«درخونگاه» سومین فیلم سیاوش اسعدی بعد از «جیببر خیابان جنوبی» و «حوالی اتوبان» است و در ادامه آنها و البته یک سروگردن بالاتر و بالغشدهی این فیلمها. سیاوش اسعدی تلاش میکند فیلمِ ژانر بسازد اما بر پایه سنتهای سینمای خیابانی ایران و با کاراکترهای جنوبشهری، صحبت از مرام و معرفت، دیالوگهای آهنگین به سبک مسعود کیمیایی.
همچنین بخوانید:
درخونگاه – آخرین سامورایی
نوع سینمایی که سیاوش اسعدی در این سه فیلم روی پرده برده هم شباهتهایی به سینمای حمید نعمتالله دارد و هم شباهتهایی به مسعود کیمیایی. «درخونگاه» که به مسعود کیمیایی تقدیم شده بیشترین شباهتش به کارهای کیمیایی در دیالوگهاست. آدمهای «درخونگاه» وقتی دستشان را روی پیشانی برادرشان میگذارند نمیگویند “وای چه داغه” یا “تب داری”. بلکه میگویند “آتیش توی سرته” و این دیالوگ روی زبانشان مینشیند. همین است که بعضی منتقدان برای توصیف فیلمها و فیلمسازانی مثل «انزوا» یا سیاوش اسعدی یا «بنبست وثوق» واژه نئوکیمیایی را ابداع کردهاند.
در مقابل شباهت «درخونگاه» به سینمای نعمتالله در دنیای تیره و سیاهی است که اسعدی میآفریند.
دنیایی که در آستانه یک تغییر عمده هم هست. رضا میثاق، بچه تیپیک جنوب شهری محله درخونگاه تهران، هشت سال رفته ژاپن و کار کرده و به سبک ادبیات فیلمیک اسعدی “هشت سال بدتر از رعیت کار کردم تا برگردم و بهتر از ارباب زندگی کنم” و حالا قرار است نه فقط خودش که خانوادهاش و حتی فراتر از آن بقیه بچههای ول و چل محله را هم بکشد بالا و زندگیای بسازد که اینجا هیچوقت امکانش را نداشته. رویایی که فرومیپاشد و همیشه ناامیدی بعد از امیدواری و نکبت بعد از امیدوار شدن از یک نکبت عادی دردناکتر است.
در صحنهپردازیها و نورپاشیهای فیلم هم تاثیر تورج اصلانی به عنوان فیلمبرداری که گاهی دوست دارد کارش از اثر بیرون بزند و جلوه خودش را داشته باشد (مثل بازیکنی که آنقدر تکنیکی است که در خدمت تیم نبودنش میتواند امتیاز هم تلقی شود) بارز است و هم علاقه اسعدی به دنیای سینمای نئونوآر. کمرنگترین رگه در این میان متعلق است به واقعگرایی و رئالیسم رایج در سینمای ایران. در واقع تبار «درخونگاه» به این چهار جریان سینمایی برمیگردد که طبعا نقش دوتای اول بارزتر از بقیه است.
داستان فیلم در تهرانِ دهه شصت، جنوب شهر و محله درخونگاه، میگذرد. سه سال بعد از پایان جنگ درست سال 1370٫ رضا از ژاپن برگشته و در یک مونولوگ طولانی خطاب به مادرش شرایط ژاپن را توصیف میکند و غربتی که به گفته او اگر سفت مالت و جانت را نچسبی از چنگت درمیآورند. شرایط خانه رقتبار است. پسر کوچکتر به جنگ رفته و مفقود است. خواهر افسرده است و به نظر میرسد مشکلی دارد (که دارد و در ادامه هم معلوم میشود)، مادر در کارخانه کار میکند و درگیر کابوس است، مادربزرگ علیل و بیمار گوشهای افتاده و زندگی نباتی دارد و از پدر تا میانههای داستان خبری نیست. «درخونگاه» خیلی کند پیش میرود و در دادن اطلاعات خست میکند و بیشتر تلاش دارد با تمرکز روی گویش و لباس و رفتار رضا، طبقه او و زندگی جنوبشهری (و چقدر خوب که داستان در گذشته اتفاق میافتد و بدین ترتیب مجبور نیست مساله تعارض بین جنوب شهر واقعی اکنون و جنوب شهر سینمایی و فیلمیک را حل کند) و آرزوهایش را جا بیندازد.
امین حیایی با کله تراشیده و دو چشم تتوکرده پشت همین کله، گاهی به تیپسازی و شکل تلفظ کلماتش در کمدیهای پانزده سال اخیرش نزدیک میشود اما خشمش و خطوط صورتش یک رضا میثاق منحصر به فرد میسازند و به نظر میآید تازه در مرز پنجاه سالگی استعدادش شکوفا شده و دارد بهترین نقشهای سینماییاش را بازی میکند. پارسال در «شعلهور» و امسال در «درخونگاه» و سال بعد؟خانواده و نکبتی که در آن فرو رفته و بخصوص پدر بیخیال و بیتاثیر و اخته خانواده ما را یاد «زیر پوست شهر» میاندازد که درست بیست سال پیش رخشان بنیاعتماد ساخته بود. در هردو فیلم پسر بزرگ خانواده به آتش و آب میزند تا وضعیت اقتصاد خانواده را نه اینکه کمی اصلاح کند بلکه یکباره زیرورو کند اما از درون خانواده به بادش میدهند. نقشی که آنجا محسن قاضی مرادی بازی کرده اینجا محمود جعفری عهدهدار است که البته حضور و فاعلیت و صدالبته تقصیر خیلی بیشتری در محنت وضع موجود دارد. اما وضعیت سیاسی و اجتماعی برخلاف فیلم بنی اعتماد اینجا غایب است.
علاوه بر آن «درخونگاه» اندازه زیرپوست شهر جدی نیست. از دیالوگها تا ورود زن بدکاره به خانه و بارانی که بیوقفه در همه صحنههای فیلم میبارد همگی خیلی غلوشده و اغراقآمیز و سینمایی هستند. اینجا سینمایی یعنی منطقی که تنها در جهان سینما ممکن است و ما به واسطه تکرار ان در تصویرهای سینمایی میپذیریماش.
جهانی که اسعدی در فیلمش تصویر میکند یک جهان منحصر به خود او نیست (طوری که کیمیایی، خوب یا بد، جهان خاص خودش را فیلم میکند) و ربطی هم به جهان واقعی آن بیرون ندارد (که امتیاز اصلی فیلم بنی اعتماد است) و مجموع این مولفههاست که باعث میشود «درخونگاه» و احتمالا سیاوش اسعدی هیچکدام گزینه محبوب منتقدان نباشند.
حضور دوست مجنون و روانپریش رضا در یک تکسکانس اضافی است. اجرای کاریکاتوری سکانس از میزانسن تا طراحی لباس زندانبان توی ذوق میزند و بعد از یک اشاره اروتیک بسیار خلاقانه (روشن کردن سیگار مرد به وسیله سیگار زن شکلی از رابطه جنسی را به ذهن متبادر میکند) با ادامه دادنش و دودبازی بعد آن تبدیل به کمدی ناخواسته میشود. در مجموع «درخونگاه» امیدوارکننده است و به دیدن میارزد اما آیا بعدها در ذهن تماشاگر سینمای ایران میماند؟ بعید است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
1,562