هفته نامه چلچراغ - حسام خراسانی: بالزاک بود که می گفت وقتی کافه های پاریس را بستند، انقلاب راهش را گم کرد و گذرش به خیابان ها افتاد.
«کافه ها هنوز هم پیوندی شکننده با فضاهای روشن فکری دارند اما این کارکردشان به حاشیه رانده شده است. یعنی بیش از آن که محل گردهمایی دسته ای از افراد هم فکر و هم حزبی باشند، میعادگاه زوج های دونفره فارغ از امور اجتماعی شده است.»
این ها را شروین وکیلی، جامعه شناس، در گفت و گوی خود با ما می گوید. او معتقد است که به هر صورت کافه فضای عمومی سرزنده ای است و بنابراین هیچ بعید نیست بار دیگر بازگشت روشن فکران به کافه ها را داشته باشیم. در ادامه، شرح گفت و گوی ما با این جامعه شناس آورده شده است.
لطفا درباره کافه و کافه نشینی تعریفی کلی به دست دهید. در حال حاضر وضعیت کافه ها در تهران چطور است و هنوز فرهنگ کافه نشینی داریم یا نه؟
امروز آن چه تا دوران نوجوانی ما هنوز با تلفظ فرانسوی «کافه» نامیده می شد، بیشتر با گویشی انگلیسی «کافی شاپ» خوانده می شود و این هم از نمودهای بی ریخت شدن زبان پارسی امروز و سرریز شدن سیل کلمه های نازیبا به درونش است. کافه چند دهه پیش و کافی شاپ امروزین که شیک و مجلسی می نماید، همان قهوه خانه و چای خانه قدیمی خودمان است که از دوران صفوی در ایران وجود داشته و پیشینه اش در ایران زمین با آن چه در اروپا می بینیم، کمابیش برابر است.
کافه یا قهوه خانه را به این ترتیب می توان در نگاهی جامعه شناختی تعریف کرد که بگوییم مکانی گشوده و فضایی بینابینی است که در آن گفت و گوهای خصوصی و نیمه خصوصی در زمینه ای عمومی انجام می پذیرد و کارکرد رسمی و اقتصادی اش هم- اگر بخواهیم خیلی دقیق سخن بگوییم- فروختن آلکالوبیدهای محلول درآب به همراه گلوکز متبلور است!
درباره این جمله آخرتان فکر کنم لازم است توضیح دهید.
بله، حقیقت آن است که قهوه و چای از نظر شیمیایی بسیار به هم نزدیک هستند و تقریبا می شود گفت تئین و کافئین در اصل یک مولکول هستند با تغییر جزئی در آرایش فضایی. این مواد به رده ای شیمیایی تعلق دارند که آلکالویید نامیده می شود و در اصل سمی عصبی است که برخی از گیاهان برای دور کردن حشرات از خود در برگ هایشان تولید می کنند و چون خاصیت قلیایی دارد، به آن آلکالویید می گویند، یعنی شبه قلیا و روند کشت و استخراج و مصرف پردامنه این مواد از ابتدای عصر استعمار آغاز شد و با انقلاب صنعتی شدت گرفت و از همان هنگام با خوردن قند متبلور یعنی شکر و قند همراه شد.
به تعبیری این آلکالوییدهای محلول در آب که با گلوکز متبلور خورده می شوند، موتور محرک مدرنیته و داروی نیروزای عضلات کارگران اولیه بوده اند. چنان که امروز هم چنان هستند.
پس قهوه خانه نهادی نوساز است که با مدرنیته پیوند خورده؟
ریشه اش را پیش تر از مدرنیته در عصر استعمار هم می توان جست. در همین دوران هم قهوه به ایران زمین وارد می شود و زودتر از چای تا دوران شاه عباس استفاده از آن فراگیر می شود. با این همه قهوه خانه مفهومی متاخرتر است و در ابتدای کار قهوه را در آش خانه ها و به اصطلاح امروزی رستوران ها عرضه می کرده اند.
از چه زمانی کافه با فضای روشن فکری گره می خورد و پاتوق هنرمندان و ادیبان می شود؟
این ماجرا باز هم دیرآیندتر است. یعنی تازه در قرن نوزدهم است که طبقه خاص انتلکتوئل ها در اروپا پدید می آیند و مرکز بزرگشان هم پاریس بوده است. از آن جا که بسیاری از این افراد وضعیت زندگی نابسامانی داشتند، به جای آن که مثل نخبگان فکری نسل های قبلی شان در خانه های خودشان یا دوستان ثروتمندشان (به اصطلاح سالون ها) دور هم جمع شوند، در قهوه خانه ها با هم معاشرت می کردند. به این ترتیب خاستگاه کافه های روشن فکرنشین در اصل پاریس قرن نوزدهم است. به خصوص در دوران 20 ساله زمامداری ناپلئون سوم که پاریس به شکل امروزینش بازسازی شد و در محله های مختلفش کافه های مشهوری باز شد.
در ایران این قضیه چقدر قدمت دارد؟
قهوه خانه ها از همان ابتدای کار بخشی از فضای عمومی جامعه ایرانی بودند و این بدان دلیل بود که ما در آش خانه ها و خانقاه ها و کاروان سراها از قدیم فضاهای عمومی پیچیده و مهمی از این دست داشته ایم. از دورترین دوران ها در اسناد تاریخی رد پای اشاره به فضاهایی را می بینیم که پاتوق مردم بوده و در آن نوشیدنی فروخته می شده است.
تنها به عنوان یک نمونه اش به اسناد سومری اشاره کنم که یکی از نهادهای مهمش آبجوفروشی بوده و توصیفی که از آن می بینیم، کمابیش با قهوه خانه های بعدی برابر است. گردانندگان این مغازه ها هم مثل کافه دارهای خودمان گاه آدم های محبوب و مشهوری بوده اند و دست کم یکی از آن ها را که مدیر آبجوفروشی مشهوری بوده، می شناسیم که تنها زنی است که در سومر باستان به حکومت رسیده است.
با این زمینه وقتی قهوه و کمی بعدتر چای به ایران وارد شد، در فضایی عمومی که پیشاپیش وجود داشت، جای گرفت. دگردیسی این فضا که کاملا سنتی بود و برنامه هایی مثل نقالی و سایه بازی و پرده خوانی در آن انجام می شد، به مغازه های قهوه فروشی امروزین، درواقع پس از انقلاب اسلامی تکمیل شد.
پیوندش با فضاهای روشن فکری چطور بوده؟ از قدیم هم نخبگان فکری در آن رفت و آمد می کرده اند؟
نه، به نظر می رسد که دست کم در شکل های سنتی اش در ایران دقیقا برعکس بوده. یعنی نخبگان فکری در فضاهایی رسمی تر مثل مدرسه ها و مسجدها و دربارهای محلی مجلس داشته اند و قهوه خانه ها و فضاهای مشابه بیشتری برای توده مردم کارکرد داشته و فرهنگ جاری در آن هم بیشتر شفاهی بوده است. تحول مهمی که در پاریس قرن نوزدهم رخ داد، آن بود که بافت فرهنگی کافه ها که پیش از آن کارگری و عوامانه بود و بی سوادها درش جمع می شدند، به تدریج کتبی شد.
این گذار در اروپا با حرکت از پیاله فروشی به قهوه فروشی هم زمان بود. یعنی به تدریج مراکز فروش همان آلکالوییدهای محلول در آب، از مراکز فروش الکل که میخانه های خودمان باشد، جدا شد و طبقه ای از افراد را به خود جذب کرد که هم چنان از طبقه عوام و غیراشرافی بودند، اما سواد داشتند و گفت و گوهایشان را با دقت و هشیاری و با پشتوانه قهوه و چای در بافتی کتبی و منظم پیش می بردند. یعنی خلاصه آن که فروش نوشیدنی در اروپای قرن نوزدهم دو شاخه شد و هر یک گفتمان خاص خود را تولید کرد. پیاله فروشی ها مثل قدیم با گفت و گوهای مستانه طبقات فرودست و بی سواد گره خوردند و قهوه خانه ها با گفتمان روشن فکرانه طبقات باسواد اما فقیرِ نوظهور.
و در ایران وضعیت به چه شکل بود؟
این تفکیک بین میکده و قهوه خانه از همان ابتدای کار به خاطر حرمت الکل در ایران وجودداشت. از این رو تفکیک گفتمانی ای که حرفش را زدیم، احتمالا از همان آغاز و زودتر از اروپا در ایران وجود داشته است. اما نکته در این جاست که طبقه روشن فکر ایرانی دیرتر از اروپا شکل گرفت و پیوندش با قهوه خانه دیرتر برقرار شد. این طور به نظر می رسد که هم زمان با شکل گیری این طبقه بود که در ایران کافه از قهوه خانه جدا شد. یعنی به تعبیری برخی از قهوه خانه ها به کافه ها دگردیسی یافتند.
تفاوت اصلی هم این بود که کافه ها ظاهری مدرن داشتند و مردم در آن روی میز و صندلی (و نه مثل قهوه خانه روی تخت) می نشستند و نوشیدنی ها هم در آن جا گران تر بود.
نخستین گزارش هایی که از ارتباط قهوه خانه ها با روشن فکران داریم، به سال های آغازین دوران مشروطه مربوط می شود. مثلا در سال های پایانی دهه 1290 خورشیدی، خیابان لاله زار که تفرجگاه اصلی تهران بود، سه کافه داشت. یکی اش در هتل انترناسیونال قرار داشت که پاتوق ارمنی ها بود. دیگری در چهارراه مخبرالدوله و سومی که ناظر امیرنظام خوانده می شد، در ابتدای همین خیابان قرار داشت.
کافه گراند هتل هم در همین حدود در سال 1295 باز شد و تا 30 سال بعد فعال بود. تازه در دوران رضا شاه است که از کافه هایی که پاتوق روشن فکران بوده، خبر می شنویم. برخی از این کافه ها بسیار مهم بوده اند. نمونه اش کافه فردوسی است که ادیبان و شاعران مشهوری در آن جا دور هم جمع می شدند. استخراج این که در این کافه ها چه حرف هایی رد و بدل شده و چه بخشی از تاریخ فرهنگ ما در این فضا تولید شده، کاری جذاب و شیرین است که علاقه مندان بدان باید دریافتنش خاطرات رجال این عصر را زیر و رو کنند.
کارکرد اجتماعی و سیاسی این کافه ها چه بود؟
ظاهر قضیه همیشه این بود که کافه چی به مشتریانش قهوه یا نوشیدنی های سبک می فروخت. اما در باطن این فضاها میعادگاه هایی دوستانه بود که نویسندگان و ادیبان و شاعران در آن می نشستند و با هم گپ می زدند و گاه حتی روزنامه نگاران و نویسندگان متن های خود را در آن می نوشتند. این کارکرد خود به خود از نظر سیاسی قدری جنبه انتقادی هم داشت. در اروپا هم چنین بود. فکر کنم بالزاک بود که می گفت وقتی کافه های پاریس را بستند، انقلاب راهش را گم کرد و گذرش به خیابان ها افتاد.
آیا موافق هستید دیگر کافه ها محل تولید فکر نیستند؟
بله، امروز کارکرد اصلی کافه ها دگرگون شده و بیشتر فضایی است که دختران و پسران در آن با هم می نشینند و گپ می زنند. چنین به نظر می رسد که هر نوع معاشرت اجتماعی بی زیانی که در هر دورانی ممنوع می شده، آخرش سر از کافه ها در می آورده است!
درباره کافه نادری نظرتان چیست؟ چرا این کافه این قدر اهمیت پیدا کرد؟
واقعیتش این است که کافه نادری تنها یکی از هفت، هشت کافه مهم و تاثیرگذار تهران بوده است. اما چون هنوز فعال است و بنایش باقی مانده، شهرتش هم ماندگار شده و نوستالژی گذشته اش را حفظ کرده است. کافه نادری را باید کنار کافه فردوسی و کافه گراندهتل و چندین و چند کافه مهم دیگر دید که هرکدامشان پاتوق یک گروه و دار و دسته بوده اند. آن هایی که در کافه نادری می نشستند، بعدتر خبرنگاران و نویسندگان سیاست باز پرسر و صدایی از آب درآمدند و به همین خاطر خاطراتشان برجسته تر جلوه می کند.
فکر می کنید در آینده کافه ها چه وضعیتی پیدا کنند؟ آیا باز احتمال دارد با فضاهای روشن فکری گره بخورند؟
کافه ها هنوز هم پیوندی شکننده با این فضاها دارند. ما این کارکردشان به حاشیه رانده شده است. یعنی بیش از آن که محل گردهمایی دسته ای از افراد هم فکر و هم حزبی باشند، میعادگاه زوج های دونفره فارغ از امور اجتماعی شده است. باید توجه داشت که به هر صورت کافه فضای عمومی سرزنده ای است و بنابراین هیچ بعید نیست بار دیگر بازگشت روشن فکران به کافه ها را داشته باشیم. با این گوشزد که بخشی از فضای روشن فکری که به نظر من بخش مهم تر و زنده ترش هم هست، از ابتدای کار در محفل های خانگی شکل می گرفته و هنوز هم چنان است.
درباره کافه ها بحث های زیادی می شود داشت. مثلا سیر تحول نیکوتین در پیوند با کافه ها و این که چطور بیشتر کافه های امروزی به نوعی چپق خانه مختلط تبدیل شده اند. یا مثلا سیطره خلاقیت های زبانی عجیب و غریب کافه داران، که همان به لیمو و عرق نعنای خودمان را با اسم های عجیب و غریب من درآری دوباره غسل تعمید می دهند و گاهی وقت ها خارج از گویش رایج پارسی و با لهجه با مشتریانشان حرف می زنند... این ها همه جای بحث دارد و از نکات جالب توجه و بامزه و در عین غم انگیز فرهنگ روزمره ماست که می توان در کافه ها به شکلی متبلور مشاهده اش کرد.