در باب انس با قرآن و سوره مبارکه قدر در ماه مبارک رمضان که در بیان فقیه عارف مرحوم استاد آیت الله پهلوانی رسیدیم. دو روایت مربوط به اینکه در هر شب ماه مبارک رمضان هزار مرتبه سوره مبارکه قدر خوانده شود و یک روایت هم که در شب 23 ماه مبارک رمضان هزار مرتبه سوره قدر بخوانید. در رابطه با اثر این عمل، مرحوم آیت الله پهلوانی در ذیل هر دو روایت بیانی دارند. روایت عرض می فرماید: "إِذَا أَتَى شَهْرُ رَمَضَانَ فَاقْرَأْ کُلِّ لَیْلَةٍ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ألفَ مَرَّةٍ" وقتی ماه مبارک رمضان رسید، در هر شبش هزار مرتبه سوره قدر بخوانید "فإذا أتت لیلُ ثلاثٍ و عشرین " وقتی که شب بیست و سوم شد، "فاشدُد قلبَک" قلب خودتان را استوار کنید، "و أفتح اُذُنیک لسماعِ العجائبِ ممّا تری" گوشهایتان را هم برای شنیدن شگفتی هایی که مشاهده می کنید بگشایید.
برای دیدن عجائب، نیاز به قلب استوار
اینجا این روایت نیاز به توضیح دارد که بیان مرحوم استاد در توضیح این روایت را عرض می کنیم. یکی مسئله "فاشدُد قلبَک" هست که قلب خودت را استوار کن، مراد از این قلب چه قلبی است؟ مراد روح است یا همین قلب گوشتی؟ ایشان می فرمایند: "شاید مراد از محکم نمودن قلب و گشودن گوش، همین جهتی باشد که در ذیل حدیث به آن اشاره شده و منظور از فاشدُد قلبَک همان قلب گوشتی باشد. [چرا می فرمایند این قلب گوشتی؟] برای اینکه طاقت شنیدن عجایب را ندارد." قلبت را استوار کن که بتواند تحمل کند. دیدید برخی مواقع در همین عالم دنیا، بعضی افراد یک خبر خوش را به آنها می دهی سکته می کنند، از دنیا می روند! حتی یک خبر خیلی مسرت بخش وقتی به آنها داده می شود، اینها جان به جان آفرین تسلیم می کنند و قالب تهی می کنند!
اینجا یک توضیحی نیاز است. یک حکایتی است که مرحوم آیت الله جعفری رضوان الله تعالی علیه از مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه نقل فرمودند. مرحوم استاد آیت الله جعفری به من فرمودند: "شما بگردید این حکایتی که مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه نقل کردند در کجا نقل شده؟ اصلش کجا آمده؟ یعنی ایشان از اساتید خودشان شنیدند یا در این کتاب هایی که اهل معرفت دارند آنجا نقل شده؟" ما گشتیم دیدیم این حکایت را جناب محیی الدین در فتوحات مکیه نقل کرده است. فتوحات مکیه سه تا چاپ دارد؛ یک چاپش همین چاپ چهار جلدی است، در آنجا جلد اولش صفحه 425 نقل شده. یک چاپی هم هست که به تحقیق عثمان یحیی است که چاپ بیروت است، در آنجا در جلد 6 صفحه 293 آمده است. من عین آن متنی که جناب محیی الدین نقل کرده، ترجمه اش را یادداشت کردم که خدمت عزیزان عرض می کنم. آنجایی هم که نیاز به توضیح است توضیح می دهم.
حکایتی شگفت از سلوک اشتباه یک استاد و شاگرد
حکایت مربوط به معلم و شاگرد است. یک استاد قرآن و یک نوجوانی که شاگرد این استاد بوده. این استاد که قرآن را آموزش می داده، می بیند که رنگ این نوجوان زرد شده! خیلی این داستان آموزنده است و انسان می تواند استفاده های مختلفی از این داستان در جنبه های سلوکی و معرفتی داشته باشد. استاد از دیگران می پرسد که چرا این شاگرد رنگش زرد است؟ می گویند "کار این نوجوان این است که همه شب ها را بیدار می ماند، قرآن می خواند و شبی یک ختم قرآن می کند!" "انه لیقوم الیل بالقرآن کلّه" همه قرآن را در یک شب می خواند!
استاد می آید کنار این شاگرد "و فقال یا ولدی" و می گوید: "فرزندم شنیدم که تو شب را با ختم همه قرآن به پا می داری؟" این نوجوان گفت: "همین طور است که به شما گفته اند." استاد گفت: "از امشب به این شکلی که من می گویم قرآن را بخوان. امشب من را در مقابل خودت مجسم و حاضر کن و قرآنت را به من بخوان! من را در برابر خودت حاضر کن، قرآنی که می خوانی بر من بخوان و از من هم غافل مشو!"، "اذا کان فی هذه الیله فاحضرنی فی قبلتک." "من را جلوی خودت بگذار"، "و اقراء علیّ القرآن فی صلاتک" "نمازی که می خوانی، قرآنی که می خوانی این را بر من بخوان." نوجوان به استادش گفت: "عیبی ندارد این کار را می کنم." آن شب گذشت.
صبح که این نوجوان آمد، استاد به او گفت: "آن دستوری که به تو گفتم دیشب عمل کردی؟ یعنی من را گذاشتی جلوی خودت قرآن بخوانی؟" شاگرد گفت "بله همین کار را کردم." استاد گفت: "خوب قرآن را توانستی تمام کنی؟ یعنی یک ختم قرآن کنی؟" گفت: "نه، نصف قرآن را موفق شدم بخوانم". حالا این نوجوان در شب های قبل یک ختم قرآن می کرد، اما وقتی استاد به او می گوید این کار را بکن، موفق نمی شود که همه قرآن را ختم کند، نصف قرآن را می تواند در آن شب ختم کند. استاد گفت: "خیلی خوب است، امشب که خواستی قرآن بخوانی، یکی از اصحاب رسول خدا را که قرآن را از پیغمبر شنیده، جلوی خودت تصوّر کن و قرآن را برای او بخوان." مثلا فرض کنید سلمان فارسی را تصور کن و قرآن را بر او بخوان. استاد در ادامه به او گفت: " کسی که از اصحاب پیغمبر هست، قرآن را از خود پیغمبر شنیده است؛ لذا مراقب باش که در تلاوت قرآن لغزشی نداشته باشی." شاگرد گفت: "عیبی ندارد این کار را انجام می دهم." رفت منزل و شب تمام شد.
صبح آمد محضر استاد. استاد از او پرسید: "دیشب چه کردی؟" گفت: "دستور شما را انجام دادم، اما یک چهارم قرآن را بیشتر نتوانستم بخوانم!" پس ببینید اول ختم قرآن می کرد، بعد با دستور دومی که گرفت قرآن خواندنش شد نصف، حالا شد یک چهارم. استاد به او گفت: "امشب قرآن را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بخوان؛ یعنی رسول خدا را جلوی چشمت تصور کن و بعد قرآن را بر پیغمبر تلاوت کن و بدان که قرآن را در مقابل چه کسی می خوانی."
شب تمام شد و فردا که برگشت استاد از او پرسید: "چقدر دیشب قرآن خواندی؟" گفت: "بیش از یک جزء از قرآن یا نزدیک به همان، بیشتر نتوانستم بخوانم." ببییند همین طور پیوسته قرائت قرآنش کمتر شد! بعد استاد به او گفت: "امشب که رفتی قرآن بخوانی جبرائیل (همان که قرآن را بر قلب پیغمبر نازل کرده) را در برابر دیدگان خودت مجسّم کن و مراقب باش قدر آن کسی که در برابر دیدگانت مجسّم کردی بشناس و قرآن را بخوان بر او، برای جبرئیل." شب شد و آمد این کار را انجام داد.
فردا استاد پرسید که: "چه مقدار قرآن خواندی؟" شاگرد دیگر نگفت یک جزء. گفت: "مقدار خیلی کمی از آیات را موفق شدم بخوانم!!" بعد استاد به او گفت: "امشب که رفتی قرآن بخوانی به خداوند مراجعه کن و خودت را برای او آماده ساز و بدان در برابر چه کسی ایستادی و کلامش را بر او بخوان." یعنی کلام خدا را برای خدا می خوانی. خدا را مجسم کن در برابرت. بعد هم گفت: " و در آن آیاتی که می خوانی یک مقداری تدبر کن. هدف جمع آوری حروف و تألیف و حکایت احوال نیست، بلکه هدف از خواندن قرآن اندیشه در معانی آن چیزی که می خوانی می باشد." خوب این دستور را گرفت و آمد. شب تمام شد.
صبح که شد استاد دید شاگرد نیامده! منتظر شد دید نخیر خبری از شاگرد نیست! کسی را فرستاد به سراغ شاگرد. به استاد خبر دادند که شاگرد بیمار شده. استاد وقتی که به بالینش آمد، شاگرد شروع کرد به گریه کردن. حالا دقت کنید که او یک نوجوان است. شروع کرد به گریه کردن و گفت: "ای استاد، خداوند به تو جزای خیر بدهد. من تا دیشب نمی دانستم که دروغ می گویم! دیشب در مصلای خود که ایستاده بودم، حق تعالی را در برابر دیدگان خودم مجسم کردم و خود را در پیشگاه او دیدم در حالی که کتابش را بر او می خواندم. با سوره فاتحه، یعنی سوره حمد شروع کردم. رسیدم به "ایّاکَ نَعْبُدُ" وقتی به این آیه رسیدم به خودم یک نظری کردم، دیدم نفسم من را تصدیق نمی کند! من به خدا می گویم ایّاکَ نَعْبُدُ اما نفسم من را تصدیق نمی کند. چه عبودیتی!؟ چه بندگی ای!؟ وقتی دیدم که نفسم کلامم را تصدیق نمی کند، خجالت کشیدم که در پیشگاه او ایّاکَ نَعْبُدُ بگویم، در حالی که او می داند که من در گفتارم دروغ می گویم. دیدم نفسم با مشغولیت هایی که دارد اصلا عبادت خداوند را فراموش کرده" "فانی رایت نفسی لاهیه بخواطرها عن عبادته". "لذا من در تردید بودم، بین ابتدای سوره حمد تا ایّاکَ نَعْبُدُ. یعنی در تردد بودم در حال خواندن ابتدای سوره فاتحه تا مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ و نمی توانستم ایّاکَ نَعْبُدُ را بگویم." حال کسی که هر شب یک ختم قرآن می کرده، این طور شده و این چنین می گوید: "از او رها نشدم و در حالت شرمندگی از این که دارم به خدا دروغ می گویم و او از من نفرت دارد و خشمگین است، بودم. و اصلاً نتوانستم یک رکعت نماز بخوانم. تا اینکه خورشید طلوع کرد!" در آن شب که استاد این دستور را به او می دهد، یک رکعت نماز را هم نمی تواند بخواند تا اینکه خورشید طلوع میکند و حتی نماز صبح او هم قضا می شود!
بعد این نوجوان به استادش می گوید که کبدم ضربتی دید! بببینید همه اینها را عرض کردم برای توضیح بیان مرحوم آیت الله پهلوانی ذیل روایت "فاشدُد قلبَک". خوب این نوجوان کشش دستوراتی که استاد می داده نداشته! لذا می گوید: "کبدم ضربت دید، الان هم به سوی حق سفر میکنم در حالی که از خودم خشنود نیستم." استاد برگشت.
سه روز گذشت. روز سوم این نوجوان از دنیا رفت. بدنش را بردند قبرستان به خاک بسپارند. وقتی بدن را گذاشتند در قبر، استاد بالای سر قبر این نوجوان آمد و دید که این نوجوان که از دنیا رفته یک بیتی برای استاد می خواند و از وضع خودش خبر می دهد! می گوید: "انا حیّ عند حیّ، لم یحاسبنی بشیء" "من زندهای هستم نزد زنده ای که مرا هیچ مواخذه نکرد." یعنی خداوند من را اصلا مواخذه نکرد. استاد وقتی این سخن را از این جنازه و از این قبر شنید، برگشت به خانه و یک انقلابی در درونش ایجاد و خیلی متاثر شد. لذا استاد هم از دنیا رفت! این جریان را محی الدین در فتوحات مکیه نقل می کند. مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه وقتی این جریان را نقل می کنند می فرمایند: "اگر این استاد، استاد ماهر و شایسته ای بود، نه خودش می سوخت و نه این نوجوان را می سوزاند. او را درست تربیت می کرد که این نوجوان به ثمر برسد."
تا به استاد سلوکی اطمینان نکردید، زانو نزنید!
اهل معرفت از این جریان استفاده های مختلفی کرده اند. یکی مربوط به مدارای در سیر و سلوک است. که سالک باید خیلی با نفس خودش از راه مدارا پیش برود. اگر به نفس خودش یکباره فشار بیاورد، این نفس پس می زند و تمام داشته های معنوی خودش را از دست می دهد. یعنی از آن چیزی که اول بود، بدتر خواهد شد و تنزل پیدا می کند. یک استفاده دیگر که کرده اند این است که در مسیر سیر و سلوک و قرب الهی، نیاز به مربی راه رفته آشنای با راه می باشد. حالا ما در بحث نیاز به استاد، که آیا این استاد باید کامل باشد یا اگر غیر کامل باشد، چطور باید از او مطلب گرفت؟ آنجا مفصل باید بحث کنیم و ابعادش را عرض خواهیم کرد. اما اجمالاً به مناسبت این داستان باید این را به همه عزیزان عرض کنیم که در باب تربیت، استاد بزرگوار ما، مرحوم آیت الله پهلوانی رضوان الله تعالی علیه می فرمودند: "اگر کسی به واسطه جذبه ای به یک کمالاتی می رسد، این نمی تواند راهبری کند. می تواند موعظه کند، می تواند نصیحت کند، اما تربیت نمی تواند بکند."
یک مثالی عرض کنم؛ مثلا کسی یک شبه حافظ قرآن می شود، مثل کربلائی کاظم. او یک دفعه حافظ قرآن می شود، سواد هم ندارد. جوری حافظ قرآن است که وقتی کتاب های عربی را دستش می دادند، آیات قرآن را لابه لای کلمات عربی مخلوط می کردند، انگشت می گذاشت که این آیه قرآن است، این نیست، این هست! خب یک نورانیّتی در قرآن می دیده و می فهمیده که این قرآن است. اما این کربلائی کاظم نمی تواند بیاید در آموزشگاه بنشیند و حفظ قرآن را یاد دهد. چرا؟ چون مراحل آموزش و طریق حفظ قرآن را خودش طی نکرده و یک دفعه حافظ قرآن شده. اما یک مربی مراحل را طی کرده، می گوید برای حفظ قرآن از کجای قرآن مناسب است شروع کنید، روزی چقدر حفظ کنید، چه جوری تمرین کنید، چه کار کنید که حافظه شما تقویت شود. او راه را بلد است.
در باب سیر و سلوک هم همین طور است و حساسیتش خیلی بیشتر است. ببینید عزیزان تا زمانی که اطمینان پیدا نکردید که این فردی که در برابر او زانو می زنید شایستگی های لازم را دارد و اگر شک دارید، خودتان را به کسی نسپرید. بحث روح انسان است. شما برای جسم تان وقت که نزد یک طبیبی می خواهید بروید، از این و آن تحقیق می کنید، حالا یک جراحی کوچکی هست؛ خیلی هم جایی را خراب نمی کند، اما شما کلی تحقیق می کنید. اگر هم جایی خراب شود، نهایتش این است که شخص می خواسته شصت سال عمر کند حالا سی سال عمر کرده. اما اگر روح آسیب ببیند، ابدیت انسان را به مخاطره می اندازد. لذا انسان باید خیلی توجه و مواظبت داشته باشد. یک نکته دیگر از این داستانی که از فتوحات نقل کردیم، این است که کسانی که در امر تربیت هستند نه تربیت سلوکی، همین تربیت های معنوی که در آموزشگا هها و اینها دارند، باید این نکات و ظرافت ها و دقت ها را لحاظ کنند.
احتمالات گوناگون در دیدن عجائب
پس فاشدُد قلبَک یعنی قلب خودت را استوار کن که طاقت شنیدن و دیدن عجائب را داشته باشد. حالا در شب بیست و سوم چه چیزی رخ می دهد؟ مرحوم آیت الله پهلوانی احتمالاتی داده اند. می فرمایند: "مراد از شنیدن و دیدن، شنیدن و دیدن باطنی و یا مثالی باشد." "مثالی" یعنی مثلاً ممکن است مَلَکی را ببیند یا غیر ملکی را ببیند. ممکن است افرادی را ببیند با بدن های مثالی. "بدن مثالی" طول و عرض و ارتفاع دارد، اما مادی نیست. شکل دارد اما مادی نیست. این بدن مثالی است. اما جنّ اینطور نیست. جن، جسم لطیف است از جنس آتش. شیطان از آتش است.
می فرمایند: "شنیدن و دیدن باطنی و یا مثالی است و منظور از شنیدن و دیدن عجائب، همان تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ است. که شخص خواننده این سوره (یعنی هزار بار در هر شب قدر) با دیده دل، نزول ملائکه و گفتگوی آنها را برای تدبیر امور عالم به طور کلی مشاهده کند." نزول ملائکه را مشاهده کند. اینها خیلی مقدمات لازم دارد. چون ممکن است کسی بگوید من هزار مرتبه هر شب سوره قدر را خواندم و نشد! نه، اینها خیلی مقدمات لازم دارد. این یک بخش از کار است.
"و ممکن است چنان که آمادگی برای دیدن و شنیدن آنها را به خود ندهد، قلبش از کار بیفتد. [همین که عرض کردم. یعنی خیلی ظرفیت می خواهد] و ممکن است مراد از سماع عجائب از دیدنی ها، همان دیدن و شنیدن خواننده سوره قدر، مقدرات لیله القدر خودش باشد." یعنی انسان در شب قدر، در شب بیست و سوم، ببیند که خداوند چه چیزهایی را امسال برای او مقدر کرده، آنها را مشاهده کند.
آیت الله خویی چگونه همه مقدراتش را دید!؟
اینجا من یک موردی را عرض کنم؛ مرحوم آیت الله قاضی این دستور را به مرحوم آیت الله خویی داده بودند. همین دستور خواندن هزار مرتبه سوره قدر را و ایشان این دستور را انجام داده بودند و آینده خودشان را دیده بودند. مثل یک پرده ای که جلوی چشم آدم نصب کنند و فیلم پخش شود، مرحوم آقای خویی آینده خودشان را تا زمان مرجعیت و بعد هم از دنیا رفتن خود را دیده بودند. مرحوم آقای کشمیری رضوان الله تعالی علیه در همین زمینه می فرمایند: "که معلوم می شود خواندن سوره قدر در هر شب ماه مبارک رمضان، در معنویت انسان خیلی موثر است و معنویت خوبی را نصیب انسان می کند." آنچه که در روایات آمده، آثار آن معنویت هست.
بعد مرحوم آیت الله پهلوانی می فرمایند: " و نیز ممکن است مراد از فاشدُد قلبَک این باشد که باطن و دلت را آماده کن [ایشان احتمالات گوناگونی را میدهند، بعد می گویند که همه اینها محتمل است. حالا برای هر کسی در حد خودش] تا مظاهر عالم عجائب را بشنوی و همه را در ذکر و تسبیح و تقدیس الهی ببینی." مثلا آخوند کاشی در مسجد در نیمه شب "سبوح قدوس" میگفت. بعد یک طلبه ای آمد دید که وقتی آخوند می گوید: "سبوح قدوس" آجرهای مدرسه هم با او می گویند: "سبوح قدوس"
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم/ با شما نامحرمان ما خاموشیم
"و یا تجلیات کلامی الهی را با گوش دل بشنوی." ببینید همه این احتمالات را می دهند. بعد می فرمایند: "البته همه احتمالات مذکور قابل توجیه است والله یعلم، رزقنا الله و ایاکم" ایشان می فرمایند که خدا می داند، ان شاء الله خدا اینها را روزی ما و همه شما کند.