ابراهیم ابراهیمیان بعد از ساخت «ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه» و «عادت نمیکنیم» با «پیلوت» بازگشته است. فیلمی که در فرم و محتوا کاملاً همرده آثار قبلی او قرار میگیرد و همان فضا و موضوعات را به بیننده عرضه میکند. «پیلوت» بهمانند اکثر ساختههای این چند سال اخیر، یک فیلم رئالیستی و اخلاقی است و با بررسی مناسبات اجتماعی و روابط خانوادگی قصهاش را برای بیننده تعریف میکند.
همچنین بخوانید:
مردی بدون سایه – فیلمی بدون قصه
«پیلوت» اما یکی از فیلمهای جنجالی یکی دو سال اخیر سینمای ایران هم هست. جنجالی که نه به موضوع فیلم بازمیگردد و نه اساساً از خود فیلم نشاءت میگیرد. ماجرا به الناز شاکر دوست و حادثهای که سر صحنه فیلمبرداری این فیلم برای او رخ داد بازمیگردد. شاکر دوست با آسیبدیدگی شدیدی که در پشتصحنه فیلم پیدا کرد، از «پیلوت» حذف شد و تا مدتها در بستر بیماری به سر میبرد. درنهایت هم علیرغم دلخوری او، بهدخت ولیان جایگزینش شد و عوامل «پیلوت» که آن زمان «دوطبقه روی پیلوت» نام داشت بدون او به کار خود ادامه دادند.
داستان فیلم
در خلاصه فیلم آمده است: این فیلم روایت یکمرده کش است. «پیلوت» از آن دسته از فیلمهاست که قصهای ساده دارد اما این سادگی را درنهایت پیچیدگی به بیننده عرضه میکند. آخرین ساخته ابراهیمیان، روایت خانوادهای ازهمپاشیده است. زن و مردی که از هم جداشدهاند و حالا با مرگ فرزند چهارسالهشان مجبور هستند به راهحلی مشترک دست پیدا کنند. کودک در سردخانه بیمارستان است و پدر و مادر تحت تأثیر نزدیکانشان، دائماً در جنگودعوا هستند تا به توافقی برای محل دفن کودک برسند.
«پیلوت» با دستمایه قرار دادن موقعیت بیمارستان، خانوادهای را به تصویر میکشد که تمام افراد آن در شکست کامل اخلاقیات به سر میبرند. پدر خانواده چند سالی است که فرزند بیمارش را رها کرده است. مادر بدون اطلاع او فرزند را برای جراحی به تهران آورده است. عمو، هیزم بیار معرکه است و پدربزرگ به فکر هزینههایی که کرده است. در این میان، کودک بیگناه در سردخانه رهاشده است. وضعیتی که علیرغم تلخیاش، نمونهای از گذشته این خانواده را به تصویر میکشد.
«پیلوت» قصه آدمهایی است که در یک جامعه رو به نابودی به اضمحلال رسیدهاند. آدمهایی که روابط، اخلاقیات و مناسبات اجتماعی و خانوادگی دیگر برایشان معنایی ندارند. به همین دلیل هم هست که در فاجعه رخداده، هرکس به فکر خودش است. هرکس میخواهد حرف خودش را به کرسی بنشاند و اطرافیان هم به دنبال نفع شخصی خود هستند.
یک فیلمنامه خنثی
«پیلوت» یک قصه کاملاً بی کشش است. در اولین برخورد با این فیلم، نبود یک گره دراماتیک در روایت، بهشدت بیننده را پس میزند. ابراهیمیان در روایتش هیچ گرهافکنی و گرهگشایی ندارد. درنتیجه این ریتم یکنواخت، روایت هیچ نقطه اوجی ندارد و بعد از خبر مرگ کودک، هیچ عنصری برای درگیر کردن بیننده در روایت پیشبینینشده است.
«پیلوت» روایتش را بهجای گرهافکنی و گرهگشایی در فیلمنامه با تمرکز بر کاراکترها و روابط آنها پیش میبرد. اما این فیلم بهعنوان یک فیلم کاراکتر محور هم شکست میخورد. کاراکترها درست پرداختنشدهاند و بیننده را همراه نمیکنند. در حقیقت به نظر میرسد که ابراهیمیان که فیلمنامه کار را هم نوشته است، آنقدر که روی کاراکتر وحید (حمیدرضا آذرنگ) و سعید ( جواد عزتی) تمرکز کرده است، از دیگر کاراکترها بازمانده است. همین بررسی کاراکترها هم «پیلوت» را شبیه یک گزارش شخصیتی کرده است تا یک درام سینمایی.
بیننده «پیلوت» شاهد درگیریهای یک خانواده است. اما خانوادهای که میبیند ناقص است. پدر و عمو با بازی خوب بازیگرانشان میتوانند با او ارتباط برقرار کنند، اما مادر و پدربزرگ هیچ خصوصیت مشخصی ندارند، هیچ چارچوب شخصیتی برای آنها ترسیم نشده است و در ارتباطات دراماتیک روایت نقشی خنثی بر عهدهدارند.
پدربزرگ با بازی سعید آقاخانی ( که با توجه به سن و سالش به نظر نمیرسد بتواند پدرزن آذرنگ باشد) فقط اهرم کمدی فیلمنامه است تا حال و هوای خشک و افسرده کننده روایت راکمی عوض کند. مادر هم با بازی بهدخت ولیان، بهجز گریه و غشوضعف کار دیگری نمیکند.
از سوی دیگر،همین ارتباطات خانوادگی هم، درست در «پیلوت» پرداختنشدهاند. مشکلی که باز به ضعف شخصیتپردازی در فیلمنامه بازمیگردد. بیننده تکلیفش با فهیمه و حتی دیگر کاراکترها مشخص نیست و دقیقاً احساس میکند یک برش بیربط از زندگی آدمهایی را میبیند که هیچچیز از آنها نمیداند و باید در فاجعهای که برایشان رخداده است شریک شود.
بگذریم که همین فاجعه هم تأثیرگذاری موردنظر فیلمساز را ندارد. از ابتدا، مرگ کودک، بار عاطفی خاصی برای کاراکترهای اصلی ندارد. بیننده هم نمیتواند برای مرگ کودکی که نه دیده است و نه چیزی از او میداند احساساتی شود.
شکست در جهت رسیدن به سینمایی شخصی
«پیلوت» آشکارا تلاش ابراهیمیان است از رها شدن از سایه سینمای اجتماعی فرهادی. او با حذف تعلیق از قصهاش، سعی کرده است رویکردی جدید به سینمای اخلاقگرا داشته باشد. اما نتیجه کار آنچنانکه انتظارش را داشته است از آب درنیامده است. فیلم او آشفته و بیجهت طولانی است و در مسیر قصهگوییاش خیلی زود به تکرار میافتد.
ابراهیمیان سعی دارد در «پیلوت» آدمهایی را نشان دهد که از درجه انسانیت سقوط کردهاند. میخواهد خانوادهای را نشان دهد که بهجای سوگواری فکر لجبازی و برنده شدن بحثوجدلهای قدیمی هستند. آنسوی این آدمها هم افرادی هستند که با حرفها و اعمالشان شرایط را بحرانیتر میکند. «پیلوت» دنیای آدمهایی است که فقط خودشان را میبینند. اما هسته مرکزی درام در این روایت گمشده است.
بیننده نمیداند شخصیت اصلی کیست. موضوع اصلی اختلافات زناشویی وحید و فهیمه است یا دخالتهای سعید. «پیلوت» اساساً فاقد یک تم اصلی و پیرنگ داستانی است. در همین جهت هم هست که سکانس پایانی با همه پتانسیلش، کارایی خود را از دست میدهد. سکانس نهایی «پیلوت» یک برداشت ناب و متفاوت است از قصهای همیشگی. «پیلوت» با پایانش از امید و آینده سخن میگوید. اما بینندهای که یک فیلم کشدار و طولانی با سکانسهای اضافه و کاراکترهای زائد را تماشا کرده است، آنقدر حوصله ندارد که با این سکانس امیدوار و دلگرم شود.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
105