ماهان شبکه ایرانیان

ایمان راسخ و عمل صالح

می فرماید: «سبیل أبلج المنهاج أنور السّراج»؛ ایمان راهی است که مسیر آن کاملاً روشن است. ایمان، فروزنده ترین چراغ است

می فرماید: «سبیل أبلج المنهاج أنور السّراج»؛ ایمان راهی است که مسیر آن کاملاً روشن است. ایمان، فروزنده ترین چراغ است. مراد از ایمان در این عبارت امیرالمؤمنین علیه الصّلاة والسّلام، ایمان دینی است؛ یعنی ایمان به خدا و روز جزا و پیغمبر؛ و همین ایمانی که ادیان مردم را به آن فرا می خوانند. البته اهمیت مطلق ایمان معلوم است؛ چون ایمان پایه عمل و حرکت انسان است. تا انسان به چیزی دلسپرده و گرویده نباشد، در راه آن حرکت نمی کند. ایمان با علم فرق دارد. انسان گاهی به حقیقتی عالم است اما گرویده به آن نیست. یعنی در ایمان، فقط دانا بودن و عالم به صدق بودن کافی نیست؛ چیزی اضافه بر این علم لازم است. البته ایمان بدون علم هم ممکن نیست -ایمان با شک و تردید معنا ندارد- اما علم به تنهایی هم برای ایمان کافی نیست؛ کما این که می بینید قرآن درباره موسی و قضایای فرعون می فرماید: «و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلماً و علوّاً»؛ یعنی وقتی موسی دعوت خودش را مطرح کرد، ملأ فرعونی فهمیدند او راست می گوید و حقیقت است اما بعد از آن که موسی این معجزه عجیب را نشان داد و بعد از آن که ساحران و جادوگران -که تصور می شد کار موسی هم از قبیل کار آن هاست- خودشان اعتراف کردند این از نوع کار آن ها نیست و با وجود تهدید فرعون سجده کردند و به موسی ایمان آوردند و مرگ را پذیرا شدند، برای آن ها روشن شد که موسی حقیقت می گوید؛ اما در عین حال این حقیقت را انکار کردند؛ «جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم». یقین داشتند که موسی راست می گوید اما در عین حال انکار کردند. چرا؟ زیرا «ظلماً و علّواً»؛ به خاطر این که استکبار و هواهای نفسانی شان و ظلمی که می خواستند بکنند، نمی گذاشت تسلیم شوند.

ایمان و گرویدن، نوعی تسلیم است؛ تسلیم حقیقتی شدن. گاهی انسان حقیقت را می فهمد اما دلِ خود را تسلیم این حقیقت نمی کند و در مقابل آن می ایستد. لذا می بینید در مقابل علم، جهل و شک است اما در مقابل ایمان، جهل نمی آورند؛ در مقابل ایمان، کفر می آورند؛ یعنی پوشاندن. انسان گاهی حقیقتی را قبول دارد اما آن را می پوشاند و پنهان می کند. نقطه مقابل پوشاندن، ایمان است؛ یعنی دل سپردن، گرویدن، سر سپردن، حقیقت را با همه وجود پذیرفتن و در مقابل آن تسلیم شدن. هر چیزی که شما آن را حقیقت می پندارید، اگر به آن ایمان آوردید، این می شود پایه عمل شما...

ریشه لغزش ها

گفتیم در این جا مراد امیرالمؤمنین ایمان دینی است؛ ایمان به یک شیء باطل و ایمان به بت و بت مداری نیست؛ ایمان به خدای لاشریک له و ایمان به نبوت ها و ایمان به حقایق و ایمان به قیامت است. می فرماید: «سبیل أبلج المنهاج»؛ یعنی مسیر این راه، بسیار روشن است. اگر کسی با عقل و فطرتِ خود وارد این میدان شود، راه را روشن و بی تردید و بی شبهه می بیند؛ «أنورالسّراج» است. بعد دنباله اش این است: «فبالأیمان یستدلّ علی الصّالحات»؛ از راه ایمان، انسان به اعمال صالح می رسد. ایمان است که انسان را می کشاند و به عمل صالح دلالت می کند. بعد بلافاصله می فرماید: «و بالصّالحات یستدلّ علی الأیمان»؛ عمل صالح هم انسان را به ایمان دلالت می کند. یعنی یک تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد. به نظر من این نکته خیلی مهمی است. ما باید ایمان خود را با عمل صالح تقویت کنیم؛ کما این که عمل صالح را باید از راه ایمان بشناسیم.

شما به اتفاقی که در جنگ احد افتاد، توجه کنید. آن پنجاه نفری که دچار نفرین و شکوه همه مسلمان ها در طول این چهارده قرن شدند، مسلمان بودند؛ اصحاب پیغمبر بودند؛ خیلی از آن ها در جنگ بدر شرکت کرده بودند؛ مردمان بدی نبودند اما همین ها دچار آن آفت شدند؛ یعنی به خاطر جمع آوری غنیمت، گردنه را رها کردند؛ میدان را به دشمن دادند و موجب شدند که مقدار زیادی از خون های پاک بر زمین ریخته شود؛ خونی مثل خون حمزه سیدالشهداء بر زمین ریخته شد، پیغمبر زخم خورد و حکومت اسلام و نظام نوپای اسلامی دچار تزلزل شد؛ به خاطر کوتاهی این پنجاه نفر. قرآن درباره این پنجاه نفر می فرماید: «إنّ الّذین تولّوا منکم یوم التقی الجمعان إنّما استزلّهم الشّیطان ببعض ما کسبوا»؛ یعنی کاری که این ها کردند، نتیجه اشتباهات و لغزش هایی بود که قبل از این کرده بودند. هر لغزشی به نوبه خود لغزش های دیگری را بر انسان تحمیل می کند؛ یعنی پایه ایمان را سست می کند و سستی ایمان، تأثیر سوء خودش را در عمل بعدی ما می گذارد. وقتی ما لغزش پیدا می کنیم، این لغزش روی ایمان ما -ولو نامحسوس- تأثیر می گذارد. «إنّما استزلّهم الشّیطان ببعض ما کسبوا»؛ کار خطایی را قبلاً یک نفر انجام می دهد، بعد این خطا در ایمان او تأثیر منفی می گذارد، بدون این که خود انسان هم متوجه شود؛ مثل خیلی از وقت ها که انسان از حالی به حالی می رود، لیکن تغییر حال خود را متوجه نمی شود...

ما گذران عمر و تحول عجیبی که پیدا شده، با همه آثار محسوس جسمانی ای که دارد، درک نمی کنیم. تحول ایمان هم همین طور است؛ یعنی کم شدن ایمان را هم انسان حس نمی کند؛ چون حتی آثار محسوس جسمانی هم ندارد که انسان بفهمد و درک کند. پس آن لغزش و اشتباه در ایمان اثر گذاشت. کم بودن ایمان، در عمل بعدی ما اثر می گذارد؛ مثلاً وقتی میدان جهاد و امتحانی پیش می آید، کمبود ایمانِ ما خودش را نشان می دهد. ما که با یک ایمان وافر در جایی توانسته ایم جَستی بزنیم، حرکتی بکنیم و کار بزرگی انجام دهیم، وقتی در مقابل همان کار قرار می گیریم، می بینیم دست و پامان می لرزد؛ درست مثل این که کسی در جوانی می توانسته از جوی دو متری بپرد اما الآن وقتی به همان جوی می رسد، نمی تواند. اثر منفی عمل روی ایمان و ایمان روی عمل، نتیجه اش شکست جنگ احد می شود؛ نتیجه اش عقب رفت های گوناگون دیگر می شود؛ نتیجه اش این می شود که پنجاه سال بعد از هجرت پیغمبر و چهل سال بعد از وفات آن حضرت، نوه او -که عزیزترین انسانِ پیغمبر است؛ یعنی امام حسین علیه السّلام- در مقابل حکومت جانشین پیغمبر قرار می گیرد و با آن وضع فجیع به شهادت می رسد. من یک وقت گفتم این ها عبرت های تاریخ است؛ فراتر از درس است.

پایه های ایمان

در حکمت سی ام نهج البلاغه آمده است: «سئل عن الأیمان»؛ از حضرت تقاضا کردند درباره ایمان برای آن ها صحبت کند. فرمود: «الأیمان علی أربع دعائم»؛ ایمان روی چهار پایه استوار است. منظور از چهار پایه این است که اگر پایه ها محکم بود، ایمان رو می ماند اما اگر پایه ها سست شد یا فرو ریخت، ایمان به همان نسبت فرو می ریزد. به طور کامل ساقط نمی شود اما به همان نسبت فرو می ریزد. حضرت این چهار پایه را بیان فرمودند: «علی الصّبر و الیقین و العدل و الجهاد». اول، ایستادگی و استقامت در همه زمینه هاست. می خواهید برنامه ای را دنبال کنید؛ تا آخر پای آن برنامه بایستید. می خواهید کاری را انجام دهید؛ آن کار را تمام کنید. اگر مصیبتی پیش می آید، در مقابل آن مصیبت خودتان را از دست ندهید. واجبی بر شما مقرر می شود؛ برای انجام دادن واجب تحمل داشته باشید و بی حوصله و از پا افتاده نشوید. اگر در مقابل گناهی قرار می گیرید، ایستادگی کنید و تسلیم گناه نشوید. ایستادگی در هر جایی نمودی دارد. البته معنای ایستادگی، در همه جا یکی است؛ یعنی همان قوت انسانی و استقامت و پافشاری؛ منتها هر جایی یک طور خودش را نشان می دهد: صبر در مقابل اطاعت، صبر در مقابل معصیت، صبر در مقابل مصیبت.

پایه دیگر ایمان بر یقین استوار است. همان طور که گفتیم، یقین همان علم است. پایه های یقین را نباید متزلزل کرد؛ این شک را نباید مثل موریانه به پایه یقین انداخت. یقین را باید استوار نگه داشت. اگر به طور طبیعی سؤالی به ذهن انسان آمد، باید برود آن سؤال را دنبال کند تا شک و تردید برطرف شود اما خودش نباید وسوسه کند؛ یقین را در خودش یا در دیگران نباید زایل کند؛ یقینیات را دچار تردید و تبدیل به مشکوکات نکند.

پایه سوم ایمان عدل است. عدل یعنی هر چیزی در جای خود قرار گرفتن. معنای لغوی عدل هم یعنی میانه. اعتدال هم که می گویند، از این واژه است؛ یعنی در جای خود، بدون افراط و بدون تفریط؛ بدون چپ روی و بدون راست روی. این هم که می گویند عدل یعنی قرار دادن هر چیزی در جای خود، به خاطر همین است. یعنی وقتی هر چیز در جای خود قرار گرفت، همان تعادلی که در نظام طبیعت بر مبنای عدل و حق آفریده شده، به وجود می آید. در رفتار انسان، عدل لازم است. برای حکمران، عدل لازم است. در موضع گیری، عدل لازم است. در اظهار محبت و نفرت، عدل لازم است. قرآن فرموده است: «و لا یجرمنّکم شنئان قوم علی ألّا تعدلوا»؛ دشمنی با کسی موجب نشود که شما درباره او از عدالت کناره بگیرید و عدالت را رعایت نکنید؛ «إعدلوا هو اقرب للتّقوی». بنابراین عدل هم یکی از پایه های ایمان است. اگر عدل بود، ایمان می ماند.

پایه آخر، جهاد است. جهاد یعنی مبارزه. در زبان فارسی، جنگ و ستیزه گری معنای مبارزه را نمی دهد. می گویی من دارم مبارزه می کنم: مبارزه علمی می کنم، مبارزه اجتماعی می کنم، مبارزه سیاسی می کنم، مبارزه مسلحانه می کنم؛ همه این ها مبارزه است و معنا دارد. مبارزه یعنی تلاش پُر نیرو در مقابل یک مانع یا یک دشمن. اگر هیچ مانعی در مقابل انسان نباشد، مبارزه وجود ندارد. در جاده آسفالته، انسان پایش را روی گاز بگذارد و با باک پُر از بنزین سفر کند؛ این را مبارزه نمی گویند. مبارزه آن جایی است که انسان با مانعی برخورد کند که این مانع در جبهه های انسانی، می شود دشمن؛ و در جبهه های طبیعی، می شود موانع طبیعی. اگر انسان با این موانع درگیر شود و سعی کند آن ها را از میان بردارد، این می شود مبارزه. جهاد در زبان عربی عیناً به همین معناست؛ یعنی مبارزه. جهادِ در قرآن و حدیث هم به همین معناست؛ همه جا به معنای جنگ مسلحانه نیست. البته یک جا با جنگ مسلحانه تطبیق می کند، یک جا هم با جنگ غیرمسلحانه تطبیق می کند.

مرز روشن

آنگاه امیرالمؤمنین این کلمات را شرح می دهند -که البته من وارد نمی شوم- هم صبر را، هم یقین را، هم عدل را، هم جهاد را. مثلاً می فرمایند جهاد چهار شعبه دارد: امر به معروف، نهی از منکر و راست گویی و صداقت در مواضع؛ درست همین معنایی که امروز ما در موضع گیری معنا می کنیم؛ یعنی انسان در مواضع سیاسی و اجتماعی صداقت داشته باشد. بنابراین صدق در مواضع، خودش جهاد است. «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اللَّه علیه» به آن معناست.

یکی دیگر از شعبه های جهاد «و شنئان الفاسقین» است؛ یعنی جدا شدن از جریان فسق و کفر؛ این را من مخصوصاً به شما می گویم؛ این را همه توجه داشته باشید. باید حساب شما از این جریان جدا باشد؛ با آن مخلوط نشود. شماها با من آشنا هستید... بنده هیچ اعتقاد ندارم که با کفار باید قطع رابطه کرد؛ نه، مرز شما و کفار باید معلوم باشد؛ مرز شما و فساق باید معلوم باشد؛ مرز شما با آن هایی که جمهوری اسلامی را قبول ندارند، باید معلوم باشد. یک وقت هم لازم است در جایی انسان با همان کسی هم که جمهوری اسلامی را قبول ندارد، تعامل کند اما معلوم است که او، اوست و شما، شمایید؛ مخلوط نشوید. من همیشه از بعضی ها در همین نظام و مجموعه خودمان گله مند بودم؛ چون این ها مرزها را پاک کرده اند. به این ها گاهی می گفتم وقتی شما مرز را پاک می کنید، اشکالش این است که بسیاری به خاطر نبودن مرز، از این طرف می روند آن طرف، از آن طرف می آیند این طرف؛ مرتب رفت و آمد می کنند؛ یعنی حدود فراموش می شود. یک کشور اگر مرزش مشخص نباشد، هویت جمعی و وحدت جمعی ندارد. بگذارید مرزها مشخص باشد؛ معلوم باشد شما کجایید، آن ها کجا هستند. «و من شنئ الفاسقین و غضب للَّه غضب اللَّه له»؛ شما به خاطر خدا خشم بگیرید، خدا هم به خاطر شما خشم می گیرد؛ «و ارضاه یوم القیامة».

دو گونه ایمان

«مِن کلام له علیه السّلام فی الأیمان: فمن الأیمان ما یکون ثابتاً مستقراً فی القلوب و منه ما یکون عواری بین القلوب و الصّدور إلی أجل معلوم». دوگونه ایمان داریم؛ ایمان ثابت و مستقر و ایمان مستودع و عاریه ای. ایمان عاریه ای هم ایمان است؛ نه این که آن شخص، منافق است؛ ایمانش راسخ نیست؛ لذا زود زایل می شود.

ایمان ثابت و مستقر، یعنی جای گرفته در قلب، تکیه کرده به یک استدلال و یک بینش عمیق و پشتیبانی شده با عمل صالح. نوع دیگر ایمان این است که با احساسات پیدا شده، با منطق پیدا نشده؛ انسان پای آن، عمل صالح نگذاشته؛ همین طور شعارِ ایمانی داده و گاهی هم خیلی تند شعار داده اما پای این، عمل صالحی که به خاطر آن با نفسِ خودش مجاهدت و مبارزه کند، خرج نکرده؛ یعنی این ایمان با عمل صالح آبیاری نشده؛ این می شود ایمان عاریه ای. حضرت می فرماید: «و منه ما یکون عواری بین القلوب و الصّدور إلی أجل معلوم». آن وقتِ معلوم چه هنگام است؟ تا این ایمان، عاریه ای است؛ تا وقتی که این ایمان از او زایل شود؛ گنجشکی که در سینه خودش حبس کرده، بپرد و برود؛ چون این ایمان جزو وجود او نشده است. در چه مواقعی این گونه ایمان زایل می شود؟ وقت های امتحان و لحظات هوای نفس. مثلاً اگر کسی پولکی است، هنگامی که بین پول و حفظ ایمان، سر دو راهی قرار بگیرد، ایمان می پرد و تمام می شود.

بعضی ها دچار وسوسه های نفسانی و شهوات جنسی هستند؛ بعضی ها دچار مقام پرستی اند؛ هر کسی یک طوری است. هر کدام از ماها لغزش گاهی داریم؛ به قول فرنگی ها، پاشنه آشیل و چشم اسفندیاری داریم؛ آن جا گیج گاه و ضربت خور ماست؛ به خدا پناه ببریم که آن ضربت خور پیش نیاید. راهش تقواست. تقوا که من مکرر در همین جلسه و جلسات دیگر راجع به آن صحبت کرده ام، یعنی دایم مراقب خود بودن. انسان راز بعضی از تحول های صدوهشتاد درجه ایِ از اول انقلاب تا الآن را این جا می فهمد. گاهی می بینید بعضی ها صدوهشتاد درجه تحول پیدا کرده اند؛ یعنی از یک مؤمنِ مخلصِ صادقِ پُرجوش و خروشِ شعاردهنده، تبدیل شده اند به یک معاندِ معارضِ دشمنِ لجوجِ عنودِ بهانه گیر!

ما چند نوع دشمن داریم: بعضی دشمن ها، دشمن هستند اما دائماً نمی خواهند به صورت انقلاب پنجه بزنند. بعضی ها نه، دائم می خواهند در چشم انقلاب و نظام اسلامی انگشت فرو کنند و پنجه بزنند. وقتی نگاه می کنی، می بینی بعضی از این ها کسانی هستند که بسیار تند و داغ، خیلی ها را قبول نداشتند؛ مثل شعله ای که از روی خس و خاشاک بلند می شود. البته از چوبِ محکم هم گاهی شعله مفصل بلند می شود اما از خس و خاشاک هم که هیچ چیز ندارد، شعله بلند می شود ولی فوراً می خوابد. گاهی ما کسانی از این قبیل داریم؛ ایمان این ها مستقر نیست؛ مستودع و زوال پذیر و بدون تکیه به یک استدلال محکم است. همان طور که عرض کردیم، این ایمانِ زایل شده این طور نیست که وقتی بخواهد برود، زنگ بزند و خبر کند و بگوید رفتم و از این ساعت من دیگر کافر می شوم و نماز نمی خوانم؛ به تدریج انسان نمی فهمد و ملتفت نمی شود که چگونه این ایمان از او زایل شد. خیلی باید مراقب بود و به خدا پناه برد.

سخنرانی در دیدار اعضای هیأت دولت؛ 20/8/1383

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان