روزنامه خراسان: مرد 38 سالهای که در پی شکایت همسرش مبنی بر نپرداختن نفقه و درخواست طلاق به کلانتری احضار شده بود درباره ماجرای ازدواجش با یک دختر پولدار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: مادرم زن سوم پدرم بود که برای تامین هزینههای زندگی اش در منازل خانوادههای پولدار کارگری میکرد من هم که آخرین فرزند پدرم بودم با سختی و بدبختی و تلاشهای شبانه روزی مادرم بالاخره دیپلم گرفتم و خدمت سربازی ام را به پایان رساندم. مادرم دوست داشت برای رهایی از این وضعیت تنگدستی با دختری ازدواج کنم که او کلفت منزلشان بود.
آنها خانواده ثروتمندی بودند که به ما به چشم نوکر و خدمتکار مینگریستند. به همین دلیل مادرم مرا نزد آنها کارمند ارشد یک شرکت بزرگ معرفی کرده بود در حالی که من بیکار بودم و گاهی سرگذر برای امور ساختمانی یا خدماتی میرفتم خلاصه مادرم دختر آن خانواده را در حالی با سماجت هایش برایم خواستگاری کرد که من در برابر دروغها و غلوهای بزرگ او سکوت کردم.
تا این که بالاخره آن خانواده با همه مخالفت هایشان راضی به این ازدواج شدند، اما چند ماه بعد از برگزاری مراسم عقدکنان وقتی فهمیدند که پدرم چند زن دارد و من هم جوانی بیکار و علاف هستم به شدت عصبانی شدند در عین حال آنها به خاطر این که خانواده سرشناسی بودند برای حفظ آبرو و اعتبارشان یک سال به من فرصت دادند در یک شرکت کاری پیدا کنم. خلاصه با سفارشهای پدرزنم و دوستانش در یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم و این گونه زندگی مشترک من و «ماندانا» آغاز شد. اوضاع زندگی ام تا حدود سه سال بسیار خوب بود و خانواده همسرم به خاطر آبروی خودشان از من حمایت میکردند تا این که روزی سوار بر موتورسیکلت زنی بدحجاب و آرایش کرده را در خیابان دیدم و به قصد چشم چرانی و برقراری رابطه خیابانی در کنارش قرار گرفتم، اما در همین هنگام ناگهان با یک دستگاه کامیون تصادف کردم و نقش بر زمین شدم در حالی که دست و پایم شکسته بود یک ماه در بیمارستان بستری شدم.
وقتی از بیمارستان به خانه رفتم و دوران نقاهت را میگذراندم پدر و مادرم برای کاهش دردهایم به من مواد مخدر سنتی از نوع شیره و تریاک میدادند به همین دلیل وابستگی شدیدی به مواد مخدر پیدا کردم، اما در عین حال چند ماه بعد دوباره به سرکار بازگشتم تا این که روزی رئیس شرکت تصمیم به تعدیل نیرو گرفت که نام من هم جزو کارگران اخراجی بود.
از آن روز به بعد اختلافات خانوادگی ما شدت گرفت، ولی باز هم با پول دیه تصادف، خودرویی برای مسافرکشی خریدم تا روزگارم را بگذرانم. از سوی دیگر نیز با کمک پدرزنم و فروش طلاهای همسرم منزلی ساختم تا زندگی خوبی برای همسر و دو فرزندم فراهم کنم، ولی بیشتر درآمدم صرف هزینههای اعتیادم میشد و نمیتوانستم خواستهها و نیازهای همسرم را برآورده کنم چرا که او در خانه پدرش از هر نوع امکانات رفاهی و تفریحی برخوردار بود به همین دلیل همواره مرا سرزنش و تحقیر میکرد. من هم که از این حقارتها عصبانی میشدم او را کتک میزدم که باز پدر و برادرش سراغم میآمدند و مرا زیر مشت و لگد میگرفتند من هم از ترس ماجرای اعتیادم همواره سکوت میکردم.
تا این که بالاخره دو سال قبل تصمیم به ترک اعتیاد گرفتم تا حداقل به خاطر اعتیادم تحقیر نشوم، ولی رفتار همسرم تغییر نکرد و در کوچه و خیابان مرا مورد توهین و فحاشی قرار میداد. او حتی به دختر و پسرم یاد داده است که به من بی احترامی کنند چرا که از یک خانواده فقیر هستم و درآمدی ندارم.
گاهی به دلیل فرار از درگیری و مشاجره شبها را داخل خودرو میخوابم و گاهی خانواده ام را برای تفریح به منطقه طرقبه و شاندیز میبرم با وجود این درآمدم کفاف مخارج زندگی را نمیدهد و نمیتوانم هزینههای همسرم را تامین کنم، در همین حال ماندانا درخواست طلاق داده و مدعی است که مخارج زندگی اش را نمیپردازم، ولی من نمیخواهم فرزندانم مانند من روزگارشان سیاه شود و سایه پدر و مادر بالای سرشان نباشد. حالا هم پشیمانم که چرا ...
شایان ذکر است به دستور سرگرد محمد ولیان (رئیس کلانتری پنجتن مشهد) این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد رسیدگی قرار گرفت.