سیل همچنان قربانی میگیرد. هرچند با پایان بارندگیها سطح آب در بسیاری از مناطق خوزستان رو به کاهش است، اما مقاومت مردم شهرها و روستاهای خوزستان برای جلوگیری از ورود آب به خانههایشان خالی از خطر نیست.
به گزتارش به نقل از روزنامه شهروند ،درست مثل حادثه تلخی که برای قاسم منصوری رخ داد. قاسم اهل روستای قلعهسحر بود؛ روستایی در ٤٥ کیلومتری اهواز که این روزها مثل بیشتر مناطق خوزستان درگیر سیل است؛ روستایی که دور تا دور آن در محاصره سیل است، اما تلاش و غیرت مردم قلعهسحر تا امروز باعث شده آب وارد این روستا نشود؛ تلاش برای ساخت سیلبند با گونیهای پلاستیکی و خاک؛ کاری که این روزها بسیاری از ساکنان سیلزده خوزستان آن را انجام میدهند.
آنطور که مردم قلعهسحر به «شهروند» میگویند ساخت دیوارههای بلند با گونیهای مملو از خاک، بیش از ١٠ روز است که به کمک مردها و جوانهای این روستا انجام میشود.
ساخت سیلبند کار هر روزشان شده؛ مردها و پسرها یعنی هر کسی که میتواند و زوری در بازو دارد با بیل و گونی به کنار آب کرخه میرود و سیلبند درست میکند. قاسم هم در کنار پدر، عمو و سایر جوانهای روستا مشغول ساخت همین سیلبندها بود که به داخل آب سقوط کرد و غرق شد. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی«شهروند» با عموی این نوجوان شجاع و ایثارگر است:
قاسم چطور غرق شد؟
هنگام ساخت سیلبند. مثل همه مردهای روستا او هم برای کمک آمده بود، اما یک لحظه نمیدانم چه اتفاقی افتاد، لیز خورد و به داخل آب سقوط کرد. عمق آب آنجا هم زیاد است؛ شاید بیشتر از سه متر باشد. هر چقدر هم تلاش کردیم، نتوانستیم او را نجات دهیم.
بعدش چه شد؟
با نیروهای هلالاحمر تماس گرفتیم و آنها چند دقیقه بعد برای کمک به محل حادثه رسیدند. این اتفاق ساعت یک بعدازظهر روز چهارشنبه رخ داد. پیکر او ساعت ٥ بعدازظهر از آب گرفته شد. بعد هم با آمبولانس به پزشکی قانونی منتقل شد.
قاسم چندسال داشت؟
پانزده سالش بود. کلاس دهم میرفت؛ دبیرستانی بود و دانشآموز درسخوانی بود. واقعا حیف شد. سنی نداشت؛ تازه میخواست طعم زندگی را بچشد.
الان حال و روز خانواده برادرتان چطور است؟
هیچ کدام از ما حال و روز خوشی نداریم؛ از اول تعطیلات عید که این سیل همه ما را گرفتار کرد، اما بعد از مرگ قاسم حال ما بدتر از قبل شد. برادرم و همسرش خیلی بیتابی میکنند. ما عرب هستیم و گریه کردن برای مردها را خوب نمیدانیم؛ با اینحال برادرم بعد از این حادثه آنقدر برای قاسم گریه کرده است که صدایش درنمیآید؛ تا الان چندبار به او سرم زدهاند.
قاسم تنها فرزند برادرتان بود؟
نه، دو دختر و یک پسر دیگر هم دارد، اما قاسم را طور دیگری دوست داشت. از همان لحظه تولدش وابستگی خاصی به او پیدا کرد. بیچاره برادرم؛ داغ فرزند خیلی سخت است.
پزشکی قانونی پیکر قاسم را به شما تحویل داد؟
بله، پنجشنبه بعدازظهر با آمبولانس قاسم را آوردند؛ بعد هم مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری انجام شد. قاسم را در همین روستای خودمان دفن کردیم. جایی که او به خاطر محافظت از آن جانش را از دست داد.
درحال حاضر روستای شما چه وضعی دارد؟
دور تا دور روستا را آب گرفته. سطح آب از چهارشنبهشب ثابت مانده و دیگر بالا نیامده، اما دسترسی روستا قطع شده است. فقط با ماشین شاسیبلند و قایق میشود رفتوآمد کرد. البته اگر تلاش مردم روستا نبود، همه جا را آب گرفته بود و ما هم الان باید روی پشت بام زندگی میکردیم. ١٠ روز است که از صبح تا شب سیلبند درست میکنیم. آب کرخه تمامی ندارد. چند روز اول برق هم قطع شد، اما الان برق و گازمان وصل است، اما آب لولهکشی قطع است.
نیروهای امدادی برای کمک به روستای شما هم آمدند؟
بله، ولی فقط آب به ما دادند. غذایمان را خودمان درست میکنیم. زنها در خانه نان میپزند. ما هم از صبح تا شب سیلبند درست میکنیم. نمیدانم، شاید هم وضع جاهای دیگر بدتر است و باید به آنها کمک شود، اما سیل همه زندگی ما را از بین برد.