بعد از تجربه موفق «جیببر خیابان جنوبی»، خیلیها در انتظار اثر بعدی سیاوش اسعدی بودند. «درخونگاه» که سال قبل به جشنواره فجر نرسید، از همان مراحل پیشتولید جز فیلمهایی بود که کنجکاوی برانگیز و جذاب به نظر میرسید. ترکیب بازیگران «درخونگاه» هم در نوع خود جذاب بود. امین حیایی، سالها بهعنوان بازیگر بااستعدادی شناخته میشد که در انتظار یک شاه نقش بوده تا بدرخشد. حیایی باسابقه طولانیاش در مسیر کمدی، از سینمای جدی دور افتاد، اما حضور گاه و بی گاهش در این وادی همیشه با غافلگیری همراه بود و بعد از «شعلهور»، که دیپلم افتخار جشنواره را هم برایش به ارمغان آورد، «درخونگاه» میتوانست همان شاه نقش و پله آخری باشد که کارنامه بازیگریاش را کامل کند.
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «درخونگاه»: شاگرد اول نئوکیمیاییها
بررسی فیلم «درخونگاه»: به وقت نبرد رو در رو
ژاله صامتی، نادر فلاح، مهراوه شریفینیا، پانتهآ پناهی و محمود جعفری، همه بازیگرانی بودند که حضورشان با گریمهای متفاوت، خبر از همکاری بیسابقهای در «درخونگاه» میداد. حقیقت این است که اگر «درخونگاه» هرسال دیگری به جشنواره فجر میرسید، میتوانست حداقل از حیث جایزههای بازیگری موفقیت بیشتری کسب کند، اما در جشنواره سی و هفتم و در رقابت با آثار قوی چون «متری شیش و نیم»، «شبی که ماه کامل شد» و «مسخرهباز» بازماند و حیایی و دیگر بازیگران ستاره فیلم، بار دیگر جشنواره را با دستخالی ترک کردند.
از حاشیههای فیلم که بگذریم، بهتر است از ساختار و محتوای «درخونگاه» صحبت کنیم. «درخونگاه»، دو بعد کاملاً منفک و جدا از هم دارد و از دو جهت هم قابلبررسی است. قصهای که اصلاً عجیبوغریب نیست، اتفاقاً بسیار هم آشناست، و دیگر اینکه، «درخونگاه» به مسعود کیمیایی تقدیم شده است و شاید بهترین ادای دین به سینمای محبوب کیمیایی باشد.
روایت «درخونگاه»، در دهه هفتاد میگذرد. سالهایی که جنگ تازه تمامشده اما سایهاش هنوز روی زندگی مردم است. هنوز خیلی از اسرا بازنگشتهاند، عواقب هشت سال جنگ در اوضاع اقتصادی نمود پیداکرده و بیکاری و شرایط معیشتی سخت، جوانان بسیاری را روانه ژاپن میکند. جوانانی که به کشوری بافرهنگ و زبان غریبه میروند و دریکی از صنعتیترین و رقابتیترین اقتصادهای دنیا سعی میکنند جایی برای خود دستوپا کنند. برای آنها که در دهه هفتاد زیستهاند، این قصه، قصه آشنایی است. هرکس دور و برش حداقل یکی دو جوان را میشناخت که به ژاپن میرفت. برخی با سرمایه برمیگشتند و کسبوکاری راه میانداختند، برخی هم در لای چرخدندههای اقتصاد قدرتمند ژاپن له میشدند و هیچگاه بازنمیگشتند.
«درخونگاه» قصه رضا (امین حیایی) است، که بعد از هشت سال کار در ژاپن با سرمایه قابل قبولی بازگشته تا آینده خانوادهاش را بسازد. برادر دوقلوی رضا، مفقودالاثر است و جای خالی دو برادر که هردو حداقل هشت سال نبودهاند، به خانواده رضا شکل دیگری داده است. بازگشت رضا، اما با استقبال خانواده روبرو نمیشود. از همان ابتدای کار، وقتی رضا سرمست از بازگشت، در یک مونولوگ جذاب و بهغایت کیمیایی طور، از غربت و سختیهایش میگوید و از اینکه آمده تا سرمایهاش را باهم خونش تقسیم کند، مخاطب احساس میکند که چیزی در معادلات رضا غلط است، چیزی که خودش هم از آن خبر ندارد.
ایراد اصلی «درخونگاه» هم به همین روایت کند و بیرمق برمیگردد. بیننده خیلی زودتر از وقتیکه فیلمساز تصمیم میگیرد او را در حقیقت سهیم کند، میتواند راز نهفته خانواده رضا را پیشبینی کند. از زمان معرفی کاراکترها تا زمانی که قرار است نقطه اوج فیلمنامه باشد، اتفاق چندانی نمیافتد و ریتمی کند بر فیلم حاکم است. فیلمنامه بی افتوخیز پیش میرود و فقط کاراکترها را در مقابل هم قرار میدهد. همین پیشی گرفتن مخاطب از کاراکترها در زمان روایی فیلم، باعث میشود که این نقطه اوج در داستان قابلیت تأثیرگذاری خود را از دست بدهد و اهمیت حادثه مرکزی در نظر او کاسته شود و حتی بیاهمیت به نظر برسد.باآنکه «درخونگاه» شمایل یک قهرمان سینمایی تمام و کمال را ترسیم میکند اما دست و پای او را میبندد و موقعیتی در اختیارش قرار نمیدهد که کنش اساسی داشته باشد. تنها موقعیتی که رضا کنشی دراماتیک از خود نشان میدهد در مقابله با روسپی است که یکشب به او پناه میآورد. اما اسعدی بهواسطه فیلمنامه ضعیفش از بسط همین خرده روایت هم بازمیماند و نقش زن روسپی در زندگی رضا به رویارویی او با دوستش ختم میشود. رویارویی که الحق سکانسی زیبا میآفریند، سکانسی که با پرسه حوالی خط قرمزهای جنسی، با شیطنت بیننده را در هوس بازی رفیق بیچاره رضا سهیم میکند. اما این سکانس، و سکانس پایانی که بار دیگر روسپی وارد قصه میشود، تنها نقاط عطف فیلم است. مثل ضربان قلبی که از حرکت بازایستاده و دو شوک قوی هم نمیتواند نجاتش دهد، ریتم «درخونگاه» خستهکننده و کسالتبار ادامه پیدا میکند و حوصله بیننده را سر میبرد.
درواقع، «درخونگاه»، بیش از همه از فیلمنامهای ضربه میخورد که شعارهای سیاسی رندانهای را در قالب پوسته دغدغههای اجتماعی که توخالی و پوچ به نظر میرسد به خورد بیننده میدهد و آنقدر درگیر شعارهای غرغر مانندش است که از قصه و قهرمانش کاملاً بازمیماند.از سوی دیگر، اسعدی در «درخونگاه» همانطور که گفتیم، ادای دینی به سینمای مسعود کیمیایی میکند و در پرداخت، یکسره به سراغ ساختار آشنا و دوستداشتنی همان سینما میرود. رفاقت رضا و دوستی که اکنون در تیمارستان است، مرام و معرفت رضا در مقابل زن روسپی، منش قیصروارش در مقابل خانوادهاش، همه و همه عناصری هستند که از سینمای کیمیایی وام گرفتهشدهاند و به بهترین شکل در قصه مدرن فیلم جایگذاری شدهاند و بار دیگر این سینما و نگاه را زنده میکنند و به مخاطب یادآوری میکنند که چرا این سینما را تا این حد دوست دارد. «درخونگاه» به سراغ تقلید نمیرود، بلکه با عاریه گرفتن عناصری از سینمای کیمیایی، قصهای متفاوت را تعریف میکند. قصهای از غم و بدبختی که کش میآید اما واقعی به نظر نمیرسد، ملموس نیست و آنقدر هم دراماتیک نیست که بیننده را درگیر کند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
1