به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، حمید بناء، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس در پی تعطیلی اعزام کاروان های راهیان نور در یادداشتی نوشت:
نشستم پشت رایانه. همه چیز برای یک سفر رویایی آماده بود؛ من، صفحۀ سپید وُرد، یادمانهای زیارتی جبهۀ جنوبی، بغچۀ خاطره ها، کارنامۀ عملیات ها، آغوش گرم شهدا و یک راهیان نور دیگر. امسال به هر دری زدم، کار اعزامم به مناطق عملیاتی جور نشد. کرونا سر بزنگاه یخۀ مملکت را گرفت. نصف کشور تعطیل شد. راهیان نور هم به قول گوینده های خبر از این قاعده مستثنا نبود! درست مثل نوروز 82 که جنگ آمریکا و عراق راهیان نور را تق و لق کرد. انگار همیشه پای آمریکا در میان است.
خیلی زود رسیدم دوکوهه؛ یادمان حاج احمد متوسلیان. جایی در حوالی شهر زیبای اندیمشک. یک ساعتی داشتیم تا غروب. خوبی سفرهای مجازی همین تسلط بر زمان و مکان است. هر وقت دلت بخواهد به مقصد می رسی.
قصۀ دوکوهه از شنبه هفدهم بهمن ماه سال 60 شروع شد. احمد متوسلیان، محمود شهبازی و ابراهیم همت رفته بودند دزفول پیش محسن رضایی برای تشکیل یک تیپ جدید. آقا محسن تعیین فرمانده را سپرد به خودشان. آنها برادر احمد را انتخاب کردند. شهبازی هم شد قائم مقام و همت رئیس ستاد. بعد نوبت به محل استقرار رسید. فرماندۀ سپاه به شان گفت یک پادگانی در اطراف دزفول هست که عملیات ساختمانی آن نیمه کاره رها شده. ببینید اگر به دردتان می خورَد مال شما. احمد و محمود و ابراهیم تیپ تازه تشکیل شده را بردند آنجا. اسم تیپ شان را هم گذاشتند محمدرسول اللهصل الله علیه وآله وسلم. دوکوه فقط چندتا ساختمان پنج طبقۀ نیمه ساز داشت؛ نه آب، نه برق و نه تلفن. بچه ها خودشان دست بکار شدند برای راه انداختنش.
دوکوهه با نفس نیروهای حاج احمد جان گرفت. پادگانی که پیش از پیروزی انقلاب بارانداز سلاح و مهمات جنگی بود و تبعیدگاه سربازها، حالا خودش را برای میزبانی از جوانهای خمینی(ره) آماده می کرد. کم کم پنج طبقه های نیمه کاره هویت گردانی به خودشان گرفتند. هر ساختمان متعلق به یک گردان. بسیجی ها بصورت فشرده کنار هم روی زمین می خوابیدند. بدون توقع؛ بدون تکلّف. هنوز هم اسم برخی از گردانها روی سر در ساختمان ها دیده می شود.
وجب به وجب این پادگان، قدمگاه شهداست. تمام صفای سفر راهیان نور به این است شب را در دوکوهه بمانی. رفتم به سمت حسینۀ حاج همت. وضو با آب حوض کوچک جلوی حسینیه صفای خاصی دارد. بعد از نماز مغرب و عشاء قدم زنان رفتم به طرف حسینیۀ گردان تخریب. تخریبچی ها دو کیلومتر دورتر از پادگان برای خودشان حسینیه و یک اردوگاه جمع وجور ساخته بودند. یاد اسطورۀ تخریب حاج محسن دین شعاری و خنده های شیرین اش بخیر. عکسهای حاجی خوراک چالش لبخند است. خنثی کردن یعنی بازی با مرگ. زیاد آنجا نماندم. خیلی زود برگشتم به بخش اصلی پادگان. با اینکه برخی از ساختمان های دوکوهه دستخوش تغییر شده اما همچنان بهترین فرصت برای رجوع به دوران طلایی لشکر27 محمدرسول الله صل الله علیه وآله وسلم است. به دورهمی ها، خنده ها، روضه ها، نمازشب ها، شوخی ها، بازی ها، تمرین کردن ها و آمادۀ شهادت شدن رزمنده ها. به دنیای همت، چراغی، شهبازی، همدانی، کریمی، ناهیدی و خیلی های دیگر. به روزهایی که محمدرضا دستواره شب و روز نداشت برای رتق و فتق امور لشکر.
برای خواب رفتم به ساختمان گردان حبیب. باغچۀ بهاری شده و حوض مخروبۀ جلوی ساختمان را رد کردم. چشمم افتاد به اسم گردان؛ حبیب بن مظاهر. یاد دانشجوی پیرو خط امام(ره)، محسن وزوایی افتادم که یک زمانی فرماندۀ این حبیب بود. وزوایی خیلی روی خودش کار کرد تا شهید شود.
دم سحر با نوای مولای یا مولای بیدار شدم. مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْعَزیزُ وَاَ نَا الذَّلیلُ وَهَلْ یَرْحَمُ الذَّلیلَ اِلا الْعَزیزُ ... رفتم به سمت حسینیۀ شهید همت برای اقامۀ نماز صبح. نسیم خنک اواخر اسفندماه خواب را از سرم پراند. بعد از طلوع آفتاب صدای مناجات عارفانۀ محسن گلستانی از میدان صبحگاه بلند شد؛ اَللّهُمَّ یا مَنْ دَلَعَ لِسانَ الصَّباحِ بِنُطْقِ تَبَلُّجِهِ وَ سَرَّحَ قِطَعَ الّلَیْلِ.
خورشید که درست و حسابی بالا آمد مهلت اقامتم در دوکوهه تمام شد. دل کندن از خاطرات بچه های لشکر27 سخت بود. یک لحظه با شور و شوق قبل از عملیات هوای نبرد به سرم می زد و لحظۀ بعد جای خالی شهدا، توی دلم را خالی می کرد. دوکوهه سینۀ سوخته ای دارد. موقع رفتن بی اختیار نجوای یک مداح مشهور آمد به زبانم: «دوکوهه» از چه چون ویرانه هستی / تو خالی از گل و پروانه هستی ... «دوکوهه» صبحگاهت با صفا بود / کلاس درس ایثار و وفا بود.
بالای پل قبل از خروج دوباره تمام پادگان را برانداز کردم. بچه رزمنده ها از دور برایم دست تکان دادند. از در که زدم بیرون یکی از بیانات مهم حضرت آقا یخه ام را گرفت: « آن کسانی که به این سفرهای راهیان نور میآیند و برمی گردند، حتماً باید چیزی به آنها اضافه شده باشد؛ باید بین آنها و بین حادثهی مهمّ دفاع مقدّس یک پیوند و ارتباط ناگسستنی به وجود بیاید؛ معرفت تازهای پیدا کنند. اطّلاع تازهای پیدا کنند.»
دوکوهه آموزشگاه سبک زندگی حماسی و شهدایی است. بچه ها اینجا آمادۀ شهادت می شدند. یادمان حاج احمد متوسلیان را به خدا سپردم و راه افتادم به سمت یادمان شرهانی.
ادامه دارد ...