ماهان شبکه ایرانیان

نقد فیلم من میترسم &#۸۲۱۱; کارخانه هیولاسازی

بهنام بهزادی کارگردان من میترسم از جمله فیلمسازانی است که فضای خاص و به‌اصطلاح عوامانه، هنری فیلم‌هایش مورد توجه قرار گرفت

بهنام بهزادی کارگردان من میترسم از جمله فیلمسازانی است که فضای خاص و به‌اصطلاح عوامانه، هنری فیلم‌هایش مورد توجه قرار گرفت. فیلم دوم او «تنها دوبار زندگی می‌کنیم» خصوصا محبوب منتقدان و طرفداران سینمای هنری و فیلم مستقل قرار گرفت و جایگاهش را در میان این طیف سینمایی مستحکم کرد.
فیلم بعدی‌اش «قاعده تصادف» هرچند به‌اندازه فیلم قبلی مورد توجه قرار نگرفت اما باز هم نکات ویژه‌ای داشت و خصوصا روایت زندگی نسل جوان (یک گروه تئاتر) و مسائل و رویکردهایشان در زندگی را خوب از کار درآورده بود. نکته مهم «قاعده تصادف» در ایستادن تمام قد فیلمساز تا لحظه آخر، پای جوانان فیلمش و هدف نهایی‌شان بود. «وارونگی» ‌آخرین اثر او هم هرچند سعی داشت به سینمای عامه‌پسند نزدیک‌تر شود، اما آن مدل همیشگی بهزادی را (کمی پس و پیش) داشت.

همچنین بخوانید:
نقد فیلم من میترسم – همه میخواهند پیروز شوند

بهزادی که کار خود را با ساخت فیلم کوتاه شروع کرده و تجربه مستندسازی هم در کارنامه خود دارد، یک فیلمساز رئالیستی است که فضای واقعگرا در فیلم‌هایش همیشه جلب توجه می‌کنند. فضایی که هرچند کاملا رئالیستی به‌نظر می‌رسد اما طراحی و مکانیسم پیچیده‌ای در درون خود دارد. او یک فیلمساز بین‌المللی است و همه فیلم‌هایش تجربه حضورهای موفقی در جشنواره‌های اینترنشنال داشته‌اند. سینمای مستقل و هنری هرچند عموم تماشاگران و مخاطبان عامه را ندارد، اما به‌جایش در جشنواره‌های هنری در سطح دنیا دیده می‌شود و اعتبار مضاعفی را برای فیلمساز به‌همراه دارد.

شبیه شعر

الناز شاکردوست

من می‌ترسم آخرین فیلم او که در جشنواره سی و هشتم به‌نمایش درآمده است را می‌توان بهترین فیلم رئالیستی مستقل و هنری این دوره دانست. فیلمی که تکلیفش با خودش و تماشاگر مشخص و یکسره است. من می‌ترسم با تصاویری از خیابان‌های شلوغ و درهم و برهم تهران آغاز می‌شود، هر ماشین یا موتوری به هر سو می‌رود و بی‌نظمی عجیب و گیج‌کننده‌ای که حرکت ماشین‌ها می‌سازد ذهن تماشاگر را به‌خود معطوف می‌کند و البته دچار تشویش،انگار که منتظر اتفاق بدی باشد.
این پلان/ موتیف، در فیلم من میترسم بارها تکرار شده و چون ترجع‌بند هر فصل فیلم می‌ماند. استفاده از موتیف‌های این‌چنینی تقریبا در اکثر فیلم‌های هنری مرسوم است اما کمتر فیلم هنری ایرانی می‌تواند یک موتیف فرمیک را هم‌خوان و هم‌مسیر با مضمون و داستان خود انتخاب و تکرار کند. بیشتر چنین موتیف‌هایی بدل به یک ادای کارتپستالی می‌شوند چراکه ماهیت‌شان با ماهیت مضمونی فیلم سنخیت ندارد و تنها برای زیبایی و اظهار فضل مورد استفاده قرار می‌گیرد.
بهزادی اما همانطور که در آثار پیشین‌اش هم نشان داده بود، به جز هر اتفاق، کنش یا اکت دراماتیک، هر حرکت دوربین یا مدل تقطیعی فکر می‌کند و دلیلی برای آن دارد. ضمن این‌که هم‌نشینی فرم و محتوا را همیشه مدنظر خود قرار می‌دهد. (هرچند همیشه موفق نمی‌شود آن‌را تماما در فیلم‌ها پیاده کند.)

آن مرد پشت دوربین می‌ترسد

امیر جعفری

من میترسم فیلم دقیق و سروشکل‌داری است. فیلمی که می‌خواهد شبیه به قهرمانش شاعرانه و آرام باشد اما اجتماع وادارش می‌کند تا ساحت دیگری را برگزیند؛ بهزادی مجبور می‌شود تعریف عاشقانه آرامش را به تعویق ببیاندازد و وارد چرخه مشکلاتی که برای بهمن، قهرمان فیلم پیش آمده بشود. همانطور که بهمن مجبور می‌شود شاعر درونش را بکشد و شبیه به عموم آدم‌هایی که در اطرافمان می‌بینیم یک گرگ شود که برای منافع شخصی و رسیدن به هدفش، حاضر است هرکسی را زیر پای خود له کند. بهزادی در شخصیت‌پردازی خود نشان می‌دهد که کاراکترهایش را به‌خوبی می‌شناسد و هم جامعه امروز و محیط اطرافش را ریزبینانه رصد می‌کند.
من میترسم داستان شاعری است که برای دفاع از خود مجبور می‌شود خودش را خراب کند و یک هیولا از تکه‌های باقیمانده شخصیت‌اش بسازد. رابطه پدر و دختر فیلم که شکل امروزی‌تر و متفاوتی نسبت به رابطه پدر دختری «قاعده تصادف» گرفته هم به‌عنوان داستان فرعی در کنار تم اصلی قرار می‌گیرد تا بهزادی حرف و دغدغه‌اش را با زبان سینما به‌گوش تماشاگرش برساند: نگاه کنید که شما پدران، جامعه را تبدیل به چه جای پست و کثیفی برای فرزندانتان می‌کنید. نگاه کنید که آدم خوب‌ها هم ناگزیرند از خودشان یک هیولا بسازند که ممکن است نه حتی برای نفع شخصی، که محض کینه‌توزی و انتقام‌گیری زندگی کلی آدم دیگر را خراب کند.

شبیه به هر عاشقانه دیگر…

ستاره پسیانی در فیلم من میترسم

در این میان یک عاشقانه هم جریان دارد تا بعضی از لحظات فیلم من میترسم را متعادل کند، تا آدم‌های فیلم و تماشاگران را به یاد آن خود واقعی غیرهیولاگونه‌شان بیندازد. عاشقانه میان یک دختر پولدار بالاشهری و یک شاعر محجوب جنوب‌شهری که پول ندارد اما سعی کرده در میان همه این هیولاها، شعر بگوید و آدم بدی نشود. وجه هنری فیلم در این عاشقانه خودش را بیشتر نشان می‌دهد. با عاشقانه‌ای متفاوت و غیرمعمول طرفیم که علاوه بر شور و هیجان، در دلش گفتمان دارد، پذیرش دیگری و فداکاری دارد و البته شبیه به هر عاشقانه تراژیک دیگری، مزین است به یک پایان تلخ و جدایی…
فیلم حرف‌های جدی برای گفتن دارد و موضع انتقادی‌اش جذاب و ویژه است. خصوصا از معدود فیلم‌های سال‌های اخیر است که از ایده مهاجرت و فرار از شرایط برای نفع و رفاه شخصی دفاع نمی‌کند و جلوی آن می‌ایستد. هرچند گره‌گشایی فیلم قابل پیش‌بینی است و عمق و قدرت باقی روایت را ندارد. البته که در پلان پایانی تاکید می‌کند که این تازه سرآغاز چرخه تولید هیولا است. حالا موتور، تعقیب و تهدید رسیده دست نفر بعدی تا قربانی بعدی‌اش را بدل به هیولایی مهیب کند. من میترسم در میان فیلم‌های مستقل این جشنواره کم‌فروغ، قابل توجه‌ترین آنان تا این لحظه است.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان