ایندیوایر هر هفته از چند منتقد تلویزیون منتخب سوالاتی میپرسد و پاسخهای آنها را منتشر میکند. سوال این هفته این بود: کدامیک از پایانهای نفسگیر تلویزیونی بیشتر در خاطرتان مانده است؟ ممکن است یک پایان نفسگیر خوب، یا بد باشد، و یا پایانی که سرانجام آن مشخص شده یا نشده است، چه در سریالهای قدیمی و چه جدید.
همچنین بخوانید:
10 تا از به یادماندنیترین نماهای پایانی تاریخ سینما
ایپریل نیل از وبلاگ Monsters & Critics
احساس میکنیم همه به «سوپرانوز» اشاره خواهند کرد، صحنهای که در آن “ساخت آمریکا” در سیاهی محو میشود. اما برای من دو پایان نفسگیر بیشتر از بقیه به یاد ماندنی بودند: آخرین قسمت فصل چهارم «دکستر» (که در آن ریتا (با بازی جولی بنز) در وان مرده است) و دیگری پایان یکی از قسمتهای میانی فصل 5 «برکینگ بد» که در آن هنک (با بازی دین نوریس) در سرویس بهداشتی والتر (با بازی برایان کرنستن) نشسته است و یکی از کتابهای والت ویتمن را برمیدارد باز میکند و میخواند، که ناگهان همه چیز لو میرود. هنک تمام مکالمات گذشته را کنار هم میگذارد و پی میبرد که والتر وایت همان هایزنبرگ بوده است. پایانهای نفسگیر که در سرویس بهداشتی اتفاق میافتند همیشه خوب هستند.
اریک دگانز، از NPR
به عنوان یکی از طرفداران قدیمی «برکینگ بد» باید به آخرین صحنهی «پرواز بر روی همه» اشاره کنم، که پایان میانفصلی این سریال در سپتامبر 2012 بود. در آن قسمت بود که مامور مبارزه با مواد مخدر هنک شریدر، با نقشآفرینی دین نوریس، در دستشویی خانهی والتر وایت به دنبال چیزی برای خواندن میگشت، که یک نسخه از “برگهای علف” والت ویتمن را پیدا میکند، و پیام نوشته شدهای از طرف شیمیدان تولیدکنندهی مواد مخدر، گیل بوتیچر، خطاب به والتر وایت میبیند. در این صحنه چهرهی هنک را میبینیم که بالاخره توانسته تمام نقاط ماجرا را به هم وصل کند؛ مردی که فکر میکرد گوشهگیر است و در دنیای خود سیر میکند، در واقع بزرگترین تاجر مواد مخدر در منطقه است. از آنجا که نیمهی دوم فصل پنجم «برکینگ بد» تا 11 ماه دیگر اکران نمیشد، مخاطبان زمان زیادی برای فکر کردن دربارهی اینکه واکنش هنک به کشف جدیدش چه خواهد بود، داشتند. پایان نفسگیر دیگری که در لیستم دارم، «بهترین هر دو دنیا، بخش اول» است، قسمت پایانی فصل سوم «استار ترک: نسل بعد» در سال 1990.
جیکوب الر، Paste Magazine
با وجودیکه صحنهی پر استرس دستشویی برکینگ بد را دوست دارم، اما قسمتی که به یاد دارم بیشترین جنجال و بحث را در میان دوستانم به پا کرد، صحنهی “خودکشی” شرلوک در «سقوط رایخنباخ» بود. این قسمت وقتی اکران شد که من در اواسط سالهای دانشگاه بودم، و محبوبیت «شرلوک» در اوج خود بود. نظریات، توطئه، و انگیزهی علمی که تماشای این قسمت در افراد 19 ساله که کار بهتری برای انجام دادن نداشتند ایجاد کرد، چنان برای گروه هوادارانی که نظریهپردازی میکردند اعتیاد آور بود که راه را برای بازگشت به «بازی تاج و تخت» و «مرده متحرک» هموار کرد.
دنیل فینبرگ، The Hollywood Reporter
من ترجیح میدهم بگذارم دیگران به پایانهای نفسگیر بینظیری مانند دریچه در «لاست» و یا «چه کسی به آقای برنز شلیک کرد؟» (یا «چه کسی به جی.آر. شلیک کرد؟» برای کسانی که میخواهد یاد ایام قدیم کنند) و یا قسمت آخر «بافی قاتل خونآشامها» که در آن شخصیت اصلی کشته شده و دفن میشود. همهی آنها خوب هستند. اما من میخواهم اولین چیزی که به ذهنم میرسد را به شما بگویم، پایان نفسگیری که حتی قسمت پایانی فصل یا پایان میانفصلی سریالی نیست. «حدس میزنی چه کسی برای قتل میآید؟» نهمین قسمت فصل ششم سریال «قانون لس آنجلس» است. این قسمت در حالی به پایان میرسد که تامی با بازی جان اسپنسر از دوستدختر سابق خود برای فریب یک قاتل زنجیرهای استفاده میکند و سپس با بیرحمی تمام به او شلیک میکند و او را به قتل میرساند. این پایان نفسگیری بود که هفتهی بعد به سرانجام خود رسید، اما به وضوح به خاطر دارم که با خود میگفتم: “صبر کن ببینم! آنها چطور میخواهند خودشان را از این مخمصهی داستانی نجات دهند؟” یک پایان نفسگیر قوی باید چنین کاری با مخاطب بکند، فکر میکنیم به همین خاطر بود که به عنوان اولین مورد به ذهنم رسید.
کیتلین تامس، TVGuide.com
تعدادی پایان نفسگیر بلافاصله به ذهن خطور میکند — آخرین قسمت فصل دوم سریال «آلیاس»، آخرین قسمت فصل دوم سریال «شرلوک» — اما پایانهای نفسگیری که در ذهن من ماندگار میشوند آنهای هستند که صرفا المان شوکه کننده ندارند. آخرین قسمت فصل دوم «ناوبر فضایی گالاکتیکا» به نام «موانعت را به زیر بکش، قسمت دوم» تقریبا پایانی نفسگیر نیست، چون پس از جهش زمان تحسینبرانگیزی که اتفاق میافتد، اتفاقات بسیار زیادی رخ میدهد. سایلونها به نیوکاپریکا میرسند، فرار تمام میشود، بالتار بلافاصله تسلیم میشود، و سنتوریونها را در حال رژه در کمپ میبینیم. این پایان نفسگیری است که جزئیات داستان فصل سوم را بیان میکند و مخاطب به فکر فرو میرود که چه بر سر شخصیتهای محبوبش که در نیو کاپریکا گرفتار شدهاند خواهد آمد.
تیم سورت، TV.com
«لاست» فصل سوم. “باید برگردیم”!
کلینت ورثینگتن، Consequence of Sound، The Spool
اپرای فضایی عجیب و غریب و جذاب شبکهی سایفای به نام «فارسکیپ» فصل به فصلش پر از پایانهای نفسگیر جذاب بود. میتواند گذر زمان را با مرگ شخصیتها، مسخ شدنشان، و یا بازگشتن به زندگی پس از چند ماه در قسمت اول فصل جدید، نشانهگذاری کنید. من هرگز تجربهی شوکهکنندهی تماشای پایان «زمانبندی بد» را فراموش نمیکنم، این قسمت آخر چهارمین فصل و در واقع آخرین فصل «فارسکیپ» بود.
جویس انگ، GoldDerby
فکر میکنم قبلا به این موضوع اشاره کردهام، اما من برای همیشه تحت تاثیر بلایی که بر سر کارتر در «بخش فوریتهای پزشکی» افتاد خواهم بود، و بدن غرق در خون و تقریبا بیجان لوسی بر روی زمین، در حالیکه بقیه در میز پذیرش در حال جشن گرفتن و خوردن کیک آبی بودند. من به هیچ وجه انتظار آنرا نداشتم، و صادقانه بگویم تمام یک ساعت زمان پخش آن قسمت بسیار عادی و معمولی بود و فکر نمیکنم چنین پیچش غیرمنتظره و کاملی به فکر کسی رسیده باشد.
امیلی فاندرورف، Vox
فکر میکنم من دختری هستم که تمام سوالات را با “بافی” جواب میدهد، چون آخرین قسمت فصل دوم این سریال — «شدن، بخش دوم» — یک پایان نفسگیر تمام عیار داشت، که تمام چیزهایی که دربارهی این سریال و سبک آن تصور کرده بودم زیر سوال برد. بهترین پایانهای نفسگیر قسمتهایی هستند که میتوانند خاتمهدهنده به سریال باشند. و این موضوع در مورد این قسمت هم صدق میکند. بافی، انجل را به درک واصل میکند سپس شهر را ترک میکند! و این تنها یکی از اتفاقاتی است که در این قسمت میافتد. بافی میتوانست پایانهای نفسگیر بیشتری داشته باشد، و حتی پایانهای بهتری هم داشت. اما هیچ چیز نمیتوانست حسی که این پایان نفسگیر در بهار سال 1998 منتقل کرد را منتقل کند.
ماریسا رافمن، Give Me My Remote
«فرینج» تنها سریالی است که پایانهای نفسگیرش واقعا منرا وادار کرد پای کامپیوتر بروم و بلافاصله شروع به نوشتن کنم. و دو بار این اتفاق افتاد! سریالهای خانوادهی جی. جی. آبرامز — مخصوصا «لاست» و «آلیاس» — به خوبی میتوانند باعث شوند مخاطب با خود بگوید: “چی شد؟! حالا چطور میخواهند ادامه دهند؟”، اما قسمتهای پایانی فصل اول و فصل سوم «فرینج» جایگاه ویژهای در قلب من دارند.
بن ترورس، IndieWire
«دوستان» همیشه توانایی خاصی در رقم زدن پایانهای نفسگیر به یاد ماندنی داشته است، از انتظار ریچل برای پیاده شدن راس از هواپیما در فصل 1 — که نمیدانست او با کسی در چین آشنا شده است — گرفته تا قسمت اوج فصل 3 «پس حالا چه اتفاقی میافتد؟» که در آن راس در انتخاب بین دوستدختر جدید (و تاس) و بازگشت به ریچل مانده است. اما فصل بعدی است که قلهی دیوانگی را با «چطور توانستی آن کار را بکنی؟» برای من فتح میکند، که در آن راس به اشتباه نام ریچل را به جای امیلی در مراسم عروسی خود میگوید و دوباره راس و ریچل و مخاطب را بر سر دوراهی قرار میدهد. درست زمانی که به نظر میرسد همه چیز به پایان رسیده، و ریچل عشق خود به راس را در دل نگه خواهد داشت در حالی که او با زنی دیگر وارد زندگی مشترک میشود، راس لب به سخن باز میکند. هیچکس توقع نداشت که ماجرای راس و ریچل به زودی در این سریال تمام شود، اما پیچ و تابی که نویسندگان، مارتا کافمن و دیوید کرین به آن دادهاند منحصر به فرد، غیر منتظره و باورپذیر است. مهمتر از همه اینکه هرگز قدم بعدی واضح نبود، بنابراین هواداران آنها همیشه احتمالات متعددی نسبت به آنچه اتفاق خواهد افتاد پیش رو داشتند. فصل 5 هم انتظارات را برآورده کرد و راس (که یکی از بهترین نقشآفرینیهای دیوید شوییمر است) را در معرض سختیهای دوراهی قرار داد. درامها معمولا پایانهای نفسگیر بهتری برای خود ترتیب میدهند، اما پویایی روابط مرکزی «دوستان»، دست کم برای 7 فصل آن، تحسینبرانگیز است.
این مطلب برگرفته از نوشتهی هان انگوین در وبسایت ایندیوایر است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
76