ماهان شبکه ایرانیان

یادبود سردار مصطفوی که به دیدار شهیدان رفت؛

آبگوشت با گوشت‌های فاسد برای سردار

«آزاده ممتاز» سید علی اکبر مصطفوی ۱۰ سال از زندگی پُربار خود را در شرایط بسیار سخت اسارت گذراند.

به گزارش مشرق، آنقدر خاطره از دوران‌های مختلف دهه‌های اخیر در سینه‌اش داشت که مجالی برای بازگو کردنش پیدا نکرد، اگرچه مصاحبه‌هایی با او در رسانه‌های مختلف انجام شد اما عمده خاطراتش در سینه ماند، هر بخش از زندگی‌اش را خاطراتی کامل می‌کرد که خود ساعت‌ها زمان را برای روایت می‌طلبید، از حضور در گارد جاویدان سلطنتی شاه، تا پیوستن به نیروهای انقلاب و مبارز در اوج دوران مبارزات انقلابی، از روزهای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی، تا حضورش در دفاع مقدس و مهمترین آن اسارت 10 ساله در اردوگاه های عراق و لحظات سختی که هر لحظه‌اش داستان مفصلی است.

بیشتر بخوانیم:

پیشنهادات یک آزاده به نامزدها

«نفاق شناسی» را دست کم نگیریم

سید علی اکبر مصطفوی همان کسی که در طی چند دهه اتفاقات حوادث و وقایع مهمی را تجربه کرد و سرانجام پس از سال‌ها درد و رنج ناشی از اسارت 10 ساله در اردوگاه‌های عراق که به همین خاطر عنوان «آزاده ممتاز» را به او داده بودند، هفته گذشته در شامگاه 20 فروردین‌ماه دار فانی را وداع گفت و به دیدار دوستان شهیدش رفت. در ادامه خاطراتی از دوران اسارت این آزاده دوران دفاع مقدس را می‌خوانید که پیش از این در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع مقدس بیان کرده بود.

آبگوشتی با گوشت های فاسد

خود سربازان عراقی اعتراف می‌کردند غذایی که برای شما در 12 ماه سال در نظر گرفتیم از شرایط روزه داری بدتر است برای همین از روزه گرفتن ما خیلی تعجب می‌کردند. اوایل اسارت رفتارها کاملاً غیر انسانی و وحشیانه بود هیچ انسانی تصور نمی‌کرد رفتار سربازان انقدر مشکل آفرین و وحشیانه باشد.

ما با چهار قاشق برنج نیم پخته تمام 24 ساعت را سر می‌کردیم. اگر قرار بود گاهی اوقات خورشتی درست کنند پوست بادمجان‌ها و آشغال‌های رستوران‌ها را جمع می‌کردند و در یک سطل بزرگ آب به همراه مقدای رب گوجه فرنگی و روغن می‌ریختند و این خورشت را با همان چهار قاشق برنج به اسرا می‌دادند.

گاهی هم آبگوشت با گوشت فاسد منجمد شده می‌دادند که وقتی گوشت‌ها را باز می‌کردیم می‌دیدیم کرم برداشته. دو قرص نان می‌دادند که ساعت‌ها بیرون از اردوگاه نگه می‌داشتند تا خشک شود.

روزه داری در شرایط فوق سخت

برای سحری ماه رمضان هم یک پیاله چایی که صبح‌ها ساعت 9 صبح به بچه ها می‌دادند را نگه می داشتیم تا برای سحر فردا به همراه نصف تکه نان بخوریم. جالب است در همین پیاله‌ها هم مجبور بودیم هر روز صبح ریش خودمان را بتراشیم و بعد کاسه را بشوریم و داخلش چایی بخوریم.

ما با همان یک استکان چای و یک تکه نان ساندویچی تمام روز را تحمل می‌کردیم و روزه می‌گرفتیم و هر روز ما را با دهان روزه برای کار و بلوک بندی می‌بردند. شهر الرمادی از شهرهای تبعیدی عراق است. دور تا دور اردوگاه از سیم خاردارهای چند متری پوشیده شده بود هوا به شدت گرم بود و در بهترین حالت به 40 درجه می‌رسید. بچه ها با دهان روزه در چنین وضعیتی از ساعت 8 صبح کار می‌کردند. بعضی‌ها که به بهانه دستشویی زیر دوش آب سرد می‌رفتند بعد از 10 دقیقه تمام لباسشان خشک می‌شد اگر سرباز عراقی متوجه می‌شد که کسی لباسش را خیس کرده با کابل برق فشار قوی تو پر می‌زد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان