رسیدنِ مجموعه مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» زومجی به ایستگاه هشتاد و هشتم، هممعنی با نوشتن دربارهی چهار فیلمِ خارجیزبان که همه یا باید آنها را ببینند یا از یک بار تماشایشان پشیمان نمیشوند، خواهد بود. چرا که این مقالهی معرفی فیلم، برایتان دربارهی آثاری میگوید که دو تایشان را احتمالا ندیدهاید و از تماشایشان لذت میبرید، یکیشان را کموبیش میشناسید و حالا وقت آن رسیده است که با یک بازبینی دقیق، مشغول ستایش ارزشهای فراموشناشدنیاش شوید و آخری را قبلا دیدهاید، همین حالا میتوانید از دوباره دیدنش لذت ببرید و آنقدر کشش دارد که احتمالا در سالهای آتی نیز مجددا سراغ داستانگویی و تصویرسازیهای محترمش را بگیرید. پس از طی شدن این مسیر جذبکننده و خواستنی هم به عادت همیشگی این مقالات، در چند خط، یک اثرِ روز سینمای ایران را برایتان توصیف میکنم تا مجددا، اپیزودی دیگر از مقالاتِ سریالیِ پیشرویتان را اینچنین کنار یکدیگر، به پایان رسانده باشیم.
50/50
50/50 داستان پیچیدهای ندارد و به آدام لرنری میپردازد که در تمام طول زندگیاش، سعی کرده سالمترین زندگی ممکن را داشته باشد تا عمرش در طولانیترین مدتزمانِ قابل تصور، به پایان برسد. به همین خاطر وقتی که او در مطب پزشک مینشیند و از وجود یک تومور بدخیم درکنار ستون فقرات بدنش اطلاع مییابد و دکتر میگوید در بهترین حالت 50 درصد شانس زندگی دارد، دنیای آدام عملا برای مدتی کوتاه، به پایان میرسد. اما بعد از مواجههی آزاردهندهی او با مادر و دوستش کایل که به ناامیدانهترین حالت ممکن نسبت به این اخبار تلخ واکنش نشان میدهند، آدام به سراغ درمانگر تازهای میرود و پیمودن مسیری به سمتِ در آغوش کشیدن زندگی امیدوارانه را آغاز میکند. به خاطرِ رویارویی با دختری که همزمان با فرستادنِ آدام به سمت لذت بردن از روزهایی که شاید آخرین روزهای عمرش باشند، آرامآرام درون قلب او نیز جای میگیرد و قصهی مریضیِ آدام را به فرمی متفاوتتر، شیرینتر و البته پیچیدهتر درمیآورد.
یکی از بهترین ویژگیهای 50/50 بهعنوان فیلمی آرامشبخش و کمدی، چیزی نیست جز واقعگرایی جدیاش در اکثر دقایق و پناه نبردن بیدلیلِ فیلمنامهاش به موقعیتهای غیرحقیقی و رویایی به هدف آوردن لبخند روی صورت مخاطب!
ست روگن، جوزف گوردون لویت، برایس دالاس هاوارد و آنا کندریک، چهار بازیگر اصلی این فیلم کمدیدرام و کمتر دیدهشده با میانگین امتیازات 93 در راتن تومیتوز هستند و در طول آن، با نقشآفرینیهای دلنشینشان، داستانی را که میتوانست مطلقا کلیشهای و درنیامده به نظر برسد، به روایتی سرگرمکننده و تماشایی تبدیل میکنند. یکی از بهترین ویژگیهای 50/50 در مقام ساختهای خندهآور، چیزی نیست جز واقعگرایی جدیاش در اکثر دقایق و پناه نبردن بیدلیلِ فیلمنامهاش به موقعیتهای غیرحقیقی و رویایی به هدف ساخت حسوحالی کمدی. بهگونهای که موقع دیدنش عمیقا تلخیِ پیشآمده در زندگی آدام را زیر زبانتان مزه کنید و در عین حال، مشکلی با لذت بردن از زندگیِ شاید کوتاهش در همراهی با او، نداشته باشید.
Invasion of the Body Snatchers
فیلیپ کافمن در سال 1978 میلادی، فیلم تحسینشدهای با نام Invasion of the Body Snatchers را ساخت که هنوز پس از سالها، افراد زیادی آن را تحسین میکنند. در سالهای 1993 و 2007 میلادی هم به ترتیب Body Snatchers و The Invasion با نقشآفرینیهای نیکول کیدمن و دنیل کریگ را روی پردههای نقرهای داشتیم که هر دویشان همان داستان را به سبکی متفاوت بازسازی کردند و البته هرگز به اعتبار و قدرت منبع اقتباسشان نرسیدند. اما حقیقی که توسط بسیاری از تماشاگران فراموش شده است، چیزی نیست جز آن که هر سه فیلمِ نامبرده، در حقیقت منبع اقتباس سیاهوسفیدی از سال 1956 را میشناسند که از مدتزمانی هشتاد دقیقهای بهره میبرد و با میانگینِ امتیازات 98 در راتن تومیتوز، همچنان یکی از بهترین فیلمهایی است که زیرِ پوستِ قصهگویی عالیشان، نظرات متفاوت سیاسی افراد و توهمات و حقایق مرتبط با این مسائل در ذهنشان را به بازی میگیرد. دان سیگل و والتر ونگر هر دو بهعنوان کارگردان و تهیهکنندهی Invasion of the Body Snatchers، با تیزبینی در سال 1956، این فیلم را با اقتباس از رمانی به همین نام که یک سال قبل منتشر شده بود، خلق کردند. فیلمی که در طول یک ماه، فیلمبرداریاش را به پایان رساند و بودجهاش در آن زمان، کمتر از 400 هزار دلار برآورد شد. قصهی ساختهی مورد اشاره در شهر خیالی سانتا میرا در ایالت کالیفرنیا جریان مییابد. جایی که دکتر مایلز بنل، در اتفاقی غیرمنتظره، خود را در شرایطی پیدا میکند که تمامی بیمارانش با شکایتی یکسان، به سمت او هجوم میآورند. آدمهایی که به شکلی عجیب، تک به تک میگویند که عزیزانشان دیگر فقط ظاهر همیشگی خود را دارند و عملا انگار با جسمی تسخیرشده توسط موجوداتی بیاحساس، به زندگی ادامه میدهند. با اینکه در ابتدا بنل ابدا صحبتِ بیانشده توسط آدمهای مورد بحث را باور نمیکند، اما وقتی که دو نفر از دوستانش یعنی بِکی و جک نیز حرفهای آنها را حقیقی و لایق جدی گرفتن میخوانند، همهچیز برای او عوض میشود. ادامهی داستان هم گرهخورده به قصهی ورودِ موجوداتی فضایی به زمین است که با تقلید ظاهر انسانها، مثل یک گیاه پراکندهشونده، خیلی سریع مشغول تسخیر شهر کوچک سانتا میرا هستند.
تازه فارغ از همهی ارزشهای سینمایی اثر، اگر جزو آندسته از گیمرهایی هستید که انتظار Death Stranding را میکشند، باید بدانید که Invasion of the Body Snatchers یکی از فیلمهای محبوب هیدئو کوجیما است و حتی مخاطبان، موفق به یافتن ارتباطاتی مابین محتوای داستانی آن با موارد دیدهشده در تریلرهای همین بازی ویدیویی بهخصوص شدهاند. واضحترین نشانهای که میتوان به آن توجه کرد هم چیزی نیست جز پوستر اصلی فیلم که با قرار دادن یک علامتِ دست بزرگ در میانهی خود، خیلیها را به یاد هیولاهای نادیدنی و هولناک Death Stranding که گویا روی دستهایشان راه میروند، میاندازد.
For a Few Dollars More
سهگانهی The Dollars که البته میان طرفدارانش با نام سهگانهی The Man with No Name هم شناخته میشود، مجموعه فیلمی است که از تکتک قسمتهای آن بهعنوان برخی از مهمترین آثار زیرژانر وسترن اسپاگتی یاد میکنند و هر 3 فیلمش یا همان A Fistful of Dollars و For a Few Dollars More و The Good, the Bad and the Ugly، توسط سرجیو لئونهی بزرگ کارگردانی شدهاند. انیو موریکونه نیز با موسیقیهای متن فوقالعادهی خویش، ثانیهها و دقایق این سه فیلم را که البته قسمت آخرش یعنی «خوب، بد و زشت» بیشتر از دوتای دیگر دیده شده است، مدام به مرحلهی دیگری از عالی بودن میرساند.
قسمت دوم مجموعهِ سینمایی مورد بحث با بازی کلینت ایستوود که For a Few Dollars More نامیده میشود و سازندگانش آن در سال 1965 میلادی اکران کردند، درون غرب وحشی، سراغِ خلافکاری آدمکش با نام El Indio و زیردستان دزد و خطرناک او میرود. داستان هم دربارهی جایزهی گذاشتهشده برای سر El Indio و تلاش دو جایزهبگیر با اسامی مانکو و سرهنگ داگلاس مورتیمر، برای به دست آوردن این پاداش است. اشخاصی که فیلم به آرامی آن دو را در ابتدا در مقام رقبایی خشن و سپس بهعنوان آدمهایی که با همکاری یکدیگر میتوانند به هدف بزرگشان دست بیابند، معرفی میکند. ادامهی کار هم که میشود قاببندیهای استادانهی سرجیو لئونه که نفس را بند میآورند و در گرفتن دست مخاطب و بردن او به زمان و مکانی موازی، چیزی به نام شکست را نمیشناسند.
Kill Bill
قبل از هر چیز بگذارید تکلیف یک موضوع را برایتان مشخص کنم. آن هم چیزی نیست جز اینکه Kill Bill: Volume 1 و Kill Bill: Volume 2 هر دو واقعا در مجموع، یک فیلم ثابت را تشکیل میدهند و از این زاویه، با 99 درصد آثار چندقسمتهی سینمایی تفاوت دارند. حتی خود کوئنتین تارانتینو هم هنگام شمارش فیلمهای بلند سینماییاش، Kill Billها را یک اثر واحد در نظر میگیرد و همیشه به این ساختههای سینمایی، در مقام تشکیلدهندگان یک داستان بلند که به خاطر محدودیت دقایق فیلمهای پرفروش به دو تکه تقسیم شدهاند، نگاه کرده است. پس اگر یک درصد جزو گروه آدمهایی هستید که هنوز این دو اکشنِ کمنظیر را ندیدهاند، فراموش نکنید که برای قدم گذاشتن در دنیای آنها، هیچ راهی بهتر از تماشای هر دویشان در پس یکدیگر وجود ندارد. داستانِ Kill Bill: Volume 1 از جایی شروع میشود که یک قاتل سابق با نام «عروس» (The Bride) با اجرای درخشان اوما تورمن، چهار سال بعد از سوءقصدِ ناموفقِ عشقِ سابق و حسودش یعنی بیل به او در روز ازدواج، از کُما برمیخیزد و تنها و تنها، با میل گرفتن انتقام از وی، زندگی را از سر میگیرد. البته The Bride فقط با شخصِ بیل کار ندارد و میخواهد انتقامش را از دانه به دانهی افرادی که باعث مرگِ بچهی متولدنشدهاش شدند و عروسیاش را به گند کشیدند و او را چهار سال به کما فرستادند، بگیرد. همین هم میشود بهانهای برای شکلگیری تسلسلی جنونآمیز و خونآلود از مرگها و مبارزاتی که «عروس» با پیروزی در هرکدامشان، مثل آریا استارک از وینترفل، یک نفر را از فهرست مرگش خط میزند. Kill Bill: Volume 2 نیز دقیقا از همان لحظهی تمام شدن قسمت اول داستان را ادامه میدهد و به جستوجوی نهایی The Bride برای پیدا کردنِ بیل در مکزیک، میپردازد.
در این بین، آنچه که عروس به دنبالش است و هر لحظه نیز به در چنگ گرفتنش نزدیک و نزدیکتر میشود، چیزی نیست جز انتقام و آنچه که شما از دیدن این فیلم و بازبینیهای دوباره و دوبارهاش به دست میآورید، با نگاه سطحیبینانه خلاصه میشود در لذت، لذت و لذت.
چهار انگشت
فیلم جدید حامد محمدی که خود او نویسندگی و کارگردانیاش را عهدهدار بوده است و جواد عزتی و امیر جعفری را بهعنوان بازیگران اصلی دارد، قصهی افرادی را تعریف میکند که با برگزاری یک مراسم دروغین، خبر از رفتن به مکه میدهند و در حقیقت میخواهند برای رفع مشکلشان، به تایلند سفر کنند. «چهار انگشت» که حمید پنداشته را بهعنوان تهیهکنندهی اصلی خود میشناسد و در کشورهای کامبوج، تایلند و ایران فیلمبرداری شده است، یکی از تازهاکرانهای سینمای کمدی داخلی در هفتههای پیشین به شمار میآید و ماییداوی وییز و مونا فرجاد از دیگر نقشآفرینهای حاضر در آن هستند. محمدرضا سکوت، حسن ایوبی و امیر توسلی نیز به ترتیب در جایگاه فیلمبردار، تدوینگر و آهنگساز «چهار انگشت» که با درگیر شدن شخصیتهایش با آداب و رسوم آئین بودا شوخیهای زیادی کرده است، دیده میشوند.