کوچهها دیگر رنگ آفتاب را نمیبینند. نسبت به قبل نحیف و لاغرند. جمع و جور نشستهاند میان ساختمانهایی که سرشان به طاق آسمان چسبیده.
به گزارش به نقل از روزنامه همشهری ،از وقتی سایه آسمانخراشها افتاد بر سر آنها، حتی کوچه آشتیکنان هم قهر کرد. دیگر نه صدای بازی کودکی در کوچهها میپیچد و نه آدمهای پرمهر، دل به دل همسایگی هم میدهند. تا همین 20سال پیش، کوچهها حلقه اجتماعات کوچک را تشکیل میدادند.
فرایند اجتماعی شدن آدمها از همان دوران کودکی از محلهها و کوچههایش آغاز میشد. بچهها با اجرای بازیهای دست جمعی از همان ابتدا میآموختند که چطور در اجتماع بزرگتر (جامعه) با این و آن تا کنند و صلاح بروند.
اما حالا حتی با شروع فصل تابستان کمتر مهر کوچهها به دل کودکان مینشیند. محلهها معمولا سوت و کور و خالی است و بچهها در خانهها محبوس. همشهری دلایل خاموش شدن محلهها و عدماستقبال کودکان از بازیهای دستجمعی در کوچهها را در گفتوگو با خانواده، جستوجو کرده است.
برخی خانوادهها در این گفتوگو، ایجاد تغییرات در شکل و شمایل شهرهای جدید (محقر شدن کوچهها)، نقش پررنگ تکنولوژی جدید(فضای مجازی، نرمافزارهای سرگرمکننده و...) در ارتباطات و اوقات فراغت، افزایش جمعیت و در پی آن افزایش آسیبهای اجتماعی، عوامل اقتصادی که باعث شده پدر و مادرها برای گذران زندگی هر دو کار کنند و تن به تکفرزندی دهند و در آخر هراس آنها برای سپردن فرزندشان به اجتماع را از عوامل اصلی تغییر سبک زندگی کودکان امروزی میدانند. کودکان هم دلایل خودشان را برای فراموشی بازیهای دسته جمعی دارند.
انتهای یکی از کوچههای این شهر درندشت، به لطف یک بنبست فضایی ایجاد شده برای جمع شدن چند کودک قد و نیم قد. بچهها نه توپ دارند و نه کف کوچه نقش بازی لیلی را رسم کردهاند. دنبال هم بدو بدو نمیکنند.
نشستهاند روی پلهها. جلوی یک ساختمان. سرشان در تبلتهاست و مشغول معرفی و ارسال بازیهای مجازی به یکدیگر هستند. 5نفر هستند. از 9ساله تا 13ساله. از سامیار میپرسم چه بازیهایی بلدی؟ میگوید: «Cuphead، Minecraft، Forza Horizon و...» باقی بچهها هم مثل آنکه معلمشان سؤالی پرسیده باشد برای پاسخ از یکدیگر سبقت میگیرند و هرکدام 10-8-7 بازی کامپیوتری را نام میبرند.
«نه بچهها. اینها نه. کی بازیهای دست جمعی بلده مثلا لیلی، بالا بلندی، وسطی، گرگم و گله میبرم، طناب بازی، هفت سنگ و...» همهشان با تعجب به یکدیگر نگاه میکنند.
آرشا میپرسد: «عمو این بازیها تازه اومده!؟ از کجا دانلودش کنم؟» رایان دستش را بالا میبرد و میگوید من وسطی بلدم! «پارسال سیزده به در بزرگترهای فامیل با یه توپ بازی کردن. یه عده وسط بودن و دو نفر هم اینور و اونور بودن و... خیلی بازی خوبی بود.»
خب الان چرا وسطی بازی نمیکنی با دوستات؟ سرش را با انگشت میخاراند و کمی فکر میکند: «اینها بلد نیستن. بیحالن. هیشکی پایه نیست.»
کجا بازی کنیم؟
این روزها سخت میتوان بچهها را در کوچه پسکوچهها مشغول بازی کردن پیدا کرد. اما با وجود این مشاهدات میدانی نشان میدهد نقش پسر بچهها در کوچهها پررنگتر از دختر بچههاست.
در واقع تنها بازی دستهجمعی که هنوز تا حدودی توانسته در مقابل بازیهای انفرادی که تکنولوژی جدید به ارمغان آورده دوام بیاورد بازی فوتبال است. بازیهای قدیمی را کودکان امروزی به ندرت میشناسند اما پسربچهها هنوز الفبای فوتبال را از برند. جمعی از پسر بچهها در کوچهای مشغول بازی فوتبال هستند، اما اینها هم توپ ندارند! آنها از نسخه کامپیوتری فوتبال استفاده میکنند و سرشان در تلفن همراه و تبلت است. کارن میگوید:« جام گذاشتیم.
فعلن من با بارسلونا بالای جدولم» برای هم کری هم میخوانند. از آنها میپرسم: چرا خودتان بازی نمیکنید الان 6نفرید. 3 به 3 گل کوچیک بازی کنید. همهشان یک دفعه میپرسند: «کجا؟ دقیقا کجا بازی کنیم!؟» 2طرف کوچه 7-6متری ماشین پارک شده، مسیر باریکی آن وسط مانده که در کسری از ثانیه چند موتورسیکلت و یک ماشین عبور میکند.
شهرها تغییر کردهاند
میتوان توپ را انداخت در زمین خانوادهها و اینطور تحلیل کرد که این خانوادهها هستند که بسترهای لازم برای بازیهای دسته جمعی و حضور بچهها در کوچهها را فراهم نمیکنند.
خانواده امیدی که تکفرزند 11سالهشان تا به حال حتی یکبار هم در کوچه بازی نکرده و هرچه خاطره از بازی دسته جمعی دارد محدود به مدرسه میشود در اینباره میگویند: «ما دهه شصتی هستیم و تمام تابستان را در کوچه مشغول بازی بودیم. اما حالا وضع فرق کرده، محلهها اصلا شباهتی به قدیم ندارند. نه خانهها مثل قبل هستند و نه کوچهها.
شهر آنقدر شلوغ است که همه کوچه تبدیل شده به معبر اصلی عبور و مرور موتورسیکلتها و ماشینها و خطر بچهها را تهدید میکند. در هر کوچهای که سرک بکشید چند نفر دست به یقه شدهاند برای جای پارک. بهنظر شما آیا دیگر فضایی میماند برای حضور بچهها در محلهها. من واقعا بهعنوان یک مادر هراس دارم که کودکم برای بازی به کوچه برود. خدای ناکرده خودروها و موتورسیکلتها کودکم را زیر میگیرند.»
انفجار جمعیت در شهرهای بزرگ، انبوهسازی در جامعه مدرنیته و تراکم شدید باعث شده برخی خانوادهها ترجیح بدهند کودکشان در خانه به تنهایی بازی کند. زن جوانی که فامیلی خود را غفرانی عنوان میکند، میگوید: « ما حدود 8سال است که در این آپارتمان 16واحدی زندگی میکنیم. در این مدت تنها یکی از همسایگان را میشناسیم.
الان حتی بزرگترها هم حضوری در محله زندگیشان ندارند چه برسد به بچهها. وقتی من بهعنوان یک مادر هنوز همسایه روبهروی واحدم را نمیشناسم چطور میتوانم جگرگوشهام را در این محله شلوغ راهی کوچه کنم تا بازی کند.
در گذشته همه اهل محل یکدیگر را میشناختند و خوب و بد معلوم بود اما حالا چه؟ کسی چه میداند همسایه بغل دستیاش چه کاره است! شکل و شمایل زندگیها تغییر کرده و ما چارهای نداریم جز اینکه خودمان را با آن وفق دهیم. از همه آسیبهای منزوی شدن کودک در این آپارتمان با خبرم اما چه میتوانم بکنم. مجبورم بین بد و بدتر گزینه بد را انتخاب کنم.»
نفر هستند نه جمع
برخی از پدر و مادرها این مسئله را با مشکلات مالی و اقتصادی پیوند میزنند. آنها شرایط سخت اقتصادی موجود که باعث شده زوجهای جوان هر دو بیرون از خانه کار کنند را یکی از عوامل مهم خانهنشینی کودکان میدانند: «وقتی من و همسرم هر دو مجبور هستیم از صبح تا شب کار کنیم تا بتوانیم چرخ زندگیمان را بچرخانیم بیتردید از این بابت به کودکمان آسیب زیادی میرسد.
اگر یکی از ما در خانه حضور داشتیم، میتوانستیم کودکمان را از خانه بیرون ببریم. درحالیکه به بچهمان این فرصت را میدادیم تا با کودکان دیگر معاشرت و بازی کند و از او مراقبت هم میکردیم. اما حالا در این شرایط هیچ راه و چارهای جز خانهنشینی کودکان نیست.»
آقای بهرامی یکی از دلایلی که کودکان امروز تمایلی به بازیهای دستهجمعی نشان نمیدهند را در تکفرزندی آنها میدانند: «شرایط سخت مالی باعث شده که خیلی از خانوادهها به یک فرزند اکتفا کنند.
هرچند برخی کلا قید بچهدار شدن را زدهاند. در قدیم خانوادهها شلوغ بودند. بچهها خواهر و برادر داشتند و با یکدیگر بازی میکردند. اما حالا تنها هستند، آنها بازی کردن را به تنهایی میآموزند و با آن خو میگیرند. بچههای امروزی از اجتماع گریزان هستند چون راه تعامل با دیگری را نیاموختهاند. خدا میداند در آینده نزدیک نسل جدید چطور میخواهد در اجتماع حضور پیدا کند، آنها فقط یک نفرند و تصوری از جمع در ذهنشان شکل نگرفته است. از این بابت واقعا نگران فرزندم هستم.»
الان حتی بزرگترها هم حضوری در محله زندگیشان ندارند چه برسد به بچهها. وقتی من بهعنوان یک مادر هنوز همسایه روبهروی واحدم را نمیشناسم چطور میتوانم جگرگوشهام را در این محله شلوغ راهی کوچه کنم تا بازی کند
شهر آنقدر شلوغ است که همه کوچه تبدیل شده به معبر اصلی عبور و مرور موتورسیکلتها و ماشینها و خطر بچهها را تهدید میکند. دیگر فضایی نمیماند برای حضور بچهها در محله و بازی در کوچهها