نگهبان کارخانهای که زنی معتاد را برای کشیدن مواد به اقامتگاهش برده و سپس به او تعرض کرده و او را به قتل رسانده است، با توجه به رضایت اولیای دم به حبس و دیه محکوم شد.
شش سال قبل زنی به پلیس ملارد مراجعه کرد و مدعی شد دخترش گم شده است. این زن به پلیس گفت: دخترم لاله چندروزی است که مفقود شده؛ او به دلیل مسئلهای که در زندگی شخصیاش داشت، حال خوبی نداشت و از شوهرش جدا شده بود. گاهی به من سر میزد یا با هم تلفنی صحبت میکردیم، اما چندروزی است که از او خبر ندارم و هرچه تماس میگیرم پاسخگو نیست.
با اعلام مفقودشدن لاله، مأموران درباره زندگی شخصی او تحقیق کردند و مشخص شد لاله به مواد مخدر اعتیاد دارد.
بررسیهای بیشتر نشان داد لاله یک سال بعد از اینکه ازدواج کرد، صاحب فرزندی شد، اما چند سال بعد فرزندش به خاطر بیماری جانش را از دست داد. مرگ فرزند لاله تنش بسیار جدی در زندگی او ایجاد کرد و او یک سال بعد از همسرش جدا شد. مرگ فرزند و جدایی از همسر لاله را به سمت اعتیاد کشاند و او به شدت به شیشه معتاد شد و پس از آن زندگی مستقلی را شروع کرد. این یافتهها به مأموران کمک کرد تا در محلهای خاصی دنبال این زن جوان بگردند. یک هفته بعد از اعلام گمشدن لاله مأموران جسد او را در نزدیکی یک کارخانه پیدا کردند.
پلیس احتمال میداد کسانی که در آن کارخانه کار میکنند از سرنوشت لاله خبر داشته باشند. وقتی مدیر کارخانه مورد سؤال قرار گرفت، گفت: کارگران و کارمندان بعدازظهر تعطیل میشوند و به خانههایشان میروند؛ تنها کسی که در کارخانه میماند نگهبان است. ضمن اینکه در مدتی که کارخانه باز است، همه جا کنترل میشود و فرد غریبهای وارد نمیشود؛ اگر کسی از موضوع این زن باخبر باشد، احتمالا نگهبان کارخانه است.
با توجه به این گفتهها صادق، نگهبان کارخانه، مورد پرسش قرار گرفت؛ او گفت: من نمیدانم لاله کیست و اصلا چرا جسدش این اطراف پیدا شده است. هرچند مرد نگهبان منکر همه چیز بود، اما وقتی مورد پرسش مداوم پلیس قرار گرفت، نتوانست پاسخگو باشد و به قتل اعتراف کرد.
او گفت: بعدازظهر که کارگران به خانه میروند، من در کارخانه تنها میشوم. معمولا کسی سراغم نمیآید مگر اینکه اتفاقی افتاده باشد. سر شب بود که صدای زنگ درآمد؛ بیرون رفتم و دیدم زنی لاغر و بسیار جوان پشت در است. او گفت: هوا خیلی سرد است و پول و جایی هم ندارد؛ از من خواست برای چند ساعت به او جا بدهم. من هم دلم سوخت و او را به خانه خودم راه دادم. برایش چای ریختم؛ کمی که حالش بهتر شد پایپ از کیفش بیرون آورد و فهمیدم معتاد است. گفت: میخواهد شیشه بکشد، مخالفتی نکردم؛ کمی هم شیشه به من داد ما هر دو شیشه کشیدیم؛ وقتی که کارش تمام شد گفتم باید برود، چون ممکن است برای من دردسر درست شود. گفت: نمیروم.
گفتم باید بروی، چون صاحبکارم اگر متوجه شود حتما من را اخراج میکند. سر این موضوع با هم جروبحث کردیم و من او را هل دادم و گفتم که بیرون برود. با هم درگیر شدیم و در نهایت من او را کشتم. بعد هم جسد را بیرون بردم و در بیابان رها کردم.
بعد از اعترافات این مرد و شکایت مادر مقتول به عنوان ولی دم و سایر مدارک موجود در پرونده کیفرخواست علیه متهم صادر شد و پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران رفت.
در جلسه رسیدگی به این پرونده ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست علیه متهم را خواند و خواستار صدور حکم قانونی برای متهم شد؛ در ادامه مادر مقتول در جایگاه قرار گرفت؛ او گفت: من درخواست مجازات قصاص ندارم، چون به لحاظ روانی تحمل چنین چیزی را ندارم، اما درخواست دارم قاتل فرزندم مجازات قانونی شود و دیه هم میخواهم.
سپس متهم در جایگاه قرار گرفت؛ او گفت: اتهام قتل را قبول دارم. من لاله را کشتم، اما اصلا قصدم کشتن او نبود؛ من میخواستم کاری کنم که او از کارخانه بیرون برود و مشکلی هم برای من ایجاد نشود. او اصلا به حرف من گوش نمیکرد؛ کاملا نشئه بود و کارهای عجیب میکرد. وقتی گفتم بیرون برود به سمت من حمله کرد و گفت: نمیرود و میخواهد شب را بماند؛ من هم هلش دادم و گفتم باید بروی؛ نرفت تحت تأثیر شیشهای که کشیده بودم، او را با شالی که سرش بود، خفه کردم. نیمهجان بود؛ با او رابطه برقرار کردم و وقتی فوت شد، جسدش را بیرون بردم و رها کردم.
او در بیان آخرین دفاعیاتش گفت: من از مادر مقتول درخواست دارم حلالم کند و مرا ببخشد.
با پایان جلسه دادگاه قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند و متهم را به پرداخت دیه، 10سال زندان و صد ضربه شلاق محکوم کردند. این حکم در دیوان عالی کشور مورد تأیید قرار گرفت.
ارسال دیدگاه شما