ماهان شبکه ایرانیان

داریوش مهرجویی بعد از سنتوری

داریوش مهرجویی یکی از قدیمی‌ترین و مهم‌ترین فیلمسازان سینمای ایران است. نام او با تاریخ سینمای ایران نه تنها عجین شده که آن را در کنار مسعود کمیایی، فریدون گله و… به عنوان فیلمسازانی که مسیر سینمای ایران را از جریان فیلمفارسی‌ها تغییر دادند، می‌برند

داریوش مهرجویی یکی از قدیمی‌ترین و مهم‌ترین فیلمسازان سینمای ایران است. نام او با تاریخ سینمای ایران نه تنها عجین شده که آن را در کنار مسعود کمیایی، فریدون گله و… به عنوان فیلمسازانی که مسیر سینمای ایران را از جریان فیلمفارسی‌ها تغییر دادند، می‌برند. هرچند به سختی به این تغییر جهت سینمایی می توان گفت جنبش و یا نامی معادل موج نو را برایش در نظر گرفت،(در تاریخ سینمای رسمی اما متاسفانه آن دوره را با این نام به‌یاد می‌آورند.) اما تاثیرات عمیق و به‌سزایی در مسیر فیلمسازی و سینمای ایران بعد از خود داشت.

همچنین بخوانید:
چهره عریان زن عامه در سینمای حمید نعمت‌الله

داریوش مهرجویی پیش از انقلاب اسلامی با ساخت فیلم «گاو» که داستانش از “عزاداران بیل” نوشته غلامحسین ساعدی اقتباش شده بود، به این جریان تازه پیوست. او در آمریکا فلسفه خوانده و نگاهش به سینما تنها جنبه سرگرمی یا تعریف یک داستان نداشت. او بعد هستی‌شناسانه در کنار آن اومانیستی را به واسطه نگاهی که از فیلتر فلسفه رد شده بود، در آثار خود می‌جویید. نتیجه علاقه او به سینمای آمریکا و شناختش از فلسفه غرب این بود که فیلم‌هایش شکلی فراگیر به خود گرفت.

فیلم سینمایی گاو عزت‌الله انتظامی
گاو

یعنی در عین اینکه فیلم‌هایی جدی بودند، زیباشناسی هنرمندانه داشتند و بعضا مفاهیم عمیق انسانی، فلسفی و اجتماعی را مطرح می‌کردند اما با این وجود مخاطبشان خاص نبود. همه مردم از هر قشری به تماشای فیلم‌های او می‌نشست و از آن لذت می‌برد و در طول مدت تماشا، با قهرمان فیلم اخت می‌گرفت و زندگی می‌کرد.
این مواضع اومانیستی و سویه‌های اجتماعیش فیلم به فیلم در کارنامه مهرجویی پررنگ‌تر شدند و اهمیت بیشتری یافتند اما فیلم‌ها کماکان برای مردم ساخته می‌شد نه برای روشنفکران یا قشر هنری خاصی. این درحالی بود که تماشاگر آن روزها با فیلم‌فارسی و هیجان و کمدی کاذبش خو گرفته و تربیت شده بود و به‌سختی حوصله‌اش به تماشای آثار تامل برانگیز می‌کشید. اما مهرجویی از اولین کارگردانانی بود که سعی کرد مسیر متفاتی را در فیلمسازی پیش بگیرد. «گاو» که درباره از خودبیگانگی آدمی و کالاوارگی بود، هرچند کمی نخبه‌گرایانه ساخته شد، اما «اجاره‌نشین‌ها» ‌به مهم‌ترین و نمونه‌ای‌ترین فیلم این چنینی تاریخ سینمای ایران بدل گشت. فیلمی سرتاسر هیجان و شور و البته بسیار عمیق و مفهومی که تماشاگر را در فکر فرو می‌برد.

اجاره‌نشین‌ها
اجاره نشین‌ها

«اجاره نشین‌ها» و آقای مباشر فقیدش هنوز هم که هنوز است تاریخ انقضایش تمام نشده و در مواجهه دوباره سرحال به‌نظر می‌رسد.
جریان فیلمسازی مهرجویی به همین منوال ادامه پیدا کرد. در دوره مهم بعدی از کارنامه کاری او با آثاری زن آزادخواهانه طرف هستیم که همگی قهرمانانی زن دارند که با جان و دل سعی دارند خودشان یا زندگیشان را نجات دهند. «بانو»، «پری»، «سارا» و «لیلا»‌ همگی فیلم‌های زنانه‌ داریوش مهرجویی هستند که در دوران اوج مردسالاری و سنت گرایی نسبت به حقوق زنان ساخته شده‌اند و اتفاقا بی‌پروا هم ساخته شده‌اند. بی‌راه نیست اگر بگوییم او اولین کارگردان سینمای بعد از انقلاب ایران است که چنین توجه خود را بر زنان و به شکل کلی «روحیه و احساسات و هیستری‌های زنانه» متمرکز کرده است.
اگر به گذشته بنگریم می‌بینیم که مهرجویی عموم فیلم‌های ماندگارش را از داستان یا رمانی اقتباس کرده است. او که هنرمندی اهل مطالعه است و همواره با فلسفه درگیر بوده، سعی کرده همه این درگیری‌های شخصیش را وارد فیلم‌ها هم بکند.

بانو داریوش مهرجویی
بانو

شاید به همین خاطر است که در بسیاری از مواقع به سراغ اقتباسی ادبی رفته است. این اقتباس کردن مطمئنا بر غنای اثر می‌افزاید و خصوصا بار محتوایی و ادبیاتی فیلم را دستخوش تغییری مثبت می‌کند و اگر از حق نگذریم این اقتباس‌ها در آثار مهرجویی همواره بسیار خوب ادا شده‌اند. هم اصالت متن حفظ شده، هم بومی‌گرایانه است و با مختصات جغرافیایی و فرهنگی کاملا هم‌خوان از آب درآمده، هم شکل بصری و تصویری مناسب هر واژه به‌خوبی معادل‌سازی شده است. داستان‌های ادبی قوی، زیر دستان مهرجویی فیلمساز همواره اثری قابل توجه را نتیجه بخشیده‌اند و این نکته جالبی در کارنامه فیلمسازی او است.
با آغاز دهه هشتاد اما روند افول داریوش مهرجویی آغاز می‌شود و فیلم به فیلم بیشتر توی چشم می‌زند. عده‌ای مسئله را بالا رفتن سن فیلمساز می‌دانند و عده دیگر در چندسال آینده‌اش فیلم‌نامه‌نویسی همسرش را عامل این تنزل می‌گویند! بعد از چند فیلم معمولی و ضعیف مانند «میکس» یا «بمانی»، داریوش مهرجویی آخرین فیلم خوبش تا به امروز را می‌سازد: «سنتوری». فیلمی عاشقانه ودیوانه‌وار که انگار از جنون و شوری جوانانه و برانگیخته الهام می‌گیرد و جهانی را به آتش می‌کشد.

سنتوری داریوش مهرجویی
سنتوری

اما بعد از «سنتوری» ناگهان مهرجویی به شکل غریبی افت می‌کند و فیلم‌هایش یکی پس از دیگری بد و بدتر می‌شوند. آغازگر این روند «آسمان محبوب» است. اسمش امیدوارکننده به‌نظر می‌رسید و دیدن نام علی مصفا حتی این امیدواری را دوچندان می‌کرد. اما «آسمان محبوب» بدترین فیلم تمام کارنامه فیلمسازی مهرجویی از آب درآمد. فیلمی بی سر و ته و با ساختی تله فیلم‌وار. فیلمی که نه داستانش هیجان‌انگیز بود نه اجرایش نه هیچ چیز دیگری. حتی یک جز کوچک. البته به‌جز یک خر که در بسیاری از صحنه‌ها ناگهان در پلانی ظاهر می‌شد و به اصطلاح سینمایی‌ها حکم پلان لایی را داشت که دو صحنه مجزا را به هم وصل و مرتبط می‌کنند. و این خر هی می‌آمد و می‌رفت اما فیلم پیش نمی‌رفت و مانده بود و ما در سالن رسانه‌ها در کاخ جشنواره مادام به این فکر می‌کردیم که مهرجویی چطور این‌چنین با شتاب دارد روبه عقب می‌رود؟ اما هرچه باشد او داریوش مهرجویی بود. کارگردانی که با فیلم‌هایش زندگی کرده بودیم، با قهرمانانش خندیده یا گریسته بودیم و از اعماق عشقمان به سینما، دوستشان داشتیم.

آسمان محبوب داریوش مهرجویی
آسمان محبوب

به همدیگر گفتیم استاد فیلم دلی ساخته است. گفتیم خواسته یک فیلم جمع و جور و ارزان بسازد و نخواسته سخت بگیرد. با فضای سرخوشانه فیلم خوش می‌گذراند و حالا مگر چه می‌ود در میان این همه فیلم مهم یک فیلم را هم سرخوشانه و برای دل خودش بسازد. اما حقیقتا ته دل همه‌مان لرزیده بود و داشتیم خودمان را صرفا توجیه می‌کردیم.
اولین فیلم بد را به همین منوال گذراندیم تا که نوبت به فیلم بعدی رسید: «نارنجی پوش». فیلمی که همه در جشنواره فجر آن سال، منتظرش بودند و از تماشایش شگفت‌زده شدند؛ نه از خوبی فیلم که از فرط ضعیف بودنش. فیلم هم موضوعش به‌نظر الکن می‌آمد هم نحوه تعریف داستان و خصوصا شخصیت‌پردازیش. تماشاگر نه علاقه ناگهانی بهداد به نظافت و صدای جارو را درک می‌کرد نه حاتمی جیغ جیغو و بدعنق را نه فنک‌شویی جعلی زن دیگر با بازی میترا حجار را.
این شد که همه شروع به بدگویی از فیلم کردند. در این میان عده‌ای هم مانند ما بودند که همه سعی‌شان این بود که از مهرجویی ناامید نشوند و پرونده‌اش را خاتمه نبخشند.

نارنجی پوش داریوش مهرجویی
نارنجی پوش

ما سعی کردیم خودمان را جور دیگری قانع کنیم. مثلا گفتیم که فیلم به هدف نهاییش یعنی نفرت از آشغال و زباله می‌رسد. وقتی یک نمای اکستریم لانگ شات از زباله‌هایی فراوان اول فیلم نمایش داده می‌شود و به‌راحتی ذهن تماشاگر از آن می‌گذرد اما در پایان فیلم با تماشای همان صحنه در روندی که قصه طی کرده است، تماشاگر دیگر نمی‌تواند نسبت به آشغال‌ها بی‌تفاوت باشد و احساسش تغییر کرده؛ این یعنی فیلم کار خودش را کرده است. می‌گفتیم یک فیلم سرخوشانه و بامزه است و از هر پلانش می‌شود فهمید که کارگردان با چیزی که می‌ساخته عشق می‌کرده و همین کافیست.
فیلم بعدی اما حکم تیر آخر ترکش را داشت. تیری زهرآگین که نهیب می‌کشید دیگر دوران فیلمساز بزرگ به انتها رسیده و باید دست از او شست. «چه خوبه که برگشتی» یک فیلم پریشان و بدحال بود که سعی می‌کرد این خاطر پریشان را در پشت خده‌های تصنعی کاراکترها مخفی کند. این یکی دیگر نه جای دفاعی باقی می‌گذاشت و نه حتی توجیه کردن و زیر چشمی گذشتنی. «چه خوبه که برگشتی» فراتر از هر فیلم بدی بود که تماشاگر می توانست از داریوش مهرجویی انتظارش را داشته باشد.

چه خوبه که برگشتی داریوش مهرجویی
چه خوبه که برگشتی

ضمن اینکه اخبار زیادی از بی‌حوصلگی کارگردان در پشت صحنه می‌رسید. می‌گفتند که مهرجویی حوصله نداشته تا شمال برود و سکانس‌های لب دریا را اصلا حضور نداشته و دستیارش کارگردانی کرده. یا باز شنیده می‌شد که سر تدوین هم اصلا نبوده و فیلم را پس از اتمام تدوینش دیده است. البته این‌ها را می‌گفتند و نمی‌دانستیم باید باور کنیم یا نه اما از چیزی که بر پرده نقش بسته بود و به‌سختی می‌شد نامش را فیلم و سینما نهاد، هیچ چیز بعید نبود.
اما امیدمان را از دست ندادیم و به انتظار «اشباح» نشستیم. «اشباح» اقباسی از نمایشنامه نویسنده بزرگ هنریک ایبسن بود و این به یک باریکه نور در دل تاریکی می‌ماند. باز هم مهرجویی رفته سراغ اقتباس از یک نمایشنامه بزرگ و بی‌نظیر، پس حتما باید چیز جالب توجهی از آب دربیاید و بعد از مدت‌ها به‌یادمان بیاورد که مهرجویی واقعی و فیلم‌هایش چه حس و حالی داشت.
اما «اشباح» فقط یادمان انداخت که چقدر الکی خوش‌بین هستیم و چقدر چرخ زندگی حتی در مواجهه با یک فیلمساز محبوب هم می‌تواند بی‌رحم باشد و کار او را در ذهن تماشاگرش به جایی برساند که همه آن ابهت و بینش فیلمسازیش، در هم بشکند و فرو بریزد.

اشباح 1392
اشباح

«اشباح» تیر آخر ترکش بود و آنقدر به شکل غیرمنتظره‌ای بد که همه فیلم را در سالن سینما دست انداختند و مثلا با ملودراماتیک‌ترین و غمگین‌ترین صحنه‌هایش قهقهه زدند، آنقدر که کمدی ناخواسته از آب درآمده بود.
مهرجویی این روزها پروژه جدید خود را آغاز کرده. «لا مینور» به تهیه‌کنندگی رضا درمیشیان که خودعجیب به‌نظر می‌رسد . همچنین با بازی علی نصیریان که به‌تازگی مجددا پرکار شده و «مسخره‌باز» فیلم آخرش به‌خوبی نشان می‌دهد که چقدر مانند همیشه خوب و آگاهانه بازی می‌کند. آیا باید به این یکی امیدوار باشیم؟ آیا «لامینور» همان ریسمانی خواهد بود که مهرجویی را از بلاهت این فیلم‌های آخرش بیرون خواهد کشید؟ فقط می‌شود صبر کرد و نتیجه را بر پرده دید. هیچ‌چیز جز لحظه مواجهه با فیلم نخواهد گفت که با چه‌جور فیلمی طرف هستیم. تنها می‌توانیم امیدوار باشیم که تجربه تلخ فیلم‌های این چندساله را بشورد و ببرد.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان