مصطفی کیایی تهیهکننده و کارگردان فیلم «مطرب» کار خود را در اواخر دهه هشتاد بعد از حضوری کوتاه در تلویزیون و نوشتن فیلمنامههایی تلویزیونی، در سینما آغاز کرد. اولین فیلم او «بعد از ظهر سگی سگی»، یک کمدی هجوآمیز درباره دزدی بود که تا حدی مورد توجه منتقدان قرار گرفت. از فیلم این چنینی برمیآمد که یک استعداد نو برای سینمای جریان اصلی درحال رشد و نمو است. کیایی با هوشمندی فیلم بعدی خود را حول سوژهای ساخت که پیشتر یکبار دیگر امتحان شده و موفقیت زیادی بهدست آورده بود.
همچنین بخوانید:
کلوپ همسران – دو تا چینی می خورن به هم می شکنن!
«ضد گلوله» که در حال و هوای جنگ میگذشت براساس موفقیت و جایگاه «لیلی با من است» ساخته شد اما به مراتب از فیلم کمال تبریزی معمولیتر و کمجسارتتر بود و چیز جدیدی برای ارائه نداشت اما عملا جای پای کیایی را در سینمای ایران محکم کرد.
«خط ویژه» با توجه به مسایل روز و معضلات سیاسی، خصوصا درباره وامهای میلیاردی و اختلاسهای کلان ساخته شد و در شمار بهترین آثار کیایی قرار گرفت. «خط ویژه» پر از شوخیها و تکههای سیاسی و اجتماعی بود که نمونههایش در شبکههای مجازی و خصوصا توییتر بهوفور دیده میشد.
این جنس از شوخی و جنجال فیلم بسیار مورد توجه و استقبال قرار گرفت و از همینجا وارد زبان رسمی فیلمسازی کیایی شد و در همه فیلمهای بعدی جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داد. یک جوری زبان زرد و ژورنالیستی که خب هم بهروز است و هم برای تماشاگر عام واجد جذابیتهای جدید: شوخیهای ژورنالیستی که خصوصا سیاست را هدف میگرفت اما از این بازی انتقادی با سیاست هدف جدی را دنبال نمیکرد و تنها بهدنبال پسند مخاطب و خنداندنش بود.
یک ویژگی جذاب برای تماشاگر عام و دیگر هیچ
«عصر یخبندان» و «بارکد» هم درست از همین نقطه ویژه آثار کیایی سرچشمه میگرفتند و بزرگترین عامل جذابیتشان همین شوخیهای زرد ژورنالیستی با سیاست و فجایع اجتماعی بود.
در کنار این شوخیها، کار کیایی با بازیگران و اتمسفری که میان آنها جلوی دوربین شکل میبخشد که سرشار از صمیمیت است، نکته بارز دیگر در همه آثار اوست که به لحن شوخی/ جدی فیلمها هم کمک شایانی میکند.
بعد از فروش غیرمنتظره و رویایی «بارکد» نوبت به «چهارراه استانبول» رسید. کیایی که همواره بهروز بود و از وقایع سرتیتر روز برای طراحی داستان استفاده میکرد، درست بعد از وقوع فاجعه ساختمان پلاسکو، فیلمی در دل این واقعه و تلاش آتشنشانها ساخت.
فیلمی جدی که نتیجهاش شد بدترین فیلم کیایی که نه میتوانست ماجرای عمومی را در داستان خاص فیلم، شخصی کند و نه حتی هیجانی در خود دارد. فیلم مازاد بیمزه و حوصلهسربر آثار قبلی بود. فیلم با کنار گذاشتن لحن شوخی/ جدی که کیایی در ساخت آن مهارت داشت و فاز جدی گرفتن شکست مفتضحانهای خورد و این کیایی را به فکر واداشت تا دوباره به مود فیلمهای قبلی خود برگردد و به سراغ ساخت «مطرب» رفت.
«مطرب» میتوانست فیلمی باشد که نام مصطفی کیایی را دوباره به تیتر اول سینمای جریان اصلی برگرداند. با مایههای کمدی و با رجعت به دهه شصت و حضور موسیقی در ایده اولیه که فروش گیشه را تضمین میکرد. ضمن اینکه بخشی از فیلم در خارج از کشور، استانبول میگذرد و این مسئله هم حکم بیمهنامه فروش بالای فیلم را داشت.
کت دوختن برای دکمه
اینها پیش از آنکه از دل داستان فیلم درآمده باشند، از هوشمندی کیایی نشات گرفتهاند. او خوب میدانسته که باید چه فیلمی بسازد که بتواند شکست «چهارراه استانبول» را جبران کند. اینکه قهرمان فیلم یک آوازخوان باشد، آن هم در دهه شصت با موزیکهای پاپ محبوب، آرایش و طراحی صحنه نوستالژیک، یک تصمیم هوشمندانه است نه یک ایده اولیه برای ساخت فیلم.
موفقیت «نهنگ عنبر»ها با فضایی مشابه کافیست تا کیایی از موفقیت این فیلم آسودهخاطر باشد. رفتن به استانبول هم به همین شکل بیش از آنکه به جغرافیای داستان مربوط باشد، به این دلیل است که تماشاگری که جامعه هدف کیایی برای دیده شدن فیلم است، یعنی طبقه متوسط و خرده بورژوای کلانشهرها، استامنبول را بسیار دوست دارد و حداقل سالی یکبار به آنجا سفر میکند و دیدنش در فیلم نه تنها حال نوستالژیک پیدا میکند که کلاس کاری فیلم را بالا میبرد، کلی زن بیحجاب جلوی لنز دوربین میآورد و خیابانها و مغازهها و رستورانهای مدرن “اروپایی و شیک” نشانش میدهد و همه اینها تضمینکننده فروش فیلم هستند.
در واقع کیایی در ابتدا همه این پارامترها را بررسی میکند و معادلهوار به جوابی مشخص برای ساختن فیلمی که محبوب شود و خوب بفروشد میرسد و حالا براساس این پارامترها، تازه میآید به طراحی یک قصه فکر میکند که همه این عناصر را در خود جای دهند.
همان آش و همان کاسه
«مطرب» یک گروه آدم کارنابلد را در موقعیتی غیرقابل پیشبینی قرار میدهد و کمدیش را از همین حضور در موقعیت غیرعادی میگیرد. اینبار تم سیاسی اجتماعی که کیایی سراغش میرود تا آن شوخیهای زردش را از دل آن بیرون بکشد مهاجرت است، مهاجرت به استانبول. (طبقه متوسط با خرده بورژوای امروز چقدر میتواند خار و خفیف شده باشد که آمال آرزوهایش بشود مهاجرت به «استانبول»؟!)
مهاجرت به استانبول البته پیشتر در سینمای ایران در فیلمهای دیگری مانند «آدم برفی» داوود میرباقری هم پرداخته شده است و مانند موضوعات فیلمهای قبلی کیایی جدید و تازه نفس نیست.
فیلم قرار است تاملی درباره مهاجرت باشد که البته نیست و تنها از این معضل جدی و تاسفبرانگیز به مثابه یک ابزار استفاده میکند تا صحنههای کمیک بیشتری خلق شود که همان بار کمیک هم حتی بیشتر نمیشود و ارتقا نمییابد. چراکه فیلم مشکل جدی پلات دارد و داستانش اصلا پیش نمیرود و مادام درجا میزند. در نتیجه موقعیتها تنها همدیگر را خنثی میکنند.
گریم پرویز پرستویی که در ابتدا قرار بوده شبیهساز ابی (ابراهیم حامدی) باشد، درنیامده و با آن سیبیل و موی پرکلاغی آنقدر مشمئزکننده و دافعهبرانگیز است که تماشاگر به سختی میتواند با او ارتباط بگیرد. (حتی در پوستر فیلم هم بهواسطه این گریم بد تاکیدی روی پرستویی نشده.)
فیلم غیر از آنکه سعی در خلق جذابیت بصری بهواسطه زرق و برقهای شهر استانبول دارد (این ایده نخنما شده کمدیهای این سالها در باب رفتن به خارج از ایران) از سر ناچاری دستبه دامن «نهنگعنبر» و «مکس» میشود: بهواسطه تلفیق دهه شصت و موسیقی از یک سو و استفاده از یک آوازهخوان کوچه بازاری از سوی دیگر.
فیلم سعی دارد بگوید که اینها حق خواندن و انجام کاری که موردعلاقهشان است، را دارند همانطور که در خلاصه داستان آن آمده: قصه پر پیچ و خم زندگی افرادی را روایت می کند که ساز زندگی شان با زمان مخالف است و در همین راه مشکلاتی را نیز دارند… اینا اصلاً ما رو قبول ندارن بهمون میگن مطرب. اما فیلم یکجا بدجور به جاده خاکی میزند و بدل به یک حیله زننده میشود؛ آن هم وقتی است که سعی دارد که آوازهخوان روحوضی دوزاریاش را یک هنرمند یا موزیسین جا بزند. همه حق دارند بخوانند، بله. حتی یک مطرب کوچهبازاری. اما فیلم به ناحق برای پیشبرد اهدافش یک آوازهخوان دوزاری را یک هنرمند جا میزند و نه تنها ساحت “آرتیست و هنرمند” را خدشهدار میکند که تیشه به ریشه خودش هم (فیلم به مثابه اثر هنری/صنعتی) میزند و جایگاه خود را هم شبیه به قهرمانش از سطح یک موزیسن به یک مطرب تنزل میبخشد.
بازگشت به گذشته و دهه شصت و هفتاد دیگر از فرط تکراری بودن، اعصاب خوردکن شده. فیلم نه میتواند تماشاگر را بخنداند نه احساساتی کند. «مطرب» فیلمی بیمایه با فیلمنامهای سوپر ضعیف است که شبیه آش شله قلمکار هرچیزی که برای پسند تماشاگر و فروش بیشتر راهگشا بوده را در ظرف خود ریخته؛ از شوخیها و تکهکلامهای سیاسی تا جنسی گرفته تا کپی کردن از روی دست فیلمهای پرفروش و شعارهای شبکههای مجازی و جوکهای توییتری.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
38