حاشیه‌‌های مراسم «عقیق سلیمانی»؛

نامه سردار سلیمانی به صاحبخانه اهل سنت سوری برای طلب حلالیت +عکس

خبرگزاری فارس: این روزها نیازی به روضه ندارند؛ عاشقان دلتنگی را می‌گویم که با گذشت نزدیک به 3هفته، هنوز رفتن فرمانده محبوبشان را باور نکرده‌اند. کافی است مجری برنامه بگوید: «شهر کرمان فقط 700 هزار نفر جمعیت دارد اما روز تشییع سردار، 2 میلیون عاشق در خیابان‌های این شهر حضور داشتند که خیلی‌هایشان از راه‌های دور خود را به کرمان رسانده‌بودند؛ مثل عاشقی از اهل سنت که می‌گفت: در تمام 55 سال عمرم کرمان را ندیده‌ام اما از کردستان به کرمان آمده‌ام برای خداحافظی با حاج قاسم. و در مقابل حرف کرمانی‌ها هم یک کلام بود؛ اگر مهمان حاج قاسم هستی، در خانه ما به رویت باز است، قدمت روی چشم...» تا بغض دلتنگی‌شان برای سردار دل‌ها آب شود.
 

نامه سردار سلیمانی به صاحبخانه اهل سنت سوری برای طلب حلالیت +عکس

تصویر نامه سردار سلیمانی به صاحبخانه اهل سنت سوری برای طلب حلالیت

کافی است هنرمند نقّال(که قصد کرده به‌جای خواندن از قهرمانان شاهنامه، امروز نقّال «ماهنامه» باشد و از «ماه‌نشین‌ها» نقل بگوید)، گریزی بزند به آن خانه متروکه در دیرالزور سوریه تا آتش دل‌هایشان یک بار دیگر شعله بگیرد در حسرت از دست دادن مهربان‌ترین سردار. همان خانه‌ای که در عملیات آزادسازی بوکمال به‌عنوان مقر نیروهای اسلام از آن استفاده شده بود. همانی که دستخط سردار دل‌ها خطاب به صاحب اهل سنت آن خانه بر جای مانده: «خانواده عزیز و محترم، سلام علیکم. من برادر فقیر شما، قاسم سلیمانی هستم. شما من را مطمئناً می‌شناسید. من شیعه هستم و شما اهل سنت هستید. البته ما هم به شکلی سنی هستیم چون معتقد به سنت رسول‌الله هستیم و ان‌شاءالله تلاش می‌کنیم به شیوه ایشان عمل کنیم و شما هم به شکلی شیعه هستید چون اهل بیت(ع) را دوست دارید... از شما عذرخواهی می‌کنم که بدون اجازه از خانه‌تان استفاده کردیم. اگر خسارتی به خانه شما وارد آمده، آماده پرداخت بهای آن هستیم. این شماره تلفن منزل من در ایران است. اگر فکر می‌کنید دینی به گردن ماست، لطفاً تماس بگیرید، من آماده‌ام هر کار بخواهید انجام دهم.»

نامه سردار سلیمانی به صاحبخانه اهل سنت سوری برای طلب حلالیت +عکس

کنگره ملی «سربداران» که به همت موسسه فرهنگی هنری کساء در پاسداشت یک عمر مجاهدت سردار دل‌ها برگزار شد و با حضور خانواده معظم شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی، خانواده شهید ابومهدی المهندس، خانواده شهدای سرافراز همراه سردار سلیمانی و خانواده شهدای تیپ فاطمیون رونق مضاعف گرفت، فرصت مغتنمی بود تا دلِ تنهایی عاشقان سردار، تازه شود و یک بار دیگر در هوای یاد و خاطره آن بزرگمرد نفس بکشند.

با حاشیه‌نگاری ما از این مراسم همراه باشید.

سردار سلیمانی در کنار همرزمانش در لشکر 41ثارالله کرمان در ایام دفاع مقدس

جمع‌آوری خاطرات 6 هزار شهید کرمانی، مدیون همت حاج قاسم

«کرمان، 6 هزار شهید و 120 هزار رزمنده دارد. جالب است بدانید استان کرمان، تنها استانی است که توانسته خاطرات تمام شهدایش، خاطرات پدر و مادرهایشان و آثار و یادگاری‌های شهدا و خاطرات تمام رزمندگانش را جمع‌آوری کند. می‌دانید چطور؟ به برکت وجود سردار شهید حاج قاسم سلیمانی.»

«سید محمد جوزی»، که خود پژوهشگر حوزه دفاع مقدس و شهدا در تهران است و حدود 15 هزار مصاحبه در این زمینه را در کارنامه دارد، معتقد است تشریح نقش سردار دل‌ها در این موفقیت بزرگ استان کرمان، دینی است بر گردن او. پس مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «سردار از شاید حدود 20 سال قبل، موسسه‌ای را در کرمان راه‌اندازی کردند و نامش را براساس لشکری که در دوران دفاع مقدس فرماندهی‌اش را بر عهده داشتند، «ثارالله» گذاشتند. حاج قاسم در آن موسسه، افرادی را سازماندهی و پشتیبانی کردند فقط برای جمع‌آوری خاطرات شهدای استان کرمان و با همان تلاش‌ها، حالا کرمان تنها استانی است که می‌تواند بگوید حتی یک شهید ندارد که خاطراتش جمع‌آوری نشده‌باشد. برای اینکه بیشتر به ارزش کار سردار و اهالی این موسسه پی ببرید، خوب است بدانید تفاوت کرمان با مثلاً تهران این است که تهران همه خانواده‌ها در یک محدوده مشخص دور هم جمع هستند، حالا ممکن است یکی دو خانواده، چند خیابان دورتر باشند. اما در موسسه ثارالله کرمان فیلمی به ما نشان دادند که 100 کیلومتر در دشت و بیابان طی کرده‌اند تا خدمت پدر و مادر شهیدی برسند که در چادر زندگی می‌کردند و آنجا پای صحبت آن‌ها درباره شهیدشان نشسته‌اند.

این گروه، شیوه خاصی هم دارند و معتقدند در جمع‌آوری خاطرات شهدا، اولویت با پدر و مادر شهید است. به همین دلیل، بخش اعظم تولیدات خود را معطوف به بررسی سبک زندگی و تربیتی پدران و مادران شهدا می‌کنند. تاکید همیشگی رهبر معظم انقلاب که اخیراً هم بارها آن را تکرار کرده‌اند همین است که باید اهتمام بیشتری برای جمع‌آوری خاطرات پدران و مادران و همسران شهدا داشته‌باشیم چراکه این‌ها گنج‌هایی است که دارد از دست ما می‌رود.»

 

سید محمد جوزی، پژوهشگر حوزه دفاع مقدس و شهدا

خودکارهایی که قطار فشنگ می‌شدند!

«موسسه ثارالله کرمان حدود 8 سال قبل و در پایان مأموریت بزرگ خود، افراد و گروه‌های مردمی که داوطلبانه در حوزه جمع‌آوری خاطرات شهدا در سراسر کشور فعال بودند را به کرمان دعوت کرد برای همفکری و انتقال تجربیات. آنجا بود که متوجه شدیم حاج قاسم از سال‌ها قبل چه عشق و اراده و عزمی داشته برای ثبت خاطرات شهدا و رزمندگان و در این راه موفق هم شده است. حتی به گلزار شهدای کرمان هم که رفتیم، دیدیم مواردی ازجمله موزه شهدا، حاصل زحمات سردار است.»

خاطرات بازدید از موسسه ثارالله کرمان و فضای دلنشین آن هنوز از خاطر سید محمد جوزی که خودش هم رزمنده سابق و برادر دو شهید است، نرفته: «آنقدر کار جمع‌آوری خاطرات شهدا برای کرمانی‌ها ارزشمند بود که 3 ساختمان کنار هم برای این کار در نظر گرفته‌بودند. نمی‌دانید چه چیزهای جالبی آنجا دیدیم! مثلاً خانم‌هایی که آنجا مشغول پیاده‌سازی خاطرات شهدا بودند، خودکارهایشان که تمام می‌شد، آن‌ها را دور نمی‌انداختند. می‌گفتند: "این خودکارها مقدس است." یک چیزی دوخته‌بودند و آن به‌اصلاح پوکه خودکارها را به شیوه خاصی مثل قطار فشنگ دوشکا در کنار هم قرار می‌دادند. یعنی کار جمع‌آوری خاطرات شهدا برای آن‌ها نه یک کار اداری معمولی و تکراری، بلکه یک کار دلی و از روی عشق و علاقه و اعتقاد بود. و مرکز تمام این عشق و عاطفه، سردار سلیمانی بود.»

آقای پژوهشگر مکثی می‌کند و با لبخند معناداری ادامه می‌دهد: «جالب است بدانید که با اتمام کار جمع‌آوری خاطرات شهدا و رزمندگان کرمان، کار گروه ثارالله تمام نشد. بلکه مأموریت جدیدی برای خودشان تعریف کردند. آن‌ها از چند سال قبل به تهران آمدند، یک دفتر راه‌اندازی کردند و در میان کم‌کاری و تعلل تهرانی‌ها، شروع به جمع‌آوری خاطرات شهدا و رزمندگان تهرانی کردند. باور کنید خود من هر کجا در تهران برای مصاحبه با خانواده شهدا مراجعه می‌کنم، می‌پرسند: "آقا شما این ثاراللهی‌ها را می‌شناسید؟ آمدند چند ساعت مصاحبه مفصل با ما انجام دادند و فیلمبرداری کردند..."»

 

عکس یادگاری سردار سلیمانی با زوج شهید سانحه هواپیمای اوکراینی

سردار گفت: «بیایید یک عکس یادگاری بگیریم»

مراسم هنوز شروع نشده و داخل سالن، صندلی‌ها چند تا در میان با حضور مهمانان پر شده. دو سه ردیف جلویی که به مهمانان ویژه مراسم اختصاص دارد، از همان ابتدا کانون توجه حاضران است. جلو که می‌روم، در اولین نگاه، چهره آرام یک زوج به نظرم آشنا می‌آید. با کمک یکی از اعضای گروه تشریفات، تصویرشان در ذهنم پررنگ می‌شود. پدر و مادر شهید «محمد صالحه»، از شهدای سانحه دلخراش هواپیمای اوکراینی هستند که صبر و بصیرتشان در روزهای پس از حادثه، تحسین همه را برانگیخت. درخواست گفت‌وگو را هم با همان بزرگواری و متانت می‌پذیرند. مادر شهید محمد صحبت‌هایش را با یادآوری خاطره زیبای دیدار اتفاقی با سردار حاج قاسم سلیمانی شروع می‌کند؛ همان دیداری که به نقطه عطف زندگی مشترک شهید محمد و همسرش، شهیده «زهرا حسنی سعدی» در آغاز مسیر همراهی‌شان تبدیل شد:

«عروسم کرمانی‌الأصل بود و سال 96 و 2 ماه بعد از مراسم عقد، خانواده‌اش ما را به کرمان دعوت کردند. در آن سفر، روزی که برای عرض احترام به پدر عروس که از شهدای دفاع مقدس بودند، به گلزار شهدای کرمان رفته‌بودیم، دیدیم اتفاقاً سردار سلیمانی هم برای زیارت مزار شهدا به گلزار آمده‌اند. ازآنجاکه پدر عروسم، شهید «حمید حسنی سعدی»، فرمانده سپاه کرمان بودند، آشنایی قبلی میان ایشان و خانواده عروسم وجود داشت. تا اطرافیان به سردار گفتند خانواده شهید حسنی سعدی هم اینجا هستند، ایشان خوشحال شدند و در صحبتی که با مادر عروسم داشتند، سراغ بچه‌ها را گرفتند و گفتند: "بچه‌ها چه می‌کنند؟ بزرگ شده‌اند؟ کدامشان ازدواج کرده‌اند؟" همسر شهید حسنی سعدی (مادر عروسم) با اشاره به پسر من گفت: "بله. بچه‌ها ازدواج کرده‌اند. ایشان هم دامادم هستند." سردار سلیمانی تا متوجه شدند محمد، داماد همرزم و دوست شهیدشان است، دست پسرم را گرفتند و با خودشان بردند و گفتند: "بیایید یک عکس یادگاری با هم بگیریم." درواقع، برخلاف همیشه که مردم دوست دارند و درخواست می‌کنند با افراد مشهور عکس بیندازند، اینجا پیشنهاد عکاسی از طرف سردار بود. پسر مرا یک طرف خودشان قرار دادند و از زهرا جان هم خواستند طرف دیگرشان بایستد و آن عکس را گرفتند و گفتند اطمینان دارند این عکس، عکس خوبی خواهد شد. در آن دقایق، سردار با عروسم که تمام مدت در حال اشک ریختن بود، صحبت کردند و به او گفتند: "دخترم باید تلاش کنی مثل پدرت باشی." بعد از آن، ما از سردار سلیمانی خواستیم برای بچه‌ها دعا کنند و دیگر نمی‌دانیم چه دعایی از دل ایشان گذشت...»

صد هزار مثل «محمد» من، فدای امام زمان(عج) و رهبر

«دنیا محل آزمایش است و ما هم که ادعا می‌کنیم شیعه امیرالمؤمنین(ع) و پیرو امام حسین(ع) هستیم، باید در این راه ثابت‌قدم باشیم. به قول شهید بهشتی، بهشت را به بها می‌دهند نه به بهانه. من هم همیشه دعایم این بوده که همه جوانان و بچه‌های خودم عاقبت بخیر باشند. از همان اول هم برای خودم و بچه‌هایم آرزوی شهادت داشتم. حالا که خدا را شکر این عاقبت نصیب فرزندم شده، خیلی آرامش دارم چون می‌دانم پسرم در آغوش امام حسین(ع) و در بهشت است، «راضیةً مرضیة» از دنیا رفت و چه چیزی بهتر از این؟»

گفت‌وگوی سرپایی من با مادر شهید محمد صالحه، شده کلاس درس بندگی و ولایت‌پذیری. و من همچنان مبهوت در مقابل این مجسمه بصیرت، سراپا گوش ایستاده‌ام: «هرچند از دست دادن چنین فرزند عزیزی که پاره تنم و امید زندگی‌ام بود و آنقدر خوب بود که به قول دوستانش "دیگر تکرار نمی‌شود"، خیلی خیلی سخت است اما خدا را شکر می‌کنم پسرم در صراط مستقیم و در مسیر ولایت فقیه بود. این برایم خیلی مهم است چون معتقدم ولایت فقیه آن مسیری است که منتهی می‌شود به شناخت امام زمان(عج). اعتقادم این است که اگر کسی ولایت فقیه را قبول نداشته باشد و در این مسیر نباشد، در هنگام ظهور امام زمان(عج) به‌طور حتم راه را گم می‌کند. می‌گویند در آخرالزمان آنقدر فتنه‌ها زیاد و فضا غبارآلود است و چنان پوستین وارونه به دین پوشانده می‌شود که وقتی حضرت ظهور می‌کنند، عده‌ای می‌گویند ایشان دین جدید آورده‌اند! خب در آن شرایط پر از فتنه و ابهام، مردم چطور بفهمند دین صحیح و راه حق کدام است؟ اعتقاد من این است که خداوند ولایت فقیه را برای همین قرار داده تا مردم در آخرالزمان بتوانند راه حق را پیدا کنند. یعنی سرنخی باشد برای شناخت امام زمان(عج). و خدا را شکر پسر من در این راه بود. صد هزار مثل محمد من، فدای امام زمان (عج) و ولی‌فقیه.»

 

نرگس مظفری نیا، فرزند شهید شهروز مظفری نیا

قاتلان پدرم را به میز محاکمه بکشانید

کنگره ملی سربداران، امروز برای همه با یک کشف همراه است؛ آشنایی با خانواده شهید «شهروز مظفری‌نیا»، سرتیم حفاظت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی؛ همان شهید مظلوم و گمنامی که در روزهای پس از شهادت سردار دل‌ها، کمتر خبر و نقلی درباره‌اش گفته شده است. «نرگس مظفری‌نیا»، دختر 11 ساله شهید که روی سن می‌رود، همه در سکوت منتظر شنیدن یک متن احساسی از دختری دلتنگ در فراق پدر هستند. اما او تصمیم گرفته دختر محکم بابا باشد. پس در عباراتی صریح و مستقیم، مسئولان کشور را خطاب قرار داده و می‌گوید: «اقدام بزدلانه و ددمنشانه ارتش تروریستی آمریکا به دستور رییس‌جمهور تروریست آن کشور در بامداد روز جمعه 13 دی‌ماه 98 در نزدیکی فرودگاه بغداد به شهادت سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی و همراهان ایشان ازجمله پدر مظلوم و فداکار من گردید که سال‌ها در حمایت از انسان‌ها با گروه تروریستی و خونخوار داعش مبارزه می‌کردند. لذا با احترام، اینجانب فرزند سرهنگ پاسدار شهید شهروز مظفری‌نیا، از دولت محترم جمهوری اسلامی ایران به‌ویژه جناب آقای روحانی و آقای محمدجواد ظریف و همچنین مجلس شورای اسلامی و جناب آقای لاریجانی خواستارم این اقدام تروریستی و کثیف که رییس‌جمهور تروریست آمریکا مسئولیت آن را به‌صورت رسمی در رسانه‌های جهان بر عهده گرفته، پیگیری جدی نموده و اقدامات حقوقی لازم را در جهت احقاق حق و حمایت واقعی از حقوق بشر در مجامع بین‌المللی انجام دهند.»

نرگس که از سن پایین می‌آید، به طرفش می‌روم. با تمام صبوری که خیلی بزرگ‌تر از سن و سالش به خرج می‌دهد اما خوب که دقت کنی، ته صدایش رنگ بغض دارد. با تمام این اوصاف، می‌ایستد و راضی می‌شود چند جمله از پدر شهیدش بگوید: «بابا خیلی مهربان بود و می‌دانم که عاشق شهادت بود. یک بار این را گفت، وقتی که دوستش شهید «رضا خرمی» در سوریه شهید شده‌بود. بابا با او خیلی صمیمی بود و با هم رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم. بعد از شهادت شهید خرمی بابا خیلی ناراحت بود و می‌گفت: من هم دوست دارم مثل دوستم شهید شوم.»

از متنی که روی سن خوانده، می‌پرسم و می‌گوید: «خودم دلم خواست این متن را بنویسم و اینجا بخوانم. من و خواهر کوچک‌ترم، «نیلوفر»، انتظار داریم مسئولان کشور به‌طور جدی پیگیری کنند و افرادی را که مسبّب شهادت پدرمان هستند، محاکمه کنند.»

 

حسین مظفری نیا، پدر شهید شهروز مظفری نیا

راستش را بخواهی، حرف از دهانش نمی‌چکید!

تا می‌گویم: انگار شهید مظفری‌نیا، خودش دلش می‌خواست گمنام بماند، داغ دل پدر تازه می‌شود. همانطور که عکس شهید را در دست دارد، می‌گوید: «والا ایشان حدود 12 سال با سردار سلیمانی همراه بود و ما نمی‌دانستیم. بعد از شهادتش و وقتی از تلویزیون اعلام شد، متوجه شدیم در تمام این سال‌ها، محافظ سردار بوده!»

حاج آقا «حسین مظفری‌نیا» مکثی می‌کند و اینطور ادامه می‌دهد: «پسر مهربان و شجاع ما، عاشق رهبر بود. از 15 سالگی، در مسجد و بسیج و نماز جماعت بود تا همین 41 سالگی که شهید شد. این سال‌ها وقتی بعد از غیبت‌های طولانی می‌آمد، می‌گفتم: شهروز جان! کجا هستی؟ با چه کسانی می‌روی و می‌آیی؟ در جوابم می‌گفت: "با حاج آقا هستم" می‌گفتم: کدام حاج آقا؟ می‌گفت: "حالا دیگه...نپرسید." فقط اینقدر می‌دانستم که برای دفاع از حرم مدام در مأموریت سوریه و عراق است. وقتی از کار و فعالیتش چیزی نمی‌گفت، می‌گفتم: کاش تو هم با حاج قاسم سلیمانی بودی. اینجوری حداقل ما فیلمت را در تلویزیون می‌دیدیم. می‌خندید و در جواب می‌گفت: "من که جلوی دوربین نمی‌روم که شما مرا ببینید."

شنیده‌ای می‌گویند طرف آب از دستش نمی‌چکد؟ شهروز هم آنقدر رازدار بود که حرف از دهانش نمی‌چکید! حتی همسرش هم نمی‌دانست او محافظ سردار سلیمانی است و همه ما بعد از شهادتش این موضوع را فهمیدیم. تا خبردار شدم، گفتم: خدا را شکر، پسرم خوشبخت شد. باعث افتخار ما شد؛ نه‌فقط برای ما و 2 دخترش و پسری که توی راه دارد و اسمش را هم «رضا» انتخاب کرده‌بود، بلکه برای تمام کشور و برای امام خامنه‌ای مایه افتخار شد. شهروز به شهادت اعتقاد داشت و این راه را آگاهانه انتخاب کرد.»

 

مادر و فرزند شهید هادی طارمی

هادی شفا گرفت تا همیشه مدافع حرم باشد

چهره مهربان و گشاده مادر شهید «هادی طارمی»، دیگر محافظ حاج قاسم سلیمانی، انگار مرا به سمت خودش می‌کشد. از پسر رشیدش که می‌پرسم، همانطور با لبخند می‌گوید: «هادی را ما هم نشناختیم.» و ادامه می‌دهد: «همه خوبی‌ها را با هم داشت. نمی‌دانی چطور به ما احترام می‌گذاشت. هر بار می‌رفت مأموریت و برمی‌گشت، به دیدن ما می‌آمد و دست و پای من و پدرش را می‌بوسید. همیشه صبر می‌کرد حرف و من و پدرش تمام شود، بعد حرف می‌زد. اما همین پسر مهربان و آرام، حرف ناموس وطن که به میان می‌آمد، با کسی شوخی و تعارف نداشت.»

به خودم جرأت می‌دهم و می‌گویم: وقتی خبر شهادت هادی را شنیدید، نگفتید کاش نمی‌گذاشتم برود؟ مادر انگار جواب سئوالم را از قبل آماده کرده‌باشد، فوری می‌گوید: «اتفاقاً در همان دورانی که هادی مرتب مأموریت سوریه و کربلا می‌رفت، یک‌بار که در تهران بود، در بازی فوتبال پایش آسیب دید و مجبور شد عمل جراحی کند. 3 ماه طول کشید تا دوباره سرپا شود. آن روزها توی دلم گفتم: یا حضرت زهرا (س)! یا حضرت زینب (س)! من با شما معامله می‌کنم. شما دعا کنید پسرم پایش خوب شود تا پایش از راه دفاع از اسلام بریده نشود... و خدا را شکر همان شد.»

می‌خواهم حس و حال مادر را بعد از شهادت پسر عزیزکرده‌اش بدانم و او خودش دستم را می‌گیرد و می‌برد تا روز تدفین هادی عزیزش: «پدر هادی، شهرستان بود. صبح جمعه تماس گرفت و گفت: چه حال؟ چه خبر؟ گفتم: سلامتی. گفت: فهمیدی سردار سلیمانی شهید شد؟ فقط یک بار گفتم: آخ... گفت: چی شد؟ گفتم: فکر کنم هادی هم همراه سردار بود. حاج آقا از آن طرف گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون. ناراحت نباش. گفتم: ناراحت نیستم... واقعاً ناراحت نبودم و نیستم. خدا یک پسر خوب به من داده‌بود، من هم او را به خودش پس دادم. خودم مزار هادی را مرتب کردم و پیکرش را در قبر گذاشتم...!»

 

دیدار با حاج قاسم، این بار در بهشت

تصاویر بدرقه باشکوه سردار دل‌ها در شهرهای مختلف ایران و عراق، برای همیشه در حافظه تاریخی مردم این سرزمین ثبت و ضبط شده است. اما در مراسم کنگره عقیق سلیمانی، گروه نمایشی موسسه کساء در یک حرکت ابتکاری، آن سوی سکه را به نمایش کشیدند؛ صحنه استقبال از شهید سپهبد سلیمانی در بهشت توسط یاران شهیدش؛ حاج حسین همدانی، حاج احمد کاظمی، مصطفی صدرزاده و محسن حججی. به روی صحنه آمدن بازیگری که شباهت نسبی با سردار دل‌ها داشت، خیلی‌ها را در سالن غافلگیر کرد. «سید احمد سید طالبی»، بازیگر نقش حاج قاسم می‌گوید: «افتخار بزرگی بود که نصیب من شد. من شیفته سردار هستم و امیدوارم لایق این نقش بوده‌باشم.»

«فاطمه سید طالبی»، مدیر گروه نمایش موسسه کساء و کارگردان این نمایش هم می‌گوید: «ما در زمان بسیار کمی که داشتیم، از افراد بسیار زیادی برای نقش حاج قاسم تست گرفتیم اما هیچ‌کدام مرا راضی نکرد. درست زمانی که مستأصل مانده‌بودم چه باید بکنم، پدرم گفتند: "بابا! نقشی برای من در نمایشت نداری؟" تازه آنجا بود که توجهم به شباهت چهره پدر و چهره سردار جلب شد. پدرم 73 سال سن دارند و ما با تست‌های گریم 7، 8 ساعته بسیار ایشان را اذیت کردیم. ته‌چهره پدر، به سردار سلیمانی شباهت دارد و ما با کمک گریمورهای حرفه‌ای سینما، تلاش کردیم این شباهت را بیشتر و این نقش را باورپذیرتر کنیم. مهم‌تر از شباهت ظاهری، حس قلبی بازیگر این نقش بود. پدرم، خودشان هم سابقه حضور در جبهه دارند و جانباز هستند و ارادت خاصی هم نسبت به سردار سلیمانی دارند. ما فقط 3 روز توانستیم این نمایش را تمرین کنیم، آن هم با گروهی که همگی نابازیگر اما بسیار عاشق بودند. ان‌شاءالله که مقبول افتاده‌باشد و از ما پذیرفته‌باشند.»

 

پروانه الیاسی، شاعر اهل شوش دانیال

مسافری از شوش دانیال به عشق عقیق سلیمانی

مراسم به پایان رسیده اما بعضی‌ها هنوز در گوشه‌وکنار تالار بزرگ وزارت کشور حضور دارند. کنجکاوی باعث می‌شود سراغ یکی از آن‌ها بروم. تا شروع به صحبت می‌کند، معلوم می‌شود این کشش بی‌دلیل نبوده. «پروانه الیاسی» که به عشق شهدا امروز از استان خوزستان و شهرستان شوش دانیال خودش را به مراسم رسانده، می‌گوید: «کتاب "عقیق سلیمانی" که امشب رونمایی شد، مجموعه‌ای از اشعار عاشقان شهدا و عاشقان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است که در همین مدت کوتاه به عشق سردار سروده شده است. من هم بعد از فراخوانی که داده‌شد، چند شعر برای دبیرخانه کنگره ملی سربداران ارسال کردم و الحمدلله این توفیق را داشتم که اشعارم در این کتاب چاپ شود ازجمله این رباعی:

دادی به ره عشق همه هستت را

نفرین بکنیم دشمن پستت را

باید که دخیل‌ها ببندد هر دل

انگشتری عقیقِ در دستت را»

شعر خانم الیاسی، یکی از 800 اثر در حوزه شعر و ترانه است که به دبیرخانه کنگره ملی سربداران ارسال شده است. به گفته مدیر موسسه کساء، در همین مدت کوتاه بیش از 1000 اثر در حوزه تجسمی، 70 اثر در حوزه موسیقی و 30 اثر هم در حوزه تلویزیون و سینما با محوریت شهادت حاج قاسم سلیمانی به این کنگره ارسال شده است.

صحبت از مراسم تشییع باشکوه سردار دل‌ها در شهر اهواز که به میان می‌آید، چیزی در ذهن خانم شاعر جرقه می‌زند و می‌گوید: «از شهر ما حدود یک ساعت تا اهواز فاصله است. آن روز خیلی دوست داشتم در مراسم تشییع سردار سلیمانی شرکت کنم اما اصلاً شرایط فراهم نبود. با ناراحتی در دلم نیتی کردم و شروع کردم به صحبت با سردار. شاید باور نکنید اما هنوز چند لحظه نگذشته‌بود که از جامعة‌القرآن شهرمان پیامکی دریافت کردم که نوشته‌بود از این مرکز دارند کاروانی برای مراسم تشییع می‌برند و جای خالی دارند. به همین سرعت حاجتم را گرفتم و توانستم در آن مراسم باشکوه شرکت کنم. آنجا بیشتر معنی این جمله را فهمیدم که: دست شهید سلیمانی، بازتر از دست سردار سلیمانی است...»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان