ماهان شبکه ایرانیان

قرار در خیابان الرشید بغداد

عبدی در یکی از مأموریت‌های برون مرزی توسط شخصی به نام «ابونبیل» در محل قراری در خیابان الرشید بغداد،‌ لو رفت و اسیر چنگال بعثیون عراق شد. طبق اسناد به دست آمده عبدالزهرا در یکی از زندان‌های عراق اعدام و به شهادت رسیدند.

قرار در خیابان الرشید بغداد

به گزارش ایسنا، وقتی فرماندهان و  مسئولان شایستگی و شجاعت عبدالزهرا مجدعبدی را دیدند به این نتیجه رسیدند که او باید در واحد اطلاعات و عملیات خدمت کند. عبدالزهرا منطقه‌ هور را مثل کف دستش می‌شناخت اما فراتر از مرزها بود و مأموریت‌های برون‌مرزی‌اش آغاز شد. مأموریت‌هایی که حدود هفت ماه طول می‌کشید و خانواده چشم‌ انتظارش بودند. مأموریت‌هایی خطیر که بسیار مهم و حیاتی بودند. او نیروی انجام مأموریت‌های ناممکن «قرارگاه فوق سِری نصرت» بود که وارد خاک عراق می‌شد و تا دل پادگان‌های مهم و نظامی عراق نفوذ می‌کرد تا اطلاعات جامعی کسب کند.

سرانجام در یکی از مأموریت‌های برون مرزی توسط شخصی به نام «ابونبیل» در محل قراری در خیابان الرشید بغداد،‌ لو رفت و اسیر چنگال بعثیون عراق شد. طبق اسناد به دست آمده عبدالزهرا در یکی از زندان‌های عراق اعدام و به شهادت رسیدند.

قرار پنهانی با امام رضا (ع)

جاسم زرگر از همرزمان این شهید روایت می‌کند: «اغلب وقتی عملیات تمام می‌شد و می‌خواستیم به مقرمان در اهواز برگردیم، سر راه به منزل مادر شهید می‌رفتیم. اما اگر کار داشتیم حتی یک ترمز نمی‌کرد که آبی بخورد و از مقابل منزلشان با سرعت بالا می‌گذشت. اما عبدالزهرا یک قرار هم با امام رضا (ع) داشت. هروقت از عملیات برون‌مرزی برمی‌گشت، اولین کاری که می‌کرد ساکش را برمی‌داشت و می‌رفت به سمت مشهد مقدس و به پابوسی امام رضا (ع). اگر در جبهه غرب بودیم به زیارت امام رضا (ع) می‌رفت و بعد به‌سراغ خانواده‌اش می‌رفت. گویا او یک‌ قرار پنهانی با امام رضا (ع) داشت و البته هربار یکی دو تا از برادران مجاهد عراقی را هم به مشهد می‌برد. اما هیچ‌وقت نفهمیدیم چه رازی بین او و امام رضا (ع)‌ست.

وقتی یک نیروی اطلاعاتی جریمه شد

عبدالزهرا ساکی یکی دیگر از همرزمان این شهید می گوید: « وقتی می‌رفت عملیات، یک خودرو لندکروز داشت که پیش من می‌گذاشت. تا عبدی برگردد، هیچ‌کس به این ماشین دست نمی‌زد. این ماشین برای عبدی حکم هواپیما یا ماشین آخرین سیستم را داشت. در یکی از عملیات‌ها وقتی از مأموریت برمی‌گشت، مقداری ماهی از هور آورده بود و می‌خواست برای خانواده‌اش ببرد.

در آن فصل سال، به دلیل تخم‌ریزی ماهی‌ها، ماهیگیری ممنوع بود. اما بمب‌هایی که در هور می‌افتاد باعث می‌شد ماهی‌ها به سطح آب بیایند و ما از این ماهی‌ها استفاده می‌کردیم. عبدی هم آمد و طبق معمول سراغ لندکروزش را گرفت. گفتیم همان‌جایی است که بود. عبدی سوار شد و رفت. از قضا، پست بازرسی بین حمیدیه و سوسنگرد جلویش را می‌گیرند و او را بازرسی می‌کنند. وقتی ماهی‌ها را می‌بینند او را به پاسگاه می‌برند و به جرم صید غیرمجاز ماهی او را جریمه می کنند و ماهی‌هایش را هم می‌گیرند،‌ اما عبدی اصلاً خودش را معرفی نمی‌کند.»

لال را به زبان می‌آوردند

سردار عبدالرضا عبیداوی درباره شهید عبدالزهرا مجدعبدی روایت می‌کند: «روزی آقای مینایی به آقای عبدی گفتند که من هم می‌خواهم با شما بیایم. آقای عبدی به ایشان گفتند: «چطور می‌خواهی بیایی وقتی به زبان عربی تسط کافی نداری؟» مینایی گفت: «به عنوان یک شخص لال می‌آیم.» آقای عبدی خاطره‌ای گفت از شخصی که واقعاً لال بوده و وقتی به ایست بازرسی می‌رسند، دژبان‌ها او را پیاده می‌کنند و آن‌قدر می‌زنند که خون از سر و صورتش جاری می‌شود و گفت که لال را به حرف می‌آورند. حالا اگر شما تحملش را دارید، من شما را می‌برم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان