آن یک مرحله حذفی داشتیم، ولی درنهایت انتخاب نهایی برای ایفای نقش عبدالمالک شدم.

مواجهه اولیه خودتان به انتخاب برای این نقش چه بود؟
من واقعاً متوجه نمی‌شدم عبدالمالک چه می‌گوید، اما تلاش کردم که جهان را از زاویه دید او ببینم، به‌دلیل اینکه حرف‌هایش شعاری است و کلی حرف می‌زند و خیلی همه چیز را محکم می‌گوید. من خیلی برایم سؤال شده بود که چطور وارد فضای او شوم که هم از فیلم بیرون نزند و هم موفق باشد، چون نمی‌توانستم کاراکتر را عوض کنم، باید مثل او می‌شدم.
فیلم‌های خانم آبیار هم ظرافت زیادی دارد و باید سعی می‌کردم از فیلم بیرون نزنم. من در آن بین پدیده‌ای بودم که خود یک پدیده بزرگ‌نمایانه بود و نمی‌دانستم با آنچه کار کنم. تلاش کردم جهان را از زاویه آن ببینم. تصمیم گرفتم هیولا نسازم، وقتی که فیلم‌های آرشیوی ریگی را دیدم، متوجه شدم این هیولا در ظاهر بسیار آرام و در برخورد با اطرافیانش مهربان است و به همین دلیل است که اطرافیانش آنقدر دوستش دارند و لقب مالک را به او داده اند. در یک لحظه‌هایی دیدم با انصارش مهربان است و فکر کردم این وجه درستی است که باید تلاش کنم این آرام بودن در شخصیت‌پردازی تنیده شود و آن لحظه‌هایی که نیاز است آن هیولا بیرون بیاید، مثل جایی که در گوش عبدالحمید و دایی نورالدین زد. من سعی کردم کار به این شکل باشد، مگر اینکه خلافش باشد.

اتفاقاً این آرام بودن در بازی شما نشسته است و وقتی که خشم شخصیت نشان داده می‌شود و سر می‌برد مخاطب به شوک می‌رود!
احساس کردم که این نقطه جذب است، چون همه چیز فیلم به‌شدت ظریف بود و جایی برای کوچکترین اشتباهی وجود نداشت که زحمات دوستان را از بین می‌برد؛ البته همیشه هم به این شکل نبود، ولی یک میانگین آرامی داشت.

برای اینکه به این شخصیت نزدیک شوید و روحیاتش را بدانید، به غیر از فیلم‌های آرشیوی، از فیلم‌های بازجویی‌های این آدم هم چیزی دیدید؟ آیا تحقیقات میدانی هم داشتید؟
فقط مستندی را که شبکه «پرس‌تی‌وی» به زبان انگلیسی درباره ریگی داشت، دیدم و بیشترین اطلاعات را از آنجا داشتم. به صورت مستقیم و غیر مستقیم که برخورد با مردم سیستان داشتم، متوجه شدم که چقدر مردم از او ناراحت‌اند که این شخص از آن‌هاست، چرا که خیلی از آن‌ها از افراد طایفه بزرگ ریگی بودند و می‌گفتند رفتار این شخص به پای ما نوشته می‌شود. من به این نتیجه رسیدم که چقدر خانم آبیار درست سراغ این موضوع رفته که طایفه این فرد باید از او جدا می‌شد. من این را شخصاً تجربه کردم که چقدر ناراحت بودند.

به‌عنوان یک مخاطب نظرت درباره کلیت فیلم چیست؟
فیلم بسیار سرزنده و منصفی است؛ من دریچه‌ای را که خانم آبیار از آن نگاه کرد، خیلی دوست دارم و همان روز اول که فیلم را دیدم، همین حس را داشتم. وقتی خانم آبیار نگاه یک زن را به کسی که به او عشق می‌ورزد، بین خودش، همسرش و نگاه مادرانه می‌گذارد تازه آن وقت قصی‌القلب بودن دیده می‌شود و من این را دوست داشتم. ما اگر عشق را حذف کنیم و بخواهیم بین دو راهی ایدئولوژی افراطی و عشق انتخابی داشته باشیم، می‌بینیم که حتی اگر خودمان هم به این رضایت نداشته باشیم، این کار را انجام می‌دهیم و قاطی این ماجرا می‌شویم و تنها چیزی که نابود می‌شود عشق است.

کار کردن با خانم نرگس آبیار چطور بود؟ چطور خودت را با نگاه زنانه کارگردان هماهنگ کردی؟
نگاه زنانه چیز عجیبی نیست. برای من خیلی عجیب است که چطور حتی خبرنگاران خانم به‌صورت تعریف و تمجید می‌گویند چقدر خوب که یک کارگردان زن این کار را انجام داده است. به نظر من این دیالوگ حتی از نظر تأیید و تحسین درست نیست؛ یعنی کلاً خانم‌ها نمی‌توانند، مگر اینکه خلافش ثابت شود! مثلاً ساخت این فیلم‌ها مردی خیلی قوی می‌خواهد. خانم آبیار در درجه اول فیلم سختی را ساخته است، در هیچ جای دنیا نمی‌بینیم که با کارگردان‌های زن مثل کاترین بیگلو اینطور برخورد کنند. اتفاقاً نگاه خانم آبیار خیلی اوقات سختی‌های کار را تسهیل می‌کرد، به‌عنوان مثال اگر کلافه می‌شدیم فقط کافی بود که به ایشان مراجعه کنیم تا آرامش و صبرشان را ببینیم و آرام شویم. سخت گذشت، ولی اصلاً بد نگذشت.

فضای کار در خارج از کشور چه بود؟
در آنجا خیلی سخت بود، چون عادت نداشتیم. بعد از اینکه از بنگلادش برگشتیم من، هوتن شکیبا، فرشته صدرعرفایی و بانیپال شومون سه هفته درگیر دکتر بودیم. بسیار شرایط سختی بود و در همان دالان‌هایی که خانم عرفایی و شاکردوست می‌روند، دولت بنگلادش گفت: امنیت شما را تضمین نمی‌کنم و این چیز‌هایی بود که به گوش من می‌رسید. ما با توجه به این شرایط سخت پناه می‌بردیم به آقای قاسمی و خانم آبیار، ولی تحت هر شرایطی خیلی به ما خوش گذشت و ذره‌ای سختی‌ها تبدیل به بداخلاقی نمی‌شد. به دلیل دینی که به خانم آبیار داشتیم اجازه این کار را هم نمی‌دادیم.

بازی خوب شما در این فیلم همه را به این نتیجه رسانده که شما یکی از شانس‌های اصلی دریافت سیمرغ هستید. خودت به سیمرغ فکر می‌کنی؟
برای اینکه دروغ نگویم می‌گویم من هم به سیمرغ فکر می‌کردم؛ البته تا قبل از نخستین اکران عمومی. چون برای نخستین‌بار که وارد سالن شدم تا فیلم را با تماشاچی ببینم، با توجه به نقش مهمی که داشتم، به قدری استرس داشتم که نمی‌دانستم بازخورد تماشاچی چیست. در آن لحظه به این نتیجه رسیدم که به سیمرغ نمی‌توانم فکر کنم و مهم‌تر نگاه مردم است، چون اگر مردم من را دوست نداشته باشند سیمرغ به درد نمی‌خورد. هرچه جلو رفت استرس من بیشتر شد و بیشتر هم می‌شود. وقتی 20 کامنت مثبت دریافت می‌کنم، اگر یکی‌اش خوب نباشد، با خودم می‌گویم آن چیزی نیست که من فکر می‌کنم. برای همین تلاشم این است مردم را راضی کنم. دروغ نمی‌گویم به سیمرغ هم فکر می‌کنم، چه کسی است دوست نداشته باشد، چون یکی از بخش‌های اصلی جشنواره سودای سیمرغ است و همه سودای سیمرغ در سر داریم. اگر این اتفاق بیفتد خیلی خوشحال می‌شوم، اما الآن دوست دارم در بدو ورودم مردم قبولم کنند تا به خانواده سینما وارد شوم.

شما با فیلم مهمی وارد سینما شدید و به‌زودی بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرید. نگاه شما برای ادامه حضور در سینما چیست. آیا دنبال نقش‌های خاص هستید؟
اقتضای سینمای ماست که چه باشد و چه نباشد. بخشی هم شانس است. ما بازیگر‌ها کمی رؤیاپردازیم. احساس می‌کنم نقش‌ها ما را انتخاب می‌کنند، برای همین فکر می‌کنم زمان باید بگذرد و ببینم چه مسیری مناسب‌تر است. در طول جشنواره چند پیشنهاد داشتم، ولی نمی‌خواهم تا سال‌ها دیگر نقشی شبیه به عبدالمالک بازی کنم. بزرگ‌ترین آرزوی من این است که با کارگردان‌هایی در اندازه خانم آبیار و بهرام توکلی و اصغر فرهادی کار کنم، چون آن‌ها را دوست دارم. می‌خواهم نقشی را بازی کنم که فاصله زیادی با نقش‌های موجود داشته باشد، چون دلم می‌خواهد همیشه خودم را وارد چالش کنم و هر لحظه که هر یک از کارگردان‌های خوب ما به من آن نقش خاص را پیشنهاد دهد، امکان ندارد بازی نکنم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان