به گزارش مشرق، «لبخند بزن رزمنده» از آشناترین جملاتی است که در جبهههای دفاع مقدس دیده میشد. همه ما تصویری از این تابلو همراه با رزمندههایی در ذهن داریم که در بحبوحه جنگ، لبخند زنان عکس یادگاری میگرفتند. در واقع شوخی و خنده از وجوه غالب فرهنگ جبهه بود. روایتهای طنزگونه از دوران جنگ کم نیستند، اما چه چیزی باعث میشد یک رزمنده در برخورد با سختیهای جبهه، لبی خندان داشته باشد؟ عبدالمحمود محمودی از راویهای دفاع مقدس که خودش سابقه رزمندگی در دو جبهه دفاع مقدس و دفاع از حرم را دارد، در گفتگو با ما به این سؤال پاسخ میدهد. او خاطره جالبی هم از یک شهید مدافع حرم دارد که در ادامه میخوانیم.
خنده و جنگ خیلی با هم سازگاری ندارند، چطور میشود که جمله لبخند بزن رزمنده این همه در جبههها باب میشود؟
قبل از پاسخ به این سؤال، کمی در خصوص شرایط جبهه صحبت کنیم. جمله لبخند بزن رزمنده در یک فضای خاصی گفته میشد. جایی که هر لحظه امکان شهادت یا جانبازی وجود داشت. یک مواقعی پیش میآمد که زیر شدیدترین آتش دشمن، خبر میرسید ماشین آب و آذوقه مورد هدف قرار گرفته و شما باید در گرمای هوا، بدون آب با دشمن بجنگید. اینجا کاری به شهادت و مجروحیت ندارم. عرضم این است که یک مواقعی اعصاب آدمهای حاضر در میدان جنگ هم به هم میریخت. به حکم انسان بودن در تنگنا قرار میگرفتند و در چنین مواقعی واکنشهای عصبی طبیعی بود، اما درست در همین لحظات یکسری از رزمندهها بمب روحیه میشدند. نه تنها خودشان تبسم داشتند که روحیه دیگران را هم حفظ میکردند. آقای رحیمپورازغدی یک روایتی از عملیات خیبر دارد. عملیاتی که در آن ما شهدای زیادی دادیم و دشمن برای اولین بار از بمباران شیمیایی به شکل وسیع استفاده کرد. ایشان میگوید: در چنین شرایطی دیدم یک بسیجی 14 ساله به شدت مجروح شده است. سر و صورتش داغان بود، اما هر کسی به او نگاه میکرد لبخند میزد. فکر کردم موجی شده است. جلو رفتم و پرسیدم: برادر چرا میخندی؟ گفت: نمیخواهم رزمندهها با دیدن وضعیت من روحیهشان را از دست بدهند و فردای قیامت از اینکه باعث سستی رزمندهها شدهام، شرمنده باشم. این طرز نگاه یک رزمنده مکتبی است که دارد تکلیفش را انجام میدهد، چون حضورش را در جبهه حق مفید میداند. در بدترین شرایط لبخند میزند، چون تکلیفش را انجام میدهد، رضایت دارد و لبخند میزند. پاسخ سؤال شما هم در همین انجام به تکلیف و رضایت خداست که باعث میشود لبخند و جنگ با هم سازگاری پیدا کنند.
میتوانیم بگوییم خنده جزئی از فرهنگ جبهههای ما بود؟
خنده و رضایت از حضور در جهاد فی سبیلالله، جزئی از فرهنگ جبهه حق است، اما در دفاع مقدس این نکته بیشتر دیده شد. وگرنه در سایر میدانهای نبرد هم نظیرش دیده شده است. نمونه بارزش در شب عاشوراست که تعدادی از اصحاب آقا اباعبدالله (ع) با هم شوخی میکردند. یک نفر که پرسید در این عطش و بیآبی و وقایع هولناکی که فردا انتظارتان را میکشد، چرا شوخی میکنید و میخندید؟ پاسخ این بود که ما داریم در رکاب امام حی و حاضر در جبهه حق میجنگیم. امام حسین (ع) هم که به ما وعده شهادت و بهشت داده است. پس این لحظاتی که در آن قرار داریم بهترین زمان برای شاد بودن و شوخی کردن است. دفاع مقدس در امتداد عاشورا بود؛ لذا رزمندههای حاضر در آن نیز همان روحیه اصحاب امام حسین (ع) را داشتند.
خودتان به عنوان یک رزمنده دفاع مقدس چه خاطراتی از شوخی رزمندهها سراغ دارید؟
به جرئت میتوانم بگویم هر رزمندهای خاطراتی از این دست دارد چراکه در تمامی مناطق عملیاتی و بین عموم رزمندهها رایج بود. از جشن پتوها و سر به سر هم گذاشتنها و... اینطور مسائل که همه شنیدهایم. من دوست دارم یک خاطرهای از سر کار گذاشتن عراقیها تعریف کنم. یکسری از بچهها با گلوله آرپیجی ترفندهای جالبی میزدند. مثلاً سر گلوله را باز میکردند و در فضای خالی موشک، بنزین میریختند. بعد دوباره ماسوله را سر جایش میبستند. در تاریکی شب آرپیجی را به طرف آسمان میگرفتند و شلیک میکردند. گلوله که از نوع زماندار بود و سنگین شده بود با طی مسافتی روی هوا منفجر میشد. یکهو عراقیها میدیدند آسمان آتش گرفته است. فکر میکردند ایران از یک سلاح جدید آتشزا پردهبرداری کرده است. ناگهان شروع میکردند به گلوله باران آسمان و ما این طرف از خنده رودهبر میشدیم. یا یک مواقعی بچهها بدنه موشک آرپیجی را باز میکردند و یک نارنجک تهاجمی را ضامن کشیده در داخل آن جاساز میکردند. آرپیجی را به آن طرف اروند و زیر خاکریز عراقیها شلیک میکردند. وقتی لابهلای نیزارها به زمین اصابت میکرد نارنجک داخلش منفجر میشد. سرباز عراقی که به تجربه صدای انفجار نارنجک را میشناخت، فکر میکرد رزمندهها تا آن سوی اروند نفوذ کردهاند. شروع میکردند به گلولهباران نیزارهای خودشان و ما هم از اینکه با یک آرپیجی و یک نارنجک باعث شدهایم آنها این همه مهمات هدر بدهند کیف میکردیم!
برخی رزمندهها به شوخطبعی و به اصطلاح بمب خنده بودن شهرت داشتند، شما هم چنین همرزمانی داشتید؟
تعدادشان خیلی زیاد است. اما اینجا دوست دارم به دو همرزم شهیدم اشاره کنم که هر دو نام فامیل محمدی داشتند. البته نسبت فامیلی ندارند. تشابه اسمی است. یکی از آنها رزمنده دفاع مقدس بود به نام شهید علیرضا محمدی و دیگری هم رزمنده مدافع حرم به نام شهید جواد محمدی که سال 96 در سوریه به شهادت رسید و پیکرش هم در منطقه ماند. مشهور بود که شهید علیرضا محمدی قبل از شروع عملیات خیلی شوخی میکرد و روحیه بچهها را بالا میبرد. ایشان جانباز شد و بعد از جنگ بر اثر عوارض جانبازی به شهادت رسید. خیلی هم درد و مشکلات جسمی داشت که تا آخرین لحظات عمرش همچنان شوخ طبعی و روحیهاش را حفظ کرده بود. شهید جواد محمدی در سوریه با هم بودیم. یک خاطره جالب از او دارم مربوط به مجروح شدنش. 16 آذر 94 من و جواد هر دو در روستای الحمره مقابل خانطومان مجروح شدیم. مجروحیتمان در یک ساعت اتفاق افتاد. ما را به بیمارستان بردند. پای جواد به گمانم گلوله خورده بود. دکتر عطایی که از دوستان خودمان است، مجبور شده بود بادگیر، لباس نظامی و زیر شلواری جواد را برای رسیدگی به زخمش پاره کند. ناگفته نماند که آقا جواد یک زیرشلواری راه راه آبی داشت که قدیمیهای اصفهان از این زیرشلواریها زیاد میپوشیدند. وقتی کار پانسمان جواد تمام میشود و میبیند زیر شلواریاش را پاره کردهاند، شروع میکند به داد و بیداد و به دکتر میگوید: مرد حسابی چرا زیرشلواریام را قیچی کردی! من این را خیلی دوست داشتم. دکتر اول فکر میکند جواد به خاطر مجروحیت قاطی کرده است، چون از پاره شدن شلوار نظامی و بادگیرش ناراحت نبود، حالا برای این زیرشلواری مندرس غوغا میکرد. دکتر هاج و واج مانده بود که میبیند دوستان جواد دارند میخندند و تازه میفهمد سرکار رفته است. این کار شهید محمدی از مدافعان حرم آدم را یاد چه صحنهای میاندازد؟ یادتان هست در دوران جنگ یک مجروحی را روی برانکارد میبردند. خبرنگار از او پرسید: برادر در چنین وضعیتی چه پیامی به ملت ایران داری؟ او هم میگوید: از مردم میخواهم کمپوتهایی که به جبهه میفرستند برچسب رویش را نکنند. خبرنگار با تعجب میپرسد: چرا؟ مجروح پاسخ میدهد:، چون تا حالا دو بار به من رب افتاده است! ببینید این روحیه بالا در شرایط مجروحیت و درد است. رزمنده جبهه حق یک آدم پاکباخته است که، چون حسابش پاک است، از چیزی ترس ندارد و پر روحیه و خندان ظاهر میشود.
منبع: روزنامه جوان