خبرگزاری فارس: غلامرضا شافعی وزیر اسبق صنایع میهمان این هفته برنامه «دست خط» بود.
متن کامل سوال و پاسخها مطرح شده در این برنامه به شرح ذیل است:
*الان چه میکنید؟
همانطور که میدانید من بازنشسته از کارهای دولتی هستم. سعی کردیم صحنه را برای جوانترها بگذاریم که کارهایی غیر از کارهای دولتی را انجام دهیم. یکی از آنها تشکیل یک سازمان مردمنهاد برای کلیه وزرا و معاونین رئیسجمهور و معاونین نخستوزیران بعد از انقلاب است.
*این را شروع کرده اید؟
این کار را قریب به سه سال است که رسمیت دادیم و مقداری قبلاً وقت از من گرفته بود تا کارهای اداری و ثبتی را انجام دهیم. این کار انجام شد.
*تقریباً چند نفر دور هم جمع شدید؟
تعداد وزیران بعد از انقلاب حدود 230 یا 231 نفر است و جایی به لحاظ سیاسی، غیرسیاسی است؛ به این معنا که حزبی نیست و تلاش میشود همه سلیقهها در این مجموعه جمع شود و همینطور هم شده است. تلاش من هم این است که از ورود به این نوع مباحث تفرقهانگیز حتیالامکان جلوگیری شود و اگر ساز و کارمان در کشور که بخشی به ما مربوط میشود، از دوستان خواهش میکنیم دور هم جمع شوند و بخش دیگر این است که استقبال از سوی کسانی شود که میتوانند مشورت بگیرند. آنها استقبال کنند.
*این اقدام شده است؟
خیلی راضی نیستم.
*البته ابتدای راه هم هستید.
بله. یکی از کارهای خیلی خوب این بود که کمیسیون حقوقی و قضائی ما که از وزرای دادگستری و معاونین رئیسجمهور در امور حقوقی و امور مجلس تشکیل میشود، قبل از آنکه آقای رئیسی به عنوان رئیس قوه انتخاب شوند و رسماً کار خود را شروع کنند جلساتی تشکیل دادند و تجربههای خودشان را در امور قضائی و دادگستری مدون کردند و خدمت ایشان تقدیم کردند. بعضاً رئیس این کمیسیونها وزیر موجود یا رئیس موجود است مثلاً در کمیسیون انرژی آقای دکتر صالحی رئیس هستند.
*از بحث بنزین شروع کنیم. ارزیابی آقای شافعی به عنوان کسی که در عرصه صنعت کاملاً شناخته شده است، در عرصه اقتصاد پر از تجربه است. این بحث را چطور دیدید؟ باید از دو منظر نگاه کرد. یک منظر اینکه آیا این کار لازم بود و این کار درستی بود؟ دوم نحوه اجرای این کار و اعلام آن بود.
در ضرورت این تردیدی نیست و هر کالایی باید به قیمت خودش عرضه شود. در غیر این صورت ظلم است و ظلم در هر لباسی بد است. هر کالایی قیمتی دارد. عدل، گذاشتن هر کالایی در موضع خود است. بنزین از کالاهایی است که به قیمت خود نبود و هنوز هم نیست. یک آب معدنی و نوشیدنی که معمولاً استفاده میکنند به مراتب قیمت بالاتری از بنزینی است که استفاده میشد و هنوز هم همینطور است. دولتها متاسفانه از این فرصت استفاده نکردند در حالی که میشد استفاده کنند.
*یعنی با شیبی این کار را انجام دهند.
بله. میشد با شیب ملایمی افزایش قیمت داده شود. برای مردم هم کاملاً مفهوم بود و این اتفاقاتی که افتاد را در پی نمیداشت. دومین نکته نحوه اعمال این اقدام بود که هیچ قابل توجیه نبود، گرچه برخی از دوستان توضیح دادند که اگر این را اعلام میکردیم ممکن بود برخی بنزین را در خانهها ببرند و بعضاً قبلاً این اتفاق افتاده بود.
*و صف تشکیل شود.
بله. صف هم شده بود. پنجشنبه اتفاقاً سمت خیابان نیروی هوایی رفته بودم و از آنجا میآمدم - قدیم در خیابان شورا مینشستیم - دیدم پمپ بنزینی که قدیم از آن بنزین میزدیم صف طولانی است. پرسیدم این صف برای چیست؟ معلوم شد مردم میدانند قیمت بنزین افزایش مییابد. من آن روز نفهمیدم ولی معلوم شد مردم میدانند، ولی این را میشد با مردم یک ماه، دو ماه، سه ماه به بحث بگذاریم و ابعاد قضیه از سوی موافقین و مخالفین گفته و سنجیده شود و مردم هم همراهی میکردند.
ممکن بود تعدادی هم مخالف باشند ولی این برای مردم جا میافتاد که این افزایش قیمت اتفاق خواهد افتاد. عرض کردم، یکی از دوستان در چرایی اینکه چرا اینطور عمل کردید، گفتند ممکن بود صف شود که بالاخره صف میشد ولی خسارت آن کارها به مراتب کمتر از این خسارتهایی بود که ما شاهد بودیم اتفاق افتاد. به هر حال در نحوه عمل، خرسند نیستم و این برای من قابل توجیه نبود.
*ولی انجام این را اجتنابناپذیر میدانستید و افزایش سه برابری را فکر میکنید خوب بود؟
اگر قیمت بنزین را هر سال 10 درصد اضافه کنید، ظرف هفت سال دو برابر میشود. لذا من نمیخواهم بگویم قیمت چقدر باید میشد؛ اینها نیاز به بررسی بیشتر دارد، ولی اینها قیمتهای تندی نیست. میخواهم بگویم اگر همین قیمت را از 8-7 سال پیش انجام میدهید...
*میگویید قیمت تندی نیست، ولی باید با یک تدبیری این سه برابری اعمال میشد.
بله. به تدریج باید این سه برابری اعمال میشد.
*چون سه برابر برای مردم قدری سخت بود.
همین طور است.
*نکته دیگری که به وجود آمد دولت از زمانی که آمد، در همین برنامه هم خیلی از دولتمردان و وزرای مختلف و مرتبط آمدند و صحبت کردند که به نحوهی پول دادن و یارانه به مردم نقد داشتند و چند بار به سمت قطع یارانه رفتند و نتوانستند و دوباره بازگشتند و حتی مصوبه مجلس در این زمینه اجرا نشد. یکباره شاهد هستیم 32 هزار میلیارد تومان درآمد ناشی از بنزین را به دهکهای پائین و خانوادههای پائین میدهیم که هنوز چیز خاصی ندیدیم و دوباره اعلام کردند به 60 میلیون میدهیم. باز هم معلوم نشد به 60 میلیون میدهند یا به دهکهای پائین میدهند. این روش درست است؟ دوباره پولی که به دست میآید به مردم داده شود یعنی مخالف سیاستگذاریهای خود این دولت است.
در آن روشی که قبلاً پیشبینی شده بود هر سال 10 درصد تا 20 درصد اضافه میکردید، نیازی نبود به کسی بازگردد. در خزانه دولت میرفت و صرف خدمت به مردم میشد، البته دولتها موظف هستند دهکهای پائین را رسیدگی کنند. باید به مستضعفین جامعه رسیدگی کنند، مثلاً سه دهک و 4 دهک را لازم است رسیدگی کنند. کارهای تامین اجتماعی انجام شود، بهداشت و درمان آنها باید تدبیر شود. لذا آن دهکها باید حتماً رسیدگی شوند ولی واقعاً برای من مفهوم نیست و از خودمان ناراحت میشویم که دولتی اعلام کند من میخواهم یارانه بدهم، چه کسانی میخواهند یارانه بگیرند؟ 70 و چند میلیون ثبتنام کنند که ما میخواهیم یارانه بگیریم.
مردم سوئیس همزمان گفتند یارانه نمیخواهیم و تعداد زیادی از مردم ما آنهایی که نیازمند هستند حق است و باید دریافت کنند ولی دهک هفتم و هشتم و نهم چرا باید ثبتنام کنند که 15 دلار از دولت یارانه دریافت کنند. این زننده نیست؟ بودجه جاری کشور را که با این عددها نمیتوان اداره کرد. دولتی که برای بودجه جاری خود نیازمند بود. این بودجه جاری اینطور است و بودجه عمرانی که چیز زیادی داده نمیشود. در حالی که برای عمران کشور پول و کار نیاز داریم. این کار نشود، سرمایهگذاری نشود بیکاری از تبعات آن است. الان این شرکتهای پیمانکاری و مشاورهای ما که در طول سالهای گذشته ایجاد شدند، خیلیهایشان دچار گرفتاری هستند چرا که کار نداریم. تعداد کثیری از پروژههای نیمهتمام در کشور، چه دولتی و چه غیردولتی، وجود دارد. این نیازمند سرمایهگذاری و منابع است.
بودجه کشور که ظرف سنوات گذشته پیشبینی میشود، تحریم بسیار موثر است. برخی گمان میکنند ناموثر هستند و اثر ندارد، اینچنین نیست و این تحریمها موثر است. سرمایهگذاریهای دولتی حسابی پائین کشیده است. دائم اوراق و اسناد چاپ کنید تا در آینده به پیمانکار بدهید. از کدام منابع؟ درآمد دولت که معلوم است. در دنیا معمولاً مالیات است و بعضاً از منابع انفال هم هست. اموال و داراییهایی هم دارند که معمولاً واگذار میکنند و در کشور ما هم مثلاً نفت و مالیات و واگذاری اموال دولتی است که در گذشته از همین منابع ایجاد شده است. این درآمدها به هیچ وجه با هزینههای دولت سازگار نیست. شما افزایش قیمت بنزین را بدهید و بعد بگویید مردم ناراحت نباشید و این را به شما برمیگردانم. البته این سیاست که از عموم مردم و مصرفکنندهها بگیرند و به درصد کمتری از مردم که نیازمند هستند بدهند، من مخالفتی ندارم؛ گرچه به 60 میلیون نمیرسد. به سه یا 4 دهک باید بدهید. حالا که باز یارانه را به شکل دیگری اضافه میکنید اقلاً به نیازمندترینها بدهید. هنوز بنزین را گران نکرده از کجا میخواهید بیاورید بدهید؟
*یعنی یا اسکناس چاپ میشود ...
طبیعی است که باید از یک جایی تامین شود دیگر. در حالی که برای تامین بودجه جاری خودتان مشکل دارید. لاپوشانی هم نمیتوان کرد. شما در یک دورههایی نرخ رشد جمعیت تا 4 درصد رسیده است. سال 65 حدود 4 و خردهای بوده است. این 4 درصد نرخ رشد، بعد از 24-22 سال جوانهای برومندی میشوند که دنبال کار هستند.
*و باید شغل داشته باشند.
دانشگاه هم رفتهاند و تحصیلکرده هستند. این فرصت برای کشور است که چنین نیروی عظیم و تحصیلکردهای را در اختیار داریم، گرچه مهارتآموزی نکردیم و این یک اشکال است ولی این میگوید به من شغل بدهید و آبرومندانه میخواهد زندگی کند. البته وظیفه دولت شغل دادن نیست و این هم از آن حکایتهاست. یک زمانی من بررسی کردم در 100 سال گذشته ظرفیت ایجاد شغل در کشور ما بیش از 2/2 رشد نبوده است، یعنی سال قبل اگر یک میلیون شغل ایجاد کردید شال بعد حداکثر 2 درصد میتوانید به آن اضافه کنید؛ اگر سرمایهگذاریها روند عادی داشته باشد که الان در کشور ما روند عادی ندارد.
شما اگر بخواهید یک میلیون شغل ایجاد کنید، در مقابل آن دو میلیون متقاضی که وارد میدان شدهاند. خب یک میلیون باز بیکار هستند. این فرصت تبدیل به تهدید میشود و لشگر بیکاران میشود. خصم و دشمنی هم که نشسته از این فرصتها استفاده کند، به محض اینکه بنزین این طور شد جرقهای میشود. تعدادی از این جمعیت دنبال کار هستند و ارضا نمیشوند و حق هم دارند. به شما و به ما خیلی از جوانان و مردم مراجعه میکنند که به ما شغل بدهید. یک جایی معرفی کنید. طرف میخواهد آبرومندانه زندگی کند و زن و بچه او باید تامین شوند. چه بسا خیلیها زن نگیرند و آفتهای بعدی را به وجود بیاورد. این مسئله اشتغال و بیکاری امالفساد است و حتماً باید کشور برای این تدبیری کند. اگر درآمدی حاصل شد به جای اینکه صرف سرمایهگذاری شود، باز برگردانیم و بگوییم مصرف کنید. باید به نیازمندان کمک کرد و وظیفه دولت این است، دولت باید تدبیر کند که نیازمند در جامعه نباشد ولی اگر نیازمند در جامعه بود باید به آنها کمک شود. کشور کار میخواهد. اگر شما به آنها شغل بدهید، نیازمند من و شما نیست که از ما یارانه بگیرد.
*صنایع کوچکی که الان داریم و تولیدیهایی که با شرایط تحریمی در سختی هستند، کاری که دولت در این مسیر میکند، به نظر شما کار درست و علمی است؟ در این زمینه کار شده است؟
عملکردها این را نمیگوید یعنی حاصل همه عملکرد ماها اعم از دولت و غیردولت این نیست، البته گاهی میبینم کسانی وضعیت کشور را چنان سیاهنمایی میکنند که مجبور میشوم مدام توضیح بدهم که کشور نسبت به گذشته خیلی بهتر شده است.
*گذشته، منظور شما چه زمانی است؟
مثلاً نسبت به 40 سال پیش. چند روز پیش جایی بودیم و برادر عزیزی میگفت مثلاً در فلان شهر صنعتی این مقدار از ظرفیتها خالی است. درست هم هست و نتیجهگیری میکرد که مثلا در این 40 سال پس رفتیم. ... ما مردم مطلوبتر شدند و ایشان نتیجهگیری میکرد. گفتم اینطور نیست؛ من بر اساس واقعیات موجود که هم آن زمان و هم این زمان را درک کردم، میگویم این طور نیست. مثال هم میزنم. شهرکی که شما میگویید الان 40 درصد ظرفیت کارخانجات آن خالی است و بعضاً تعطیل هستند که هستند، قبل از انقلاب 5 شهرک صنعتی در کشور داشتیم. الان هزار شهرک صنعتی دارید. ضمن اینکه اشکال زیاد داریم، اینهایی که بیان میکنم به این معنی نیست که خیلی گل و بلبل هستیم. اشکال زیاد داریم و نیاز شد اشکالات هم بیان میکنیم.
*ولی این مقدار سیاه نیست.
اینطور نیست. این حرفهایی که بیان میشود یک فضای تلخ و بدی ایجاد میشود و جوان ما میگوید انقلاب کردند که چطور بشود؟ آن بوده که این بشود؟ طوری ترسیم میکنند که مردم مفلس و فلکزده شدند و رفاه آنها پائین آمده است. اینطور نیست. لولهکشیهای آب یا گاز را بیان کنم. سه سال پیش محاسبه کردم، به کردستان رفته بودم و برخی روستاها میدیدم، دیدم هر انشعابی که داده میشود شرکت گاز 12 میلیون هزینه میکند تا این را در خانه مردم ببرد و عموم مردم الحمدالله گاز دارند. این گاز رفاه میآورد.
*یک مطلب دیگر این که دولت الان میگوید که شرایط تحریمی سخت است، این را به عنوان یک مسئول اجرایی که تجربه فراوانی دارد، قبول دارید که سختترین دوره اجرای تحریمها است؟
بله. دوره بسیار سختی است و دولت در شرایط بسیار سختی کشور را اداره میکند. اینکه بهتر از این میتوان اداره کرد بحث دیگری است ولی شرایط دولت شرایط سختی است.
*یکی از دوستان شما اینجا بود و آقای عبدالعلیزاده میگفت همه قصه تحریم نیست و از ظرفیتهای دیگر میتوان خوب استفاده کرد. این را شما هم قبول دارید؟
بله. تحریم یک فرصت برای ما ایجاد میکند و تهدیدهایی هم ایجاد میکند که هر کدام در جای خودش قابل بررسی است. در این که تحریم چیز بدی است، در مجموع شکی در این ندارم که تحریم چیز بدی است و اگر بتوانیم باید سایه سخت و بد تحریم را از سر این ملت برداریم. همهاش هم دست ما نیست ولی یکسری چیزها دست ماست.
دشمنیها را قبول دارم، یا باید با دنیا قطع رابطه کنیم یا روابط خودمان را محترمانه داشته باشیم. مگر چینیها عین آنچه که آمریکاییها میگویند عمل میکنند؟ یا روسها این کار را میکنند؟ زندگی خودشان را میکنند و با هم دعوا میکنند و کشور خود را اداره میکنند. وقتی راه را ببندند، انسان دنبال راهحل میرود دیگر. سالها است که دلمان میخواهد اتکای ما به نفت کم شود. یک زمانی مقام معظم رهبری فرمودند که آرزوی من است که در چاههای نفت را ببندیم، یعنی از این باب که وابسته نباشیم. نظر ایشان هم هست که باید از نفت استفاده کرد. هر دولتی ابتدا سراغ نفت میرود. حالا یک آقای ترامپی پیدا میشود و میگوید من اجازه نمیدهم نفت شما را بخرند. این باعث میشود خیلی به ما سخت بگذرد چون نیمی از این را باید از نفت دربیاوریم، ولی وقتی درنمیآید باید چه کار کنیم؟ باید سراغ راهحل برویم. این تحریم، ما و فکر ما را به این سمت میبرد که راههای جدیدی پیدا کنیم.
در بخش صنعت هم همین اتفاق میافتد که اقلامی را به شما نمیدهند و شما مجبور میشوند صنعتگران را تحویل بگیرید یا صنعتگری به لحاظ اقتصادی میبیند میصرفد و این را تولید میکند. این حُسن قضیه است و عیبش هم این است که خیلی چیزها را میخواباند. من سال 63 وزیر صنعت شدم؛ یک کالایی بنا بود تولید شود؛ شیشه جام. به روشی به شناور شدن قرار بود تولید شود. وقتی مذاب شیشه از کوره بیرون میآید باید از ظرف جیوهای عبور کند و با تکنولوژی که اگر این را بکار گیرید این شیشه کاملاً صاف است و موج ندارد و عرض زیاد میتوانید بگیرید و این در اختیار انگلیسیها بود. اینها حاضر نشدند به ما بدهند. شیشه نه کالای دوگانه است و نه در جنگ بنا است که با آن حمله کنند. در جنگ هر دفعه صدام بمبها روی ما میریخت و شیشههای مردم میریخت، مدتی طول میکشید تا شیشه مردم را تامین کنیم. شاید سن شما اندازهای نباشد که به یاد بیاورید. چقدر طول میکشید تا شیشه خانه مردم را تامین کنیم. گاهی زمستان بود و گاهی تابستان بود.
*میگفتیم از این چسبها بزنید.
این چسبها را از این جهت میزدند که وقتی میشکند روی سر مردم نریزد و زخمی نکند. ولی وقتی ریخت باید چه کار کنیم؟ شیشه باید بیاوریم و نداشتیم. انگلیس نه تنها خودش این را نداد و تحریم کرد، این برای امروز نیست و از آن زمان بود و هر چه جلوتر رفتیم، بیشتر و شدیدتر شده است و الان در شدیدترین وضعیتها هستیم. آنها ندادند و کسانی را که مامور کردیم سراغ چینیها رفتند و آنها هم از انگلیسیها گرفته بودند. آنها راهم منع کردند که به بدهند.
*آنها هم ندادند.
بله. تا در دولت بعدی که من در دولت آقای خاتمی بودم، توانستیم بگیریم. الان کشور از حیث شیشه، صادرکننده است. سال 92 یک سفر به چین رفته بودم انجا دیدم اینها سالی 19 میلیون دستگاه خودرو تولید میکردند و به یاد دارم برخی آقایان آمدند که گرایش آنها به سمت فرانسه است و من همانجا در صحبتم گفتم باید از این به بعد شرکای خودمان را از بین کسانی انتخاب کنیم که در تحریمها با ما دشمنی نکردند. این آقای فرانسه با ما بد کرده بود. آقای خاتمی و آقای شیراک در سال 2003 با هم قراردادی امضا کردند که 10 سال اعتبار داشت. در 2004 به تصویب مجلس آنها رسیده بود. تا 2014 معتبر بود. هنوز هم 10 سال تمام نشده بود. در ایران ماشینهای مگان که داریم و فرانسوی هم هست، شرکتها پیشفروش کردند و 5 هزار دستگاه پیش فروش کردند به این امید که قطعات آن را میآورند و اینجا جمع میکنند. فرانسویها برخی قطعاتش را ندادند به خاطر اینکه آقای اوباما در آنجا صنعت خودروی ما را تحریم کرده بود.
*علی رغم این که همه مسائل طی شده بود.
علی رغم این که آنها متعهد بودند و باید میدادند.
*ولی باز برخی سراغ اینها میرفتند.
بله. امیدوار بودند فرانسه هم از این به بعد خوب خواهد شد. گفتیم این یک بار امتحان خود را پس داده است.
*چون شما مدتی سفیر ایران در روسیه بودید، بعد از برجام هم روسیه و هم چین به نوعی گلایه داشتند که ایران بعد از برجام بلافاصله به سمت کشورهایی رفت که شدیدترین فشارها را از آنها تحمل میکرد. در واقع مراوداتش را با روسیه و چین قدری کم کرد. این را قبول دارید؟
من خیلی به روز نیستم، حرف دقیقی از این جهت ندارم که بیان کنم. روسها همواره نگران این بودند و میتوانند باشند، منطقی هم هست. یعنی آنها هم نمیخواهند رقیب داشته باشند و به نفع ماست که همواره از رقبا استفاده کنیم و نباید تنها به روسیه متکی شویم و نه تنها به چین و نه تنها به امریکا! باید مصالح خود را هر لحظه انتخاب کنیم. باید درازمدت انتخاب کنیم، با این همه تشخیص مصلحت و نهادهایی که بکار میگیریم. هر لحظه باید تصمیم متناسب گرفته شود.
*گفتید با برجام موافق بودید.
با اصل برجام موافق بودم.
*یعنی برجام آن چیزهایی که باید میداد را داد؟
نه، نداد. یک چیز این بود که فضای دنیا را که آن روز خیلی علیه ما بود عوض کرد. ما را از اینکه بگویند اینها به هیچ صراطی مستقیم نیستند و همواره حرف زور میزنند، در دنیا این فضا را عوض کرد. انصاف را نباید تغییر داد. مجموعه دنیا آن روز علیه ما بود و الان واقع قضیه این است که ممکن است زور اروپاییها به امریکاییها نرسد و حتماً همین طور است، ولی بالاخره فهمیدند که در این داستان نمیتوانند ایران را محکوم کنند.
*در عرصه اقتصادی هم به نوعی اجازه ندادند اثر خودش را بگذارد.
در یک جاهایی بی تاثیر نبود. در فضای عمومی اقتصادی دنیا و همراهی دیگران با ما را اندکی بهتر کرد. اصلا حاضر نبودند با شما حرف بزنند، مذاکره کنند. برخی آمدند و رفتند و فضا عوض شد. اینکه چه مقدار دانش فنی منتقل شد، راضیکننده نبود.
*شما متولد 1330 در مرند هستید؟
بله؛ همین طور است.
*در خانه شما را "عزت" صدا میکنند؟
بله.
*حکمت این چه بود؟ به خاطر پدربزرگتان بود.
بله. پدربزرگ من از اسامی الهی بیشتر خوشش میآمد. بیشتر عزتالله را ترجیح میداد. پدر ما هم گویا رابطهای با امام رضا (ع) برقرار کرده که فرزندان پسر ایشان نبودند، یکی دو فرزند پسر داشتند و در بچگی از دنیا رفته بودند. فرزند دختر سه تا قبل از من داشتند. هنوز هم دو تا هستند و یکی به رحمت خدا رفته است.
*خدا رحمتشان کند.
لذا پدر ما هم با امام رضا (ع) قول و قراری گذاشته بودند که غلامرضا بگذارند.
*میخواندم که پدرتان نجاری میکردند و هم حمام داشتند.
بله. همینطور است. پدر ایشان هم همینطور بود. پدر من و پدر ایشان شغل و حرفه فنی نجاری را داشتند.
*نوشته بودید روزهای آخر بود که همه جمع شدند و طوری خداحافظی میکردند که شما ناراحت بودید و شعری میخواندید که در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه سپید است.
همین طور است.
*و ایشان کلی کیف میکنند.
بله. به یاد دارم پدر ما بزرگ محله بود و بزرگان محله دیدن ایشان آمده بودند که فردایش به رحمت خدا رفتند. ایشان بلند شد و قدری گزارش هایی داد و توصیههایی به این دوستان کرد و من هم پای تشک ایشان نشسته بودم، تخت خواب هم نبود. یکباره که متوجه من شد گفت پسرم من میمیرم، ولی خدای شما نمیمیرد که من آن شعر را خواندم و بین جماعتی که آمده بودند، بسیار مشعوف شد و من هم پسربچهای بودم.
*خدا ایشان را رحمت کند. آقای عیسی کلانتری از دبستان همکلاسی شما بودند.
بله. از سال اول ابتدایی ما با هم همکلاس بودیم.
*هنوز رفیق هستید؟
بله. رفاقت ما هنوز باقی است. یک معلمی داشتیم که آقای رضایی بودند. سه سال معلم ما بود. بسیار انسان شریفی بود. همه درسها را به خوبی مسلط بود، به من و ایشان و آقای حسن انتظاری که امریکا است، میگفت این سه نفر خوب هستند و به عبارتی به ما خیلی امیدوار بود.
*چطور با خاندان حداد عادل وصلت کردید؟
من با مرحوم مجید حداد عادل که از شهدای بسیار ارزشمند انقلاب هستند، همدانشگاهی بودیم.
*در دانشگاه شریف؟
بله. همدوره هم بودیم. دوره پنجی در دانشگاه صنعتی شریف بودیم. ایشان متالورژی میخواند و من مکانیک میخواندم. در دانشگاه همدیگر را میدیدیم و بچه مسلمانها با هم مراودات داشتند، تا در دوره سربازی هم با هم افتادیم. این ارتباطات خیلی نزدیکتر شد و منجر به ازدواج هم شد.
*مهریه چقدر است؟
100 هزار تومان است. با آقای دکتر حداد هم درباره مهریه صحبت کردیم. آن وقتها سعی میشد برای بچههایی همانند ماها ...
*یعنی پدر آنها در قید حیات نبودند؟
در قید حیات بودند. پدر آنها هم انسان بسیار والایی بود و خدا روح ایشان را شاد کند. انسان ویژه و لوتی و تهرانی اصیل بودند گرچه تحصیلات دانشگاهی نداشت ولی به اندازه فوقلیسانس ادبیات شعر حفظ بود. حاج آقا رضا حداد آدم اجتماعی فوقالعاده موثری هم در آن دوره و هم بعداً بود. پدر ایشان بود، ولی با دکتر حداد از دانشگاه ارتباط داشتیم.
*خطبه عقد را چه کسی خواند؟
یک آقایی به نام آقای شفیعی بود. در همان محله ما خیابان اقبال بودند.
*چند فرزند دارید؟
سه فرزند دارم. هر سه پسر هستند.
*چه میکنند؟
برای اولی متاسفانه یک مشکلی پیش آمد و تصادفی کرد. سوار ماشینی بود که آن ماشین بیاحتیاطی کرد و سر ایشان به زمین خورد، والا بچه فعال و شادابی بود، ضربه مغزی شد. الان هست ولی گرفتاریهای زیادی دارد و خانم هم به این دلیل کار را رها کردند، چون در دانشگاه تدریس میکردند. مجبور بود به این بچه بیشتر برسد و کار را کنار گذاشتند. آن دو پسر دیگر، یکی دانشگاه شریف هواوفضا خوانده و دومی امیرکبیر درس خوانده است. عروس ها هم جزو ...
*ازدواج کردند؟
بله. هر دو ازدواج کردند. اولی که ازدواج کرده بود منتهی نشد ادامه دهد. 7 سالی بود که ازدواج کرده بودند و از هم جدا شدند، نمیشد تحمل کرد. دو پسر دیگرم ازدواج کردند. عروس دوم ما هواوفضای شریف خوانده و آخری هم مهندس مکانیک است و الحمدالله از هر دو راضی هستیم.
*نوه هم دارید؟
6 نوه دارم.
*از هر کدام سه فرزند دارید؟
پسر دومی من 4 فرزند دارد و از سومی دو نوه دارم.
*صحبت آقای حداد شد چند وقت است که خیلی به ایشان سر دبیرستان حمله کردند.
ناجوانمردانه بود. خانم ایشان گفت فرید ما میخواست تغییر رشته بدهد و به علوم انسانی بیاید و ما دیدیم که مدرسه خوبی در این زمینه وجود ندارد که بچهمان را انجا بفرستیم. چه کار کردیم؟ به این فکر افتادیم که مدرسهای بزنیم که جاهای خالی در کشور پر شود. معنی حرف این بود.
*نه اینکه برای فرید مدرسه ساخته باشند.
بله. مگر شدنی است که انسان امروز اراده کند که مدرسه بسازد و بگوید کن فیکون؟! گفتیم برای فرید مدرسه ساخته شود و شد! این شدنی است؟
*واقعاً نیست
باید از کسی که کار بر زمین ماندهای را برداشته است، تشکر کرد. دکتر حداد برای پول این کار را نکرده است.
*قبل از انقلاب دستگیر شدید. اولین دستگیری هم این طور خواندم که میرفتید، خانمی را دیدید که گریه میکرد، برمیگردید و به او کمکی میکنید. مسیر شما تغییر میکند. همین طوری شما را میگیرند.
بله؛ به همین راحتی. معلوم بود گروه گشت ساواک آن طرفها بوده و تردید کرده که چرا این تغییر مسیر داده و فکر کرده بود مشکلی هست. ابتدا خانه را گشته بودند، خانه ما هم نزدیک بود، از خیابان اقبال که گرفتند. ابتدا خانه را گشتند و به علاوه یک کاغذ و جزوهای پیدا کردند که برای یکی از دوستان همدانشگاهی من بود که او اصفهان رفته بود. فارغالتحصیل شده بود و این جزوه را به من داده بود. داخل آن جزوه در یک صفحهای درباره کلمه "جهاد" و "مجاهدت" در قرآن کار کرده بود. به هر تقدیر این جزوه را که باز کردند، آن را پیدا کردند و گفتند بد شد حالا. معلوم شد شما با جهاد و مجاهد ارتباط دارید.
از امتیازاتی که به ما دادند این بود که ساواک ما را به سلول شهید رجائی برد. سر نماز بودیم که ما را صدا کردند. لحظات اول یک بازجویی ساده کردند و برگرداندند. سهشنبه بعد از ظهر برای شکنجه بردند و چهارشنبه صبح زدند، بعد از ظهر زدند، پنجشنبه و جمعه تعطیل بود، به همین راحتی. شنبه صبح و عصر، یکشنبه صبح و عصر زدند. پاهای من ترکیده بود. این پاها متعفن شده بوده و زخم و خون و چرک بود و عفونت کرده بود. بوی عفونت هم همه را آزار میداد. درد من یک طرف بود و درد این که دیگران را به این ترتیب آزار میدهیم، طرف دیگر بود. هر دو سه روز یکبار برای پانسمان میبردند. پانسمان هم یک ساولنی میریختند و پماد میمالیدند و پانسمان میکردند. یک هفتهای با من کار نداشتند و هفته بعد صدا کردند. همین بازجو که خدا از سر تقصیراتش بگذرد، گفت خوب میخورید و میخوابید. با آن وضعیت پاهای من با کفش روی پای من رفت. الان آثار این شکنجهها هست. گفتن این مطالب از این جهت مفید است که جوانان ما بدانند در چه فضایی بود و چطور شود.
*شهید رجائی نکته ای آن زمان بیان نکردند؟
در آن کتاب چیزهایی نوشتهام. مرحوم شهید رجائی برنامهریزی کرده بود که صبح وقتی بیدار میشدیم نماز میخواندیم، بعد از تعقیبات هر کسی اگر سورهای از قرآن را حفظ بود به نوبت خوانده میشد. بعد معمولاً صبحانه میآوردند. خمیر نان باگتها را درمیآوردیم. بالشی میساختیم، بالشی نداشتیم. لباس زندان روپوشی بود که داخل بازوهای این روپوش میکردیم که تبدیل به بالش شود و بتوانیم زیر سر بگذاریم. در مرحله دوم طبق برنامهریزی مرحوم رجائی، آیاتی که اگر کسی حفظ بود به نوبت این سه نفر میخواندیم تا این آیات هم تمام میشد. به همین ترتیب به ظهر میرسیدیم.
دوره بازجویی ما این طور تمام شد و میشد بنشینیم و ادامه دهیم، به این ترتیب بود. اسم پسر ایشان کمال بود و در کتاب هم درج کردم. گاهی این شعر را میخواند که «بده ساقیا می که حال آورد، کرامت فزاید کمال آورد» کمال را اینجا میآورد. از زندان که بیرون آمدم با خانم آشنا شدیم، معلوم شد خانم من با خانم شهید رجائی در مدرسه رفاه با هم بودند و همدیگر را میبینند. هنوز آقای رجائی بیرون نیامده بود. این را گفته بودم، گفتم به خانم شهید رجائی بگویید مرحوم رجائی این طور یاد شما را هم میکرد. برخورد ایشان هم جالب بود که نشات گرفته از فضیلتهای این خانم بود. گفته بود نکند آقای رجائی یاد خدا را به خاطر ما از یاد برده باشد و تحت تاثیر قرار گرفته باشد! این فضیلت این خانم بود.
*شما کمیته رفتید.
بله. عضو کمیته شدیم و مرحوم شهید مفتح هم دست ما را گرفت. شاید یک ماه یا بیشتر بودم و بعد گفتم آقای مفتح من کار دارم و استخدام ... بودم. برگشتم تا صنایع ملی آنجا بودم.
*چطور صنایع ملی رفتید؟
صنایع ملی آقای مهندس احسان خاتمی از بچههای دانشگاه صنعتی شریف و رشته مکانیک بود، در کمیته هم همکار ما بود. بعداً او از انجا جدا شد و رئیس سازمان صنایع کوچک با مهندس هاشمی طباء بود که وزیر بودند. برای صنایع ملی عضو شورا میخواستند. او به آقای سید مصطفی هاشمی گفته بود فلانی را اینجا بیاورید. آبان ماه سال 60 صنایع ملی رفتم.
*از آنجا میخواندم که حدود 56 دعوای خارجی در مورد این شرکتهای خارجی که بودند، داشتید؛ از جمله پلی اکتیو اصفهان بود که 40 درصد سهام آن امریکایی بود. اینها را حل کردید؟
بله. وقتی انقلاب پیروز شد یک اتفاقی در صنعت کشور به لحاظ مالکیتی افتاد. صنعت را در شورای انقلاب به لحاظ مالکیت به 4 دسته تقسیم کردند. بند «الف، ب، ج، د». بند الف صنایع بزرگ تلقی میشد و آنجا هم صنایع مردمی مانند خودروسازی را صنعت بزرگ تلقی کرده بودند. اشتباه هم بود ولی این کار را کرده بودند. ملی شده بود. ایران خودرو، سایپا، ایران کاوه برای آقای اصغر قندچی که برادر مرحوم احمد قندچی از شهدای 16 آذر است. اصغر قندچی هم آدم خوبی بود و کارخانه خوبی ایجاد کرده بود ولی ملی شد. گفتند این صنعت بزرگ است و در اختیار بخش خصوصی نباید باشد ولی تعدادی بودند که به نوع کسب این مال نظر داشتند. این که مشروع بوده یا نامشروع بوده، قانونی بوده یا غیرقانونی بوده است. طرف این ثروت را اندوخته از چه نظری بود. اسم این بند ب بود. پلیاکریل سهام خانواده لاجوردی جزو بند ب شده بود. آن برای دولت شده بود. امریکاییها که 40 درصد با آنها مشارکت داشتند گفتند نمیمانیم. ما بدمان نمیآمد که شرکای خارجی را حفظ کنیم. حضور آنها را مانع نمیدیدیم.
*که سرمایهگذاری کنند.
در سرمایهگذاری که کردند، بمانند و با دانش فنی خودشان ما را بهروز نگه دارند. به هر تقدیر آنها علاقه مند بودند جدا شوند و لذا در بیانیه الجزایر رفت. فکر میکنم 180 میلیون دلار اقامه دعوا کرده بودند و پول هم آورده بودند. 40 درصد را سرمایه و ماشینآلات آورده بودند. 42 میلیون و 750 هزار دلار آن روز در مذاکرات بستیم و البته چون باید تائید دادگاه آنجا را هم میگذراند، به تائید دادگاه هم رسید.
*بعد شما در دولت دوم وزیر صنایع شدید.
آقای هاشمی طباء سال 63، مرداد ماه آن سال بود، موفق به کسب رأی نشدند و من هم بعد از چند سال به مرند رفته بودم. آن وقت هم خانه تلفن نداشتیم و به فرمانداری و امام جمعه زنگ زدند که فلانی را پیدا کنید که کاندیدای وزارت است.
*شما فکر میکنید دولت وقت به تمام معنی از جنگ پشتیبانی کرد؟
هر کاری از دولت برمیآمد میکرد واقعا. اگر کسی در این مورد ابهام دارد به نظرم ناجوانمردی است.
*میگویند وقتی با عراق مقایسه میکنیم همه انرژی وزرایش را پای جنگ آورده بود.
ببینید، مثلاً سال 67 کل فروش نفت ما 7 میلیارد دلار شده بود و شاید اندکی کمتر بود.
*سه تا را به جنگ میدادید.
بله. سه تا برای کالاهای اساسی بود. یک میلیارد هم برای همه کشور بود. وزارت صنایع چقدر سهمیه داشت؟
*200 میلیون دلار؟
110 میلیون دلار سهمیه از یک میلیارد دلار بود. صنایع سنگین 104 میلیون دلار بود. با این پولها که کشور اداره نمیشود. دولت همه پولی که داشت همین بود. یکی تامین کالاهای اساسی بود، تامین کالاهای اساسی به من ارتباط مستقیم نداشت، ولی خدا پدر آنها را بیامرزد که خوب تامین میکردند. در شرایط جنگ هم بودیم. گاهی با مردم مصاحبه میکنید، در آن دوره به لحاظ تامین کالاها رضایت بیشتری دارند.
*همچنین گفته بودید تورم را آنچنان مردم حس نمیکردند.
همین طور است. مثلاً من که مسئول صنعت بودم علاقهمند بودم قیمت سیمان اصلاح شود. منظور این است که دولت هر کاری که میتوانست انجام میداد. چه کار باید انجام میداد که نکرد؟
*و قطعنامه پذیرفته شد ...
روز جنگ فرض کنید خرمشهر میرفتیم. این هواپیما که این همه وسیله خرمشهر میبرد یک احتمال وجود داشت که یک گلوله هم به آن بخورد. دولت کار میکرد. مثلاً جلسه دولت را در خرمشهر برگزار میکردیم.
*خرمشهر میرفتید؟
بله.
*همه هم با یک هواپیما بودید.
به یاد ندارم همه با یک هواپیما بودیم یا دو تا! احتمالاً با یک هواپیما بودیم ولی این را به دقت به یاد ندارم.
*دولت آقای هاشمی تشکیل شد و شما وزیر تعاون شدید.
دولت آقای هاشمی که تشکیل شد من وزیر نبودم، برنامه و بودجه رفتم.
*معاون سازمان برنامه و بودجه بودید.
بله. با آقای هاشمی رفت و آمد داشتیم چون برنامه و بودجه زیر نظر رئیس جمهور بود، ولی برای وزیر تعاون سال 70 بود که در مجلس مرحوم فواد کریمی بیشتر دنبال این کار بود که قانون تعاون نوشته شود، به هر ترتیب قانون تصویب شد، علی رغم مخالفت دولت. آن زمان من در دولت نبودم. شنیدم که در دولت بحث مطرح شده و قانون تصویب شده و تشکیل وزارتخانهای پیشبینی شده و وزیری باید معرفی شود. دولتمردان و نوعاً وزرا در دولت مخالفت کرده بودند و به آقای هاشمی هم مشورت داده بودند که این کار را نکنید. مدتی صبر کنید و دوره این مجلس تمام میشود و در مجلس بعدی معلوم نیست چه کسانی میآیند.
*آنها هم به این دلیل که احتمال میدادند دخالتها ...
بله. احتمال تداخل داده میشد. احتمالش هم منطقی بود. از سوی دیگر من را پیشنهاد کردند که به چین بروم. سفیر در چین بشوم. یک روز خدمت آقای هاشمی رفتیم و آقای هاشمی گفت آقای دکتر ولایتی میگفت کارهای آنجا انجام شده و موافقت طرف چینی هم اعلام شده است. نظر شما چیست. گفتم من در اختیار کشور هستم و اینجا و آنجا برای شماست. گفت نمیخواهد بروید، اصلا کار دیگری با شما دارم که مشخص شد وزارت تعاون را در ذهن دارند.
*وزیر تعاون تا سال 76 شدید.
بله.
*یعنی دولت دوم آقای هاشمی هم دوباره به عنوان وزیر تعاون معرفی شدید و ادامه دادید و کارهای خوبی در حوزه تعاون صورت گرفت و یک خاطرهای از شما میخواندم که آقای هاشمی را به تبریز میبرید و آنجا برای این آهنگران با مشارکت خودشان و تعاونیها وام داده بودید و کار کرده بودند.
بله، کار قشنگی شد.
*آنجا هم یک محل باز بود و پر از پشه!
(میخندد) بله، همین که میفرمایید بود. کار خیلی قشنگی بود و صنوف مختلف آهنگر را با سرمایه و علاقه خودشان متشکل کردیم و ما هم کمک کردیم. هر چیزی که به عقل ما میرسید گفتیم انجام دهند و چند کولر آوردند که فن اینها کار کند و باد بزند و پشهها را پراکنده کند. دیدیم تاثیرگذار نیست. از آقای هاشمی عذرخواهی کردیم که اینجا معذب شدید. آقای هاشمی همین طور با خوبی و خوشی و خنده گفتند آره، از روی جوراب هم میزنند. (میخندد)
*سال 74 جزو 16 نفری بودید که از وزرا ...
74 بود؟
*بله؛ برای کارگزاران بود. انتخابات مجلس بود که امضا کردید. کار درستی بود؟
آن روز نیت ما این بود که با این بیانیهای که دادیم، بحث ما ایجاد حزب نداشتیم، سعی کردیم مردم را تشویق کنیم در انتخابات مشارکت کنند. کار بدی بود؟
*آخه این نبود.
همین بود.
*با این کار حزب کارگزاران را تشکیل دادید.
ما این کار را نکردیم. آن روز حزبی نبود. نوشته بودیم ما کارگزاران جمهوری اسلامی چنین و چنان! حزب نبودیم. مثل این است که بگوییم ما کارکنان دولت فلان.
*اسم این حزب کارگزاران شد و وزرا را پیغام دادند که جدا شوند.
ابتدا این را مشخص کنیم که چطور بود. واقع قضیه این است که بیان میکنم. آن روز بحث حزب نبود. ما کارگزاران نامیدیم، باید اسمی روی خود میگذاشتیم که 16 نفری که امضا میکنیم کارگزار جمهوری اسلامی بودیم یا نبودیم؟
*بودید.
منطقیترین اسم همین بود.
*اسم را چه کسی گذاشت؟
به یاد ندارم.
*متن را به یاد دارید چه کسی نوشت؟
متن مشترک نوشته شد.
*چطور شد که وزرا جدا شدند؟
بعد که جلوتر آمدیم به یاد دارم برخی از دوستان به خود ما گفتند میخواهیم کاندیدا بدهیم. من همان زمان قبل از اینکه آقا هم حرفی بزنند به این دوستان که اسم آنها را نمیآورم، گفتم اگر کاندیدا بدهیم اینها پس فردا نماینده مجلس میشوند و وامدار ما میشوند. او هم مجبور است از من حمایت کند. منطقا این کار را درست نمیدانم. من در دادن کاندیدا مشارکت نمیکنم. این را قبلش گفته بودم. به کسی هم گفتیم که وزیر نبود، جزو 16 نفر بود.
به یاد ندارم که برای هفته دولت بود خدمت آقا رفتیم یا برای افطار رفته بودیم. صحبت کردند و در آخر گفتند و اما ... حالا به یاد ندارم اسم کارگزاران را آوردند یا خیر، ولی مفهوم حرف ایشان این بود که آقایان بخواهند کاندیدا بدهند، همین حرف من را ایشان بیان کردند. وزرا کاندیدا بدهند و بعداً آنها وامدار میشوند. محتوای حرف یکی بود. گفتند این درست نیست. همان جا ایشان مشابه این مطلب را بیان کردند. به آن فردی که گفته بودم، پشت من در نماز نشسته بود. گفت حرف تو پیروز شد. بعد مرحوم نوربخش وقتی حزب تشکیل میشد با ایشان همسایه دیوار به دیوار بودیم. یک روز زحمت کشید و به منزل ما آمد و گفت میخواهیم حزب کنیم و شما هم امضا کردید. گفتم من نیستم.
*در دوره آقای هاشمی هم اتفاقی افتاد که به آن تعدیل میگفتند. درست است؟
بله. تعدیل اقتصاد بود.
*یک تورم وحشتناکی رخ داد. آن تورم بیشتر بود یا تورمی که الان در دولت آقای روحانی داریم؟
تورم رسمی آن دوره 49.4 درصد شد. در سالهای بعد تورم رسمی این مقدار نداشتیم. آنجا هم یک روز خدمت آقا در چنین جلساتی رفتیم، ارز هم به صورت لجامگسیخته افزایش مییافت، به 900 و خردهای هم رسیده بود. آن روز 900 تومان زیاد بود. آقا هم مطالبی در رد اینکه این روش درست نیست گفتند. آن تورم بالایی بود. به نظرم مورد دیگری که ...
*یعنی از زمان الان هم بیشتر بود.
در سال جاری هم تورم به آن اندازه نرسیده. تا پایان سال باید ببینیم چطور میشود.
*در سال 76 آقای شافعی به چه کسی رای داد؟
اینها را نمیگویم.
*ولی دولت آقای هاشمی پشت آقای خاتمی رفت. درست است؟
آقای هاشمی ظاهراً در دوشنبه سه شنبه همان هفته بود که با آقا دیدار داشتند بنای این را گذاشتند که خیلی این چیزها ورود نکند چون با آنها مصاحبههایی میگرفتند که آن کار هم خوب نبود.
*آقای هاشمی در خطبهای نماز جمعه به نوعی تلویحاً از آقای خاتمی حمایت کردند.
به یاد ندارم.
*چطور به شما وزارت صنایع پیشنهاد شد؟ در دولت آقای خاتمی وزارت صنایع بود؟
بله. در دولت آقای خاتمی وزارت صنایع بود. ظهر برای نماز جمعه میرفتم. اتفاقاً آقای خاتمی تلفنی تماس گرفتند. به هر حال پیشنهاد را تلفنی بیان کردند و این که برنامه خود را بنویسید و بیاورید. ما هم تقدیم کردیم و شد.
*رای آوردید و 4 سال وزیر ...
کمتر از 4 سال شد. در اواخر سال چهارم بود که قانون ادغام وزارتخانه صنایع و معادن آمد. آقای جهانگیری شدند.
*و شما برای سفارت رفتید.
بله. آقای خاتمی به من گفتند بالاخره باید یک وزیر انتخاب کنم؛ چارهای نیست. با برخی مشورت کردم و برخی گفتند شما را بگذاریم و برخی گفتند آقای جهانگیری را بگذاریم. با مقام رهبری مشورت کردند و ایشان هم گفتند برای من فرقی نمیکند. استخاره کردم و برای ایشان خوب آمد. نیت من این بود اگر هر کدام آنجا رفتید آن یکی شرکت نفت برود. تا آن تاریخ هم برای شرکت نفت مدیرعامل بعد از انقلاب نگذاشته بودیم. نیت آقای خاتمی این بود که مدیرعامل را آنجا احیا کند. دلیل قانونی داشت، مستمسکی بود که گذاشته نمیشد. به دلایلی آن هم نشد. مسکو را پیشنهاد کردند.
*آن زمان رئیسجمهور روسیه چه کسی بود؟
آن وقت هم آقای پوتین بود. به یاد دارم قیمت نفت به شکل نزولی پائین میآمد. پوتین هم نسبت به آقای خاتمی احترام قائل بود. سال قبلش هم در اسفند ماه آقای خاتمی سفری به روسیه رفته بودند و من هم مشاور شده بودم و مشاور رئیسجمهور شده بودم، همراه آنها رفته بودم، چون بنا بود سفیر بشوم لازم بود در آن سفر حضور داشته باشم. به هر حال قیمت نفت پائین میآمد و در اوپک نشسته بودند و همفکری کرده بودند که باید تدبیری کنیم و اندکی تولید را کاهش دهیم که قیمت عرضه و تقاضا تنظیم شود. از سوی دیگر روسها که قبل از زمان فروپاشی، 11 میلیون بشکه استخراج میکردند حالا به 6 تا 6.5 میلیون بشکه رسیده بودند. پوتین هم معلوم بود برنامهریزی میکند تا این را افزایش دهد. این افزایش استخراج باعث عرضه بیشتر در بازار میشد و قیمتها را پائین میآورد ولذا باید از آنها درخواست میشد پائین بیاورند.
آقای چاوز از سوی اوپک مامور شده بود به ایشان این حرف را بیان کند. آنها هم وقت نداده بودند که پوتین با چاوز ملاقات کند. من با آقای خاتمی که صحبت میکردم ایشان گفتند از قول من در دیدار با آقای پوتین سلام برسانید و خواهش کنید به چاوز وقت بدهند. پوتین هم گفت این میخواهد تولید را پائین بیاوریم تا درآمد کاهش یابد. گفتم این به نفع همه هست و واقعاً همینطور بود.
*در دوره آقای خاتمی، دوره دوم خرداد، خیلی تنشهای سیاسی داشتیم به خصوص از زمانی که مجلس ششم تشکیل شد. انعکاس این در جلسات دولت چطور بود؟
نظرات نسبت به اینکه فضا سیاسیتر شود یا به لحاظ سیاسی فتیله فضای سیاسی را پائین بیاوریم بین برخی بود و برخی این نظر را داشتند که توسعه سیاسی مقدم هست و نظر تئوریک بود، برخی هم میگفتند به لحاظ اقتصادی اگر زمینه را آمادهتر کنیم، بهتر است.
این بحثها بین برخی دوستان بود. در مجلس ششم بعد از سال 80 مسکو بودم. در دولت نبودم. از اواخر 79 در دولت نبودم.
*البته 78 مجلس ششم این طور شد.
بله. من از 79 به بعد در مسکو بودم. لذا در دولت حضور نداشتم.
*گفته بودید برای آقای خاتمی در عرصه اقتصادی بحران مواجه نبود، اما عرصه سیاسی برای او ایجاد بحران میکرد. نمونه هم قصه آقای کرباسچی بود. چه کسانی بودند؟
رقبای سیاسی بودند.
*برخی از دوستان ایشان و همفکران ...
آنها هم حتماً بودند. این نوع مسائل عمل و عکسالعمل است. اینکه عمل چه کسی چقدر موثر است، آن مورد خاص را باید دید و نسبت به آن قضاوت کرد.
*در سال 84 فکر میکردید آقای هاشمی رای نیاورد و آقای احمدینژاد رئیس جمهور شوند؟
نخیر. فکر میکردم آقای هاشمی رای میآورند.
*واقعاً فکر میکردید آمدن آقای هاشمی در آن مقطع خوب بود؟
شاید نمیآمدند بهتر بود. البته آمدن آقای هاشمی یک چیزهایی را برای کشور روشن کرد. شاید صریحاً به آقای هاشمی نگفتم نیاید یا بیاید، ولی به نظرم تلویحی نظر خودم را به ایشان گفته بودم که نیامدن ایشان را ترجیح میدادم.
*به عنوان کسی که ایشان را دوست داشتید و برای محافظت از شخصیت خودشان میگفتید؟
خیلی جهات بود. آقای هاشمی آن اواخر دوره خودشان این بحث بود که ایشان ادامه بدهد یا ندهد.
*قضیه مادامالعمری و این چیزها
بله. اگر مادامالعمر هم نباشد دوره بعد ادامه بدهد. در قانون اساسی ما دو دوره است، دو دوره متوالی بود.
*آن زمان هم آقای مهاجرانی مطرح کردند.
بله که مصلحت کشور شاید ...
*در دولت هم چنین چیزی آن زمان مطرح شد که مادامالعمری بشود؟
بحث مادامالعمر نبود. حرف آقای مهاجرانی مادامالعمر نبود.
*چرا همین بود.
به نظر من دوره بعد را بیان کرد، چون مادامالعمر با دوره بعد فرق میکند.
*بالاخره وقتی دو دوره بودید و یک دوره دیگر بشوید سه دوره میشود.
مثلاً در فرانسه دو دوره 7 ساله است. دو دوره 4 ساله نیست. یعنی رئیسجمهور فرانسه میتواند 14 سال رئیسجمهور باشد. برای ما دو دوره 4 ساله است. 8 سال میشود. دورههای طولانی هم یک خواص مثبتی دارند. الان دستاندرکار نوشتن کتابی هستم و مطالعاتی میکنم که بدانیم در صد سال گذشته روند سند در کشور چگونه بوده. به عینه میبینیم وزرایی که از قبل انقلاب مدت طولانیتری وزیر بودهاند، در دوره آنها اتفاقات مبارکتری افتاده است. به هر حال مادامالعمر با دوره بعد فرق میکند. به یاد ندارم در دولت چنین چیزی مطرح شده باشد که آقای هاشمی بماند یا نماند.
*سال 88 هم در ستاد آقای موسوی بودید.
بله.
*فکر میکردید کار به اینجا برسد؟
نه.
*به عنوان کسی که با ایشان بودید این که ساعت یازده شب جلسه برگزار کنند ...
من در جلسه یازده شب ایشان نبودم. اینها را نمیدانم.
*که اعلام کند من پیروز انتخابات هستم.
نه. آنجا نبودم.
*پیغامی یا صحبتی به ایشان نگفتید؟
نه، یک جلسهای بعد از انتخابات خدمت ایشان بودم. حرفهای مختلفی زده میشد. به یاد دارم به ایشان گفتم آقای مهندس انتخابات که یک دور نیست. در آینده هم این کشور انتخابات خواهد داشت. این دوره از انتخابات تمام شد. شما میتوانید یک حزب تشکیل دهید و پس فردا انتخابات مجلس خواهیم داشت.
در شهرهای مختلف شما حزب تشکیل دهید و کاندیدا بدهید و آنهایی که به شما علاقهمند هستند، آدمها و افرادی که شما تایید میکنید، رای میدهند یا اکثریت مجلس را به دست میآورید یا اقلیت میشوید. در کشور هم اثرگذار است. منتهی حرفهای مختلف و نظرات مختلفی بود.
*مطلب پختهای بیان کردید.
ما همیشه حرفهای پخته میزنیم. (میخندد)
*عکسالعمل خودشان چه بود؟
حرفهای ما را شنیدند. حرفهای دیگران را بالاخره باید میشنیدند. جمعی نظراتی داشتند.
*بیانیه اخیر ایشان را دیدید؟
ندیدم ولی شنیدم.
*نظر شما چیست؟
نخواندم که ببینم دقیقاً چه چیزی گفتند.
*محتوا را میدانید؟
واقعاً دقیق نمیدانم چه چیزی بیان کردند.
*این کشتهها شده را با کشتهشدههای زمان شاه مقایسه کردند.
باید دقیق بخوانم چون کلمات بار دارد. من هم تا وقتی چیزی را نبینم اظهارنظر نمیکنم. قضاوت نمیکنم.
*ایکاش از آن پرینت میگرفتم و نظر شما را همین جا میگرفتم. بعد چه شد آقای شافعی منتقد آقای احمدینژاد که در سال 88 اوجش بود و در ستاد آقای میرحسین کمک کردید و در ایدرو مسئولیت میپذیرد؟
بله، من رئیس هیات عامل مدیره ...
*چه شد؟ چه اتفاقی افتاد؟
یک زمانی دو مدیر بخش صنعت از طرف آقای دکتر غضنفری نزد من آمدند.
*وزیر ...
وزیر آقای احمدینژاد در وزارت خانه صنعت، معدن و تجارت بودند. من هم با آقای غضنفری ارتباط و آشنایی نداشتم. گفتند اگر چنین چیزی به شما پیشنهاد شود میپذیرید؟ گفتم اولاً باید از آقای احمدینژاد بپرسید که ایشان چنین نظری دارند یا خیر، چون آقای غضنفری ممکن است نظر موافق داشته باشند و آقای رئیسجمهور نخواهد. مدتی طول کشید و دوباره اینها آمدند که ایشان با آقای رئیسجمهور صحبت کردند.
*یعنی آقای غضنفری صحبت کردند؟
بله. آقای غضنفری با آقای احمدینژاد هم صحبت کردند. ایشان هم راضی هستند. گفتم اینکه به کشور خودم خدمت کنم خدمت به رئیسجمهور نیست. رئیسجمهور هر کسی میخواهد باشد ولی شما بدانید من قانون را اجرا میکنم. اینکه بگویند چه کسی را کجا بگذارید، اینکه چطور اجرا کنید اگر خلاف قانون و اساسنامه باشد من اجرا نمیکنم. شنیدهام در این دولت خیلی از این دخالتها میشود که فلان کس را فلان جا بگذارید. البته وقتی رفتم با مشکلات عدیدهای مواجه شدیم.
*یکیش آقای ترکان بود.
بله.
*ایشان را برداشتید؟
هم برداشتیم و هم برنداشتیم. برنداشتیم. آقای ترکان هم این کار را بلد بود، رئیس سازمان گسترش بود و هم پتروپارس ظاهراً بود و هم در وزارت نفت معاون برنامهریزی بود. این کاره است و این کار را بلد است و جزو آدمهای بلد کشور است. مرتب به آقای احمدینژاد انتقاد داشت. وقتی میخواستم آقای ترکان را آنجا بگذارم، اتفاقاً هم از آقای شمسالدین حسینی تلفنی نظرخواهی کردم و هم با آقای رستم قاسمی حضوری صحبت کردم که البته به لحاظ قانونی نیازی نبود. ضرورتی نداشت ولی چون کار باید برای وزارت نفت انجام میگرفت، از ایشان نظر را گرفتم و استقبال هم کرد، آقای حسینی هم انصافاً استقبال کرد.
آقای غضنفری هم استقبال کرد. آقای غضنفری گفت چقدر خوب شما که آمدید آدمهای کاردان اینچنینی هم با شما میآیند، کسان دیگر هم میآیند. من دنبال کسان دیگر هم رفته بودم. منتهی این رفتاری که با ایشان شد گفتم بیخودی چرا دعوا درست شود. به هر حال آقای شمسالدین حسینی و آقای غضنفری که باید امضا میکردند، دیگر این را امضا نکردند چون طبق اصل 44 باید امضا میکردند. گفتند محذور داریم و نمیتوانیم امضا کنیم. به هر حال صورت جلسه دیگری تهیه کردند که اسم من را جای ترکان گذاشتند که من رئیس هیات مدیره آنجا بشوم.
گفتم این کارها خلاف است. من که رئیس سازمان گسترش هستم نباید رئیس یکی از شرکتهای خودم باشم. من باید از او توضیح بخواهم. صورتجلسه را تهیه کردند و آوردند که امضا کنم، من امضا نکردم ولی 4 نفر را گفتم امضا کنند تا شرکت راه بیفتد. از آقای ترکان خواهش کردم به عنوان نماینده من آنجا را ادامه دهد چون آقای ترکان از همه مسلطتر بود. به عنوان نماینده من ادامه میداد. به عنوان رئیس هیات مدیره آنجا نبود، منتهی آدم محترمی بود و بقیه اعضا هم قبول داشتند و از فکر و توانائیهای او آنجا استفاده میشد.
*یعنی تا آخر دوره شما بودند؟
بله. تا وقتی من بودم ایشان هم بودند.
*یعنی تا آخر دولت آقای احمدینژاد شما بودید؟
بله. تا آخر دولت آقای احمدینژاد بودم و کمتر از یک سالی هم در دولت آقای روحانی بودم که با آقای نعمتزاده خداحافظی کردیم.