به گزارش ایسنا، سید مرتضی باشیازغدی از حاضر در عملیات «کربلای4» درباره دلیل گریه یکی از تخریبچیان «لشکر5 نصر» پس از عملیات روایت میکند: عملیات «کربلای1» آغاز شده بود. من و تعدادی دیگر از بچههای تخریب به عنوان تخریبچی گردان عمل کردیم و بعد از یک روز نبرد سخت و پیشروی زیاد، مقداری عقبنشینی کردیم.
در حال بازگشت، به بالای کوه رسیدیم؛ کوه را که دور زدیم، یک گردان نیروی تازه نفس را دیدیم که آماده پاتک به دشمن هستند. از کنارشان عبور کردیم. 50 متر آنطرفتر، «حسن قالیباف» نشسته بود. حسن، برادر کوچکترِ محمدباقر قالیباف، فرمانده «لشکر 5 نصر» بود و زمستان 1364 و قبل از عملیات «والفجر8»، با 15 سال سن به عنوان تخریبچی وارد واحد تخریب لشکر 5 نصر شده بود.
در عملیات «والفجر8» با همان سن کم، رشادت و شجاعت خوبی از خود نشان داد. نزدیکش شدم. از ناحیه ران تیر خورده و مجروح شده بود. از بالای ران، شلوارش را کَنده و پایش را بسته بود تا خونریزی کم شود. تا من را دید شروع کرد به گریه کردن.
با توجه به شناختی که از او داشتم و روحیه بالا و شجاعتش، از گریههایش تعجب کردم. در حال گریه بود که گفت: «از شهدا عقب موندیم!» ناراحتیاش از این بود که بعد از مجروحیت مجبور شده بود عقبنشینی کند. میگفت: «باشی! کجا بودی ببینی شهدا جلوی خط موندن گُلی موند، مجیدی موند، شهدای دیگه موندن و نتونستم جنازهشونو عقب بیارم.» فهمیدم که محمد گُلی و مجیدی از بچههای تخریب هم شهید شدهاند. شهید گلی مدتها مسئول تدارکات تخریب بود و حالا مزد زحماتش را گرفته بود.
مجیدی هم از نیروهای کارگزینی لشکر بود که به واحد تخریب، مأمور شده بود. کمی به حسن قالیباف دلداری دادم و گفتم: «این نیروها که میبینی، قراره الان پاتک کنن. انشاءالله بعد از تصرف منطقه پیکر شهدا رو برمیگردونن.» و البته همین طور هم شد. تا ظهر، تمام ارتفاعات «قلاویزان» آزاد شد.
نکتهای که برایم جالب بود، این است که حسن برادر فرمانده لشکر بود و با وجود اینکه حدود 50 متر آن طرفتر، برادر بزرگتر درحال فرماندهی لشکر بود، برادر کوچکتر، این طرف با بدن مجروح منتظر نیروی امدادی بود و نه حسن از برادر بزرگتر توقعی داشت و نه باقر به او کاری داشت. این روحیه و رفتار در هر دو برادر وجود داشت تا اینکه حسن در عملیات «کربلای4»، شهید شد.
سالها بعد سردار محمدباقر قالیباف در یک مصاحبه تلویزیونی درباره شهادت برادرش گفت: «وقتی خبر شهادت حسن را شنیدم و جنازه برادرم را در ستاد معراج شهدا در منطقه دیدم، خیلی دوست داشتم پیکرش را ببوسم؛ ولی به دلیل اینکه پیکرهای مطهر شهدای دیگری هم آنجا بود و به دلیل مسئولیتم، باید برخوردم با همه شهدا یکسان میبود، این کار را نکردم و حتی نتوانستم برای تشییعجنازهاش به مشهد بیایم. کلاً بدون اینکه وداع درستی با برادرم داشته باشم، جنازهاش در مشهد تشییع و دفن شد.»