سریالهای کمی در قرن حاضر (و یا حتی در کل تاریخ) توانستهاند مانند «وایر» Wire برای مدتی طولانی تاثیرگذار باشند. در طول 60 قسمت در پنج فصل، این شاهکار دیوید سیمون جهان تازهای از یک شهر واقعی ساخته و بخشهای مختلف آنرا عمیق و شفاف بررسی میکند.
همچنین بخوانید:
فصل دوم سریال وراثت Succession – هیولاهایی که بر زندگی ما حکمرانی میکنند
«وایر» مصداق بارزی از سریالی است که میتواند کوچک شروع کند و کم کم به گسترهی وسیعی از مسائل بپردازد، اما در عین حال هسته و شفافیت چشمانداز خود را از دست ندهد. «وایر» — که در طول پخش خود تقریبا در تمام سطوح عالی عمل کرده است — را میتوان بهترین سریال تمام تاریخ دانست. در این مطلب به 14 دلیل آن میپردازیم:
اگر هرگز این سریال را ندیدهاید، ممکن است این نوشته حاوی مطالبی باشد که داستان را لو میدهند.
14. جهانی و بدون زمان است
داستان «وایر» حول محوریت یک شهر اتفاق میافتد: بالتیمور. و دورهی زمانی آن ابتدای قرن بیست و یکم است. با این حال، بسیار فراتر از این چارچوب مکانی و زمانی روایت میشود. تحلیل و بررسی این سریال از رفتار انسانها و ساختار قدرت و تقلای آنها تقریبا با هر دورهی زمانی در تاریخ بشریت همخوانی دارد.
به هر شهر بزرگی نگاه کنید، جرم و جنایت، و مسالهی مواد مخدر را در آن خواهید یافت. بیعدالتی را خواهید دید و کارگرانی که سخت تلاش میکنند تا بتوانند چرخ زندگی را بچرخانند و همیشه در وسوسهی پول و درآمد راحت و وعدهی زندگی بهتر هستند.
اینها، داستانها و روابطی هستند که مخاطب با آنها ارتباط برقرار میکند، حتی اگر ما را به زوایایی از دنیایمان ببرند که برایمان چندان آشنا نیستند. چیزهای زیادی برای ملاحظه کردن در اطراف هر کدام از ما در دنیای «وایر» وجود دارد.
13. ضد قهرمان اصلی سیستم است
هیچ آدم خوب و آدم بد واقعی در «وایر» وجود ندارد. البته که شما قاتلان و پخشکنندگان مواد مخدر را میبینید که با زندگی انسانها بازی میکنند، اما تمام شخصیتهای سریال در ناحیهی خاکستری هستند. اگر یک دشمن اصلی مشترک برای همه وجود داشته باشد، سیستمی است که همه چیز آنها را گرفته و تنها چیزی که به آنها داده است، شانس کوچکی برای ادامهی زندگی است.
آنهایی که در فقر به سر میبرند باید برای زنده ماندن دست و پا بزنند. پلیسها باید از خطوط قرمز بسیاری رد شوند تا بتوانند کاری از پیش ببرند. آنهایی که والاترین انگیزهها را دارند در فساد و ورشکستگی غرق میشوند، تنها به خاطر اینکه میخواستند شهر را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنند.
عقاید و ساختارهای اجتماعی در نهایت با انگیزههای زشت و ناپسندی که رو به روی هر کس قرار میدهند، به همه آسیب میزنند. هیچ راه سادهای برای کسی وجود ندارد که این غل و زنجیرها را بشکند، و این باعث شکل گرفتن تقابلی میشود که داستان بهترین سریال دنیا را پیش میبرد.
12. ساختن دنیایی پر جنب و جوش و با جزئیات
چه خوب باشد و چه بد، این بالتیمور زنده است. شهری که زنده است و نفس میکشد، جایی که خطر و فرصت در هر گوشه و کنار آن وجود دارد. هر چه دوست دارید در مورد «وایر» بگویید، اما همیشه اتفاقی در حال رخ دادن بوده، و به ندرت کسلکننده است.
سیمون و عوامل سریال و بازیگران آن دست به دست یکدیگر دادند و هیولایی ساختند که از بخشهای مختلفی از این شهر تشکیل میشد، سپس به او جان دادند و گذاشتند زندگی کند. چفت کردن بخشهای زیادی از سریال به چنین دقتی، و ساختن دنیایی کامل، کار سادهای نیست و نویسندگان آن سزاوار ستایشاند؛ چرا که «وایر» را در تمام طول پخش آن باورپذیر ساختهاند.
11. نمایش واقعگرایانهی سیستم آموزشی
با وجودیکه وایر مخاطب را به اعماق دنیای زیرزمینی جرایم سازمانیافته در بالتیمور میبرد، شاید بتوان گفت عمیق شدن در سیستم آموزشی مدرسه در فصل چهارم است که شوکهکنندهترین تحلیل را به مخاطب ارائه میدهد.
این سریال خشونت موجود در مدرسههای داخل شهر، آزمونهای استاندارد شده که هیچ کمکی به دانشآموزان و ارزیابی درست آنها نمیکند، و شلنگ تختهای که مدیران مجبورند برای گرفتن اعتبار کمکآموزشی کافی بیاندازند. تمام آنها به مدیریت شهری بالتیمور باز میگردد، شهردار تامی کارکتی فرصتی برای گرفتن اعتبار بیشتری برای مدرسههای شهر دارد، اما با این تصور که در نهایت ممکن است این کار شانس او را برای انتصاب دوباره به عنوان شهردار کمتر کند، از این کار خودداری میکند.
سیستم آموزشی این سریال به وضوح در حال شکست خوردن است و بچهها را به درون یک زندگی خشن پرتاب میکند. باید «وایر» را به خاطر تحلیل دقیقی که از وضعیت مدرسهها میکند، تحسین کرد.
10. شباهتهای میان دار و دستههای خلافکاری، دولت و دپارتمانهای پلیس
«وایر» یک بار برای همیشه به ما نشان میدهد که ساختارهای قدرت در داخل سازمانهای متفاوت اگر کاملا هم یکسان نباشند، ذاتا شبیه یکدیگرند. همیشه نیروی جدیدی وجود دارد که میآید تا بر همه مسلط شود. سیاسیون میبایست کاندیداهای جدید را در نظر بگیرند. دار و دستههای خلافکاری برای زمینها میجنگند و با نیروهای جدید مقابله میکنند — مارلو در نهایت از استینگر و آوون اوج میگیرد و بر دیگران مسلط میشود. حتی در میان نیروهای پلیس هم نبردی میان همکاران برای ارتقا شغلی وجود دارد.
همیشه نبرد قدرت وجود دارد، و همیشه کسی هست که جدا میماند، و باز هم ایدهی سیستمی که به عنوان ضد قهرمان ارائه میشود و جایی برای رشد هیچکس وجود ندارد.
9. شخصیتهای پیچیده
«وایر» در ناحیهای خاکستری سیر میکند. به ندرت میتوان شخصیتهایی را مطلقا خوب یا بد دانست. از شهردار گرفته تا رئیس پلیس و بچههای خیابانی، هیچ کس و هیچ چیز آنچه که در ابتدا به نظر میآید نیست. شخصیتها توسط خط فکری مصلحتاندیشانه، با مقداری از احساسات شخصی و خصومتی که در آن تنیده شده ارائه میشوند تا جذابیت سریال برقرار بماند.
در فصلهای اولیه، شاید بتوان دیآنجلو بارکسدیل را بهترین نمونهی آن دانست. او یک قاچاقچی مواد مخدر والامقام در سازمان تبهکاری عمویش بارکسدیل است، اما او مردی خردمند است و نتایج کارهایش ذهن او را به خود درگیر میکند. این بحران وجدانی در نهایت موجب مرگ او میشود.
از طرف دیگر پلیسی مانند ادی واکر را داریم — پلیسی که خیلی راحت به اعمال خشونت علیه اعضای جوانتر دار و دستههای خلافکاری و دزدیدن از بابلز و عمر میپردازد. این پیچیدگی اخلاقی تقریبا در تمام شخصیتها وجود دارد و آنها را تبدیل به انسانیهایی میکنند که به معنی واقعی کلمه آدم هستند، و همین موضوع از «وایر» سریالی مجذوبکننده میسازد.
8. گروه بازیگران فوقالعاده
شما میتوانید بهترین فیلمنامهی دنیا را داشته باشید، اما بدون بازیگران درستی که به کلمات و جملات آن جان ببخشند، سریالتان سرنوشت جالبی نخواهد داشت. خوشبختانه در مورد «وایر» یکی از بهترین ترکیبهای بازیگران را در تاریخ تلویزیون شاهد هستیم.
دومینیک وست در نقش جیمی مکنالتی داستان را پیش میبرد، و با چنان جزئیاتی نقش این شخصیت را ایفا میکند که در ذهن مخاطبان تصویری از یک کارآگاه فوقالعاده ماهر اما کلهشق، یکدنده و مشکلدار به جا میگذارد. همهی بازیگران کار خود را به خوبی انجام دادهاند. تقریبا غیرممکن است کس دیگری را به جای عیسی ویتلوک برای نقشآفرینی شخصیت کلی دیویس و فحاشی منحصر به فرد او تصور کنیم.
شاید بزرگترین میراث این سریال معرفی گروهی از بازیگران توانا به مخاطبان بود، از جمله مایکل بی. جردن.
7. این سریال پاداش توجه شما را خواهد داد
به قسمتهای اولیهی هر فصل با دقت توجه کنید — به چیزهایی که میبینید، دیالوگها، و کارهایی که هر شخصیت میکند — و بعدها ارتباط خیلی چیزها با یکدیگر برایتان آشکارتر میشود. توجه به جزئیات بسیار فوقالعاده است.
جلوههای دیداری و شنیداری کاملا به جا هستند. چینش صحنه، لباسها، و طراحی تولید همگی بینقصاند، و آداب و رسوم اتفاقات این سریال همگی طوری رخ میدهند که در دنیای واقعی میتوانستند رخ دهند. روشی که دار و دستههای خلافکاری سازماندهی میشوند — مانند پروسهی خرید و فروش مواد مخدر و راههای ارتباطی از طریق تلفن — همگی هوشمندانه طراحی شدهاند.
فصل پنجم چنان واقعی به نمایش روند روزنامهنگاری و شرایط آن میپردازد که مشابه آنرا به یاد نداریم. شخصیتها چیزهایی میگویند و کارهایی میکنند که در آخر معنی خاصی به خود میگیرند. این سریالی است که توجه تمام و کمال شما را میطلبد، و اگر از دقت خود بر روی آن سرمایهگذاری کنید حاصلش را برداشت خواهید کرد.
6. دیالوگهای اصیل
در تمام گوشه و کنار بالتیمور، شخصیتها هم کتابی و هم بیپرده صحبت میکنند، که هر دوی آنها روشهای موثری در انتقال منظور به مخاطب هستند. این روش مکالمه و ارتباط، شیوهی اصیل این دنیا است، و لزوما منطبق بر دنیای واقعی نیست. این شکل گویش برای هر شخصیت و موقعیت اصیل به نظر میرسد. زبان فنی تقریبا در کنار بددهنی قرار میگیرد، و نحوهی صحبت هر کدام از شخصیتهای نمایانگر بخش مشخصی از حال و هوای سریال است.
زبان و ادبیات کوچهبازاری استیودورز در تقابل با طرز صحبت اتوکشیدهی بروکراتها است، اما شباهتهایی در ساختار و شیوهی انتقال مفاهیم در مکالمات پلیس ها و جنایتکاران وجود دارد.
بسیاری از مخاطبان اعتراض میکنند که فهمیدن دیالوگها در لحظه بدون داشتن زیرنویس سخت است. اما این نقد به جایی نیست. اگر نیاز دارید که صحنهای را دوباره ببینید تا دیالوگهای آنرا کاملا جذب کنید، بد نیست این کار را بکنید. هر چقدر بیشتر با این سریال درگیر شوید فهمیدن حرفهای شخصیتهای آن آسانتر خواهد شد.
5. هر فصل فضای مستقل خود را دارد و روایت بزرگتری را ارائه میدهد
همانطور که حالا همه میدانیم هر فصل از «وایر» از زاویهی متفاوتی به بالتیمور نگاه میکند: فصل اول به مبادلهی مواد مخدر میپردازد؛ فصل دوم زندگی متوسط کارگران بارانداز را بررسی میکند؛ فصل سوم به ادارهی شهر توسط دولت نگاه میکند؛ فصل چهارم سیستم آموزشی را واکاوی میکند؛ و فصل پنجم دربارهی رسانه است. اما داستان هر فصل که پیش میرود، سیر داستانی و شخصیتها در طول آنها گستردهتر میشوند. این داستان یک شهر است، و همینطور داستان آمریکا، نه داستان یک شخص، اما به مکنالتی و سایرین نیاز داریم که آنرا برای ما روایت کنند.
بنابراین در حالیکه فصل دوم با محوریت فرانک سوبوتکا پیش میرود، مکنالتی هم در آن دخیل است، و به یک واحد دریایی فرستاده میشود، همچنان به قدرت رسیدن استرینگر بل را میبینیم. هر فصل جدید لایهی دیگری از شهر را برمیدارد تا آنرا واضحتر ببینیم، اما همیشه از آنچه قبلا تماشا کردهایم برای این کار بهره میبرد.
4. عمر میآید
عمر لیتل را شاید بتوان تاثیرگذارترین شخصیت سریال دانست، او مرد برجستهای است که تقریبا همه از او میترسند و به او احترام میگذارند. او از جنایتکاران میدزدد و در زندگی اصول اخلاقی سفت و سختی دارد — برای مثال او هرگز بددهنی نمیکند و به افراد بیگناه آسیب نمیرساند.
مایکل کی. ویلیامز نقش او را که مردی باهوش و زیرک است بازی میکند. او پیش از اقدام با دقت برنامهریزی میکند. او یک شطرنجباز است و منافع ریسکهای احتمالی را در هر کاری که میخواهد انجام بدهد، محاسبه میکند.
عمر حماسیترین شخصیت این سریال است و حتی مرگ او هم شاعرانه بود، پسر جوانی که یک بار در یک بازی با دوستانش با همه میجنگید تا ادای او را در بیاورد، در نهایت او را میکشد.
3. صحنهای که تنها با یک کلمهی چهار حرفی توصیف میشود میتواند کل داستان را روایت کند
اگر یک صحنه وجود داشته باشد که نشان میدهد «وایر» در عین حال که میتواند بزرگ باشد، همچنین میتواند کوتاه شود و حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشد، صحنهای است که در آن مکنالتی و بانک یک پروندهی قتل را بررسی میکنند و در آن تنها از یک کلمهی چهار حرفی خاص استفاده میکنند. اقدامات این زوج کارآگاهی بلندتر و رساتر از هر حرفی است، در حالیکه عکسهای صحنهی جرم را در اتاق وارسی میکنند، ارتفاعها و فاصلهها را اندازهگیری میکنند، و تمام روشهای ممکن که قتل میتوانسته رخ دهد را بازسازی میکنند تا به نتیجهی نهایی برسند.
این صحنه در نهایت سادگی خود، بسیار هوشمندانه است، و زیبایی منحصر به فردی در مقایسه با تمام سریالهای دیگر دارد که احساس میکنند نیاز دارند فضای خالی را با دیالوگهای نخنما و غیرضروری پر کنند که بیش از جلب توجه و تمرکز مخاطب، باعث حواسپرتی او میشود.
2. روایت سنجیده و بادقت داستان
اینکه بگوییم «وایر» یک سریال طولانی و کشدار است، مانند این است که مهمانی چای بوستون — اعتراض علنی توسط برخی از مستعمرات سیزدهگانه علیه قوانین جرج سوم پادشاه بریتانیای کبیر — را یک رویداد کوچک در تاریخ آمریکا بدانیم. جزئیات بسیار زیادی در این سریال وجود دارد، و تمام زمانی که «وایر» صرف چینش وقایع میکند لذت درک ارتباط میان آنها را در آخر کار صد چندان میکند.
برای هر اتفاقی که میافتد دلیلی وجود دارد. و اگر زمان کافی صرف آمادهسازی مخاطب و دعوت او به انداختن نگاهی عمیقتر به شخصیتها نمیکرد، هرگز نمیتوانست لحظات احساسی بینظیری که دارد را خلق کند.
«وایر» لایههای مختلفی بر روی داستان و شخصیتها میکشد و اطمینان حاصل میکند که وقتی اوضاع بهم ریخت، تقریبا همهکس و همهچیز درگیر بحران پیش آمده شود. آثار و تبعات خشونتها بسیار فراتر از قربانیان نزدیک و درجهی اول آن میروند.
1. این سریالی بود که مردم را عاشق ادریس البا کرد
بزرگترین ستارهی دنیای سینما و تلویزیون که از سریال «وایر» سر بر آورده است ادریس الباست (البته مایکل ب. جردن در حال گرفتن جایگاه او است). مردی که در نقش جان لوتر قانون را دور زد و حتی فراتر رفته و در «جانوران بدون کشور» کودکان را درگیر جنایتهای خشن کرد، از اینجا شروع به کسب شهرت کرد.
نقشآفرینی موشکافانهی او به عنوان استرینگر بل — فردی کلیدی و بیرحم و حسابگر که به امپراتوری خود به چشم یک کسب و کار نگاه میکرد — مهارت او را در بازیگری به همه نشان داد. او برای افزایش دانش خود در مورد نقشش حتی در کلاسهای اقتصاد هم شرکت کرد. «وایر» اولین موفقیت بزرگ ادریس البا بود، و همچنین دلیل دیگری است که به خاطر آن بابت وجود چنین سریال خوشساخت و چشمنوازی خوشحالیم.
این مطلب برگرفته از نوشتهی کریس هولت در وبسایت اسکرینرنت است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
94