معمولا در هفتههای پایانی سال، لیستی از بهترینها و بدترینها در زمینههای مختلف هنری، تکنولوژی و غیره منتشر میشود. در این مقاله، دو منتقد فیلم سایت ورایتی بدترین فیلم های سال 2019 را انتخاب کردهاند. آنها خاطر نشان کردند که این فیلمها را بدون تماشای «گربهها» و یا شش فیلم نیکولاس کیج در سال جاری در نظر گرفتهاند. با ما همراه باشید تا به لیست دو منتقد سینمایی که به گفته خودشان، برای انتخاب این فیلمها مجبور به تماشای بدترین فیلمها تا انتها بودهاند و سختی زیادی تحمل کردهاند، نگاهی بیندازیم.
همچنین بخوانید:
10 فیلم برتر سال 2019 به انتخاب مجله تایم
پنج تا از بدترین فیلمهای امسال به انتخاب پیتر دبروگ:
1. Dumbo
احتمالا یکی دو دهه دیگر، از این دوره چنین یاد میکنیم که دیزنی در آرشیو کلاسیکهای محبوبی که داشت، چند تایی را انتخاب کرد و دوباره با استفاده از گرافیک کامپیوتری، آثاری پرطمطراق و آزاردهنده را بازسازی کرد. در حالی که پروسهٔ بازسازی تصاویر نتایج دلربایی به همراه داشته (مثلا «شیرشاه» جولی تایمور)، سبک لایواکشن برای مطابقت با تصاویر خاص دوستداشتنی نسخههای اصلی با شکست روبرو شده است (مثلا «شیرشاه» جان فاروو). حالا که تیم برتون شانس کار روی پروژهٔ فیل پرندهٔ موردعلاقهاش را داشته، استودیو دیزنی باید میدانست که با نسخهای سیاه، مصیبتبار و کابوسمانند روبرو خواهد شد. افراط در سبک تند گوتیک، یک کارناوال ترسناک ساخته که شخصیتهای بدجنس آن از حیوانات کامپیوتری سواستفاده و با آنها بدرفتاری میکنند.
2. Glass
به عنوان کسی که فیلم «آسیبناپذیر» در سال 2000 را یکی از بهترین فیلمهای ام. نایت شیامالان در طول دوران کاری متزلزلش در نظر دارد، صحنهٔ پایانی اثر کامبک موفق او به نام «شکافته» بهشدت من را هیجانزده کرد و خبر از ساخت فیلم ابرشرورانهٔ دیگری را میداد. بروس ویلیس سال مزخرفی را پشت سر گذاشته و احتمالا «شیشه» بدترین فیلم او نیست. حضور او در «شیشه» که بیشتر روی نابغهٔ شیطانیِ ساموئل ال. جکسون متمرکز است، بسیار کمرنگ است. پس از نزدیک به دو ساعت تماشای اثری ملالتبار، مرحله نهایی از قسمتی که بسیار منتظرش بودیم، با بیرمقی خاصی بین این دو شخصیت پایان مییابد. پیچش داستان؟ «شیشه» اشاره میکند که همه ما ابرقدرت هستیم. اگر من یک ابرقدرت بودم، حتما خودم را از شر تماشای چنین فیلمی خلاص میکردم.
3. Loqueesha
مرد سفیدپوستی که در تست مجریگری برنامه رادیویی رد میشود (چون تنها زنها و بچهها میتوانستند برای این شغل درخواست بدهند)، با تقلید صدای یک زن سیاهپوست، این شغل را از آن خود میکند. او کار خودش را نوعی «همدلی» میداند اما «جعل هویت» تعبیر درستتری از کار او خواهد بود. بازیگران حمایتگری در اطراف او وجود دارند که در ازای پول از بامزه بودن و هوشیاری او (که در واقع هیچکدام از این کیفیتها را ندارد) تعریف میکنند. جرمی ساویل کمدین، تجسم خالصی از سبک آلبرت بروکس است که تمایل دارد از مرزهای سیاسی عبور کند. ساویل قصد دارد با استفاده از کمدی موضوع روراست بودن با خود را مطرح کند، اما هرکس دیگری با کمی بینش بیشتر با مردی روبرو میشود که ناخواسته نگاه از بالا به پایینی نسبت به زنها دارد.
4. Serenity
برخلاف صحنههای جنجالی که در «آرامش» وجود دارد، باز هم از سیاهی این فیلم کاسته نشده است. مفاهیم زیاد موجود در فیلمنامه، موجب شکست فیلم شده است. زمانهایی بوده که استیون نایت در مقام فیلمنامه نویس خودش را به عنوان فردی استثنائی و بیپروا ثابت کرده است («لاک» را تماشا کنید) اما در این فیلم، او یک دستوپاچلفتی به تمام معناست که انسجام نه چندان کامل داستانی ترسناک را به مسیری معکوس و گیجکننده کشانده که حتی پرداختن به آن هوشمندانه نبود. اگر شخصیت متیو مککانهی سطحی بهنظر میرسد و از ابراز وجود شخصیت واقعیاش فرار میکنند، حتما دلیلی برای آن وجود دارد. من میتوانم دلیلش را توضیح دهم، اما بعد مجبورم شما را بکشم… یا مجبورتان کنم «آرامش» را تماشا کنید که از مردن هم بدتر است.
5. Yesterday
هیچ داستان عاشقانهای وجود ندارد و شخصیت اصلی فیلم یک احمق تمام و کمال است، اما با در نظر گرفتن این نکته که ایدهٔ این فانتزیِ اقتباسی برای من قابلقبول نبوده، این مشکلات اصلا مهم نیستند. به نظر میرسد ریچارد کورتیس نویسندهٔ فیلمنامه قصد داشته برخلاف «اثر پروانهای» که یک نفر میتوانست هر چیزی را از تمدن پاک کند، مثالی را مطرح کند (در این فیلم، گروه بیتلز حذف میشود اما فروید، تارانتینو یا مسیح پاک نمیشوند؟) و تغییر زیادی در دنیا نمیبینیم. تنها موسیقیدان داستان است که با به یاد داشتن شعرها و آهنگهای این گروه، از این فرصت به نفع خودش استفاده میکند. داستان فیلم به این واقعیت نمیپردازد که موسیقی بیتلز محصولی مناسب زمان خودش بود و بعید است که برای یک سارق ادبی خودمحور و به نوعی بیعرضه الهامبخش بوده باشد.
پنج تا از بدترین فیلمهای امسال به انتخاب اوون گلایبرمن:
1. Men in Black: International
کلمات زیادی برای توصیف یک بازسازی ناموفق وجود دارد: خستهکننده، بیروح، حریص و خالی از خلاقیت. اما همانطور که امسال حق کپی فیلمهای سینمایی ملالتانگیزی از «پسر جهنمی» تا «بازی بچگانه» جانی تازه گرفت، کیفیت تعیینکننده در بازسازیهای واقعا مزخرف به «پوچی وجودی» آنها برمیگردد. چیزی که باعث میشود از خود بپرسید: «چرا این فیلم ساخته شده است؟ و چرا من آن را تماشا میکنم؟». «مردان سیاهپوش» همیشه یک مجموعه درهم با بودجه سنگین بود (آدم فضاییها! جوکها! عینکهای آفتابی!) که وقتی تامی لی جونز و ویل اسمیت را از آن حذف کنید و «نسل بعدی» شخصیتهای شیک دونپایه که به دیگران اهمیت نمیدهند را جایگزین آنها کنید (در این مورد کریس همسورث و تسا تامپسون)، با نتیجهٔ تقلیدی بسیار سطحی از یک ایدهٔ سادهلوحانه روبرو میشوید.
2. Last Christmas
قرار بود با یک فیلم کمدی عاشقانه با حال و هوای سال نو و آهنگی که جورج مایکل با همین نام در سال 1984 خوانده روبرو شویم، اما در عوض شاهد فیلمی بودیم که به احتمال زیاد تن جورج را در قبر میلرزاند. امیلیا کلارک یک دختر لندنی تنها شبیه «بریجت جونز» بدون دلربایی اوست و هنری گولدینگ یک مرد کامل عجیب است که هنگام راه رفتن میرقصد. اما تامپسون هم که علاوه بر بازی، یکی از نویسندگان فیلمنامه بوده است، نقش مادر شخصیت اصلی داستان را دارد و با لهجه غلیظ یوگسلاویایی حرف میزند.
3. نیم ساعت آخر Once Upon a Time in Hollywood
در حقیقت این فیلم کوئنتین تارانتینو جزو 10 فیلم برتر لیست من است و واقعا این فیلم را میستایم. حداقل تا پیش از خارج شدن از خط و رفتن به مسیر نابودکنندهای که تا به حال در هیچ فیلم موردعلاقهام نمونهٔ آن را ندیده بودم. تصور «بازنویسی» تاریخ کامل جنایتهای چارلز منسون و کاری که آنها با آگاهی جمعی ما کردند، یک بیهودگی متحیرکننده است، اما اعتراض نهایی من این است که اثری که یک نگاه موثق به هالیوود 1969 داشت، به یک فانتزی عامیانه بازارشکن تبدیل میشود… و به نوعی، قرار بوده این تغییر حس خوبی در بیننده ایجاد کند. من احساس کردم در حقم نامردی شده است.
4. Rocketman
خودم از حس منفی که نسبت به این فیلم پیدا کردم متعجب شدم، چون سالهاست که از طرفداران پروپاقرص التون جان هستم. مطمئن بودم عده زیادی نسبت به ماهیت ساخت فیلم زندگینامهای دربارهٔ این خواننده که مدتهاست منتظر آن هستیم، اعتراض میکنند و آن را یک اثر جعلی بدانند. انگار که درهمریختگی زمانی مسائل کاری جان به اندازهٔ کافی بد نبوده است (البته که سازندهٔ فیلم آزادی بیان داشته، اما در این مورد، مثل این بود که بیتلز در حال اجرای «ابی رود» در استادیوم شیا باشند). این فیلم تن دادن جان به مصرف مواد مخدر را با کلیشههای وامانده کوچک میکند و موزیکالهای سطحیتری را به تصویر میکشد. آیا تنها به این دلیل که آهنگهای التون جان بیزمان هستند، باید از این موضوع چشمپوشی کنیم؟ متاسفانه کلمهای بهتر از «افتضاح» برای توصیف این فیلم وجود ندارد.
5. Annabelle Comes Home
در زمانهای گذشته، «آنابل به خانه میآید» یک فیلم تریلر سطح پایین بود که شخصیت زن شرور آن به شکل عروسک زنده میشد و مردم را میترساند. اما از آنجا که «آنابل» مشتقی از دنیای سینمایی «احضار» است، این فیلم ترسناک بسیار ناموجه دربارهٔ عروسکی است که در واقع زنده نمیشود و تنها به بدنهای مختلف میرود تا جن گیرهای مسیحی (پاتریک ویلسون و ورا فارمیگا) در یک فیلم شیطانی که جن گیری را به حرکات غیرعادی و عجیب تبدیل میکند، بار دیگر موفق به شکست شیطان شوند.
این مقاله برگرفته از نوشتهای در سایت variety.com است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
711