دعوای دو برادر در میوهفروشی، به یک آتشسوزی مرگبار ختم شد. دو برادری که درست یک روز بعد از سیزده به در، در مغازه پدرشان بر سر مسائل مالی با هم درگیر شدند و در نهایت با یک گالن بنزین این درگیری به پایان رسید.
اما ماجرا به اینجا ختم نشد و برادر بزرگتر روی تخت بیمارستان جان باخت و برادر کوچکتر نیز به اتهام قتل بازداشت شد. روزی که مصطفی برای کار در مغازه میوهفروشی پدرش میرفت، هرگز تصورش را هم نمیکرد که دیگر به خانه برنمیگردد.
با وجود اینکه با برادرش اختلاف داشت، اما حتی فکر یک درگیری ساده را هم نکرده بود. روز چهاردهم فروردین بود که این مرد ٤٠ساله از خانه بیرون رفت. دستگاه پوز خود را برداشت و به مغازه میوهفروشیشان در خیابان سهروردی رفت. وقتی به مغازه رسید، با برادر کوچکترش درگیر شد و چند دقیقه بعد شعلههای آتش مردم و کسبههای اطراف را به این مغازه کشاند.
بلافاصله موضوع به آتشنشانی اطلاع داده شد. مأموران آتشنشانی وقتی به محل رسیدند و آتش را خاموش کردند، با جسم نیمهجان مرد روبهرو شدند. هردو به بیمارستان منتقل شدند، اما مصطفی روی تخت بیمارستان جان خود را از دست داد.
با مرگ مشکوک او بازپرس کشیک قتل در جریان ماجرا قرار گرفت و دستور پیگیری این موضوع را صادر کرد. شاهدان ماجرا اطلاعات تازهای را به مأموران پلیس دادند. آنها گفتند که هنگام درگیری برادر کوچکتر از مغازه خارج شد و با گالن چهار لیتری بنزین برگشت. در نهایت این مرد ٣٢ساله با ریختن بنزین روی خودش و برادرش باعث این آتشسوزی مرگبار شد. با اظهارات شاهدان دستور بازداشت محسن صادر شد.
این درحالی بود که خود محسن نیز دچار ٤٠درصد سوختگی شده و در بیمارستان بستری است. صبح دیروز متهم از بیمارستان مرخص و به دادسرا منتقل شد. او وقتی در مقابل قاضی قرار گرفت، گفت: «قصد آتشسوزی نداشتم. فقط میخواستم او را بترسانم.
من این مغازه را تا سال ١٤٠٢ از پدرم اجاره کرده بودم، ولی مصطفی میخواست در مغازه کار و کاسبی خودش را راه بیندازد. او حتی دستگاه پوز جداگانه با خودش آورده بود. من هم عصبی شدم و با هم درگیر شدیم. در نهایت بنزین را روی خودم و او ریختم. اما او کنار بخاری بود و ناگهان گُر گرفت.»
با اعترافات این مرد، او روانه بازداشتگاه شد، این درحالی است که همسر مصطفی جزئیات بیشتری از ماجرای این آتشسوزی بیان کرد و گفت: «برادر همسرم با مصطفی سالها بود که اختلاف داشت. شوهرم چندماه پیش یک رستوران را افتتاح کرد.
کاروکاسبیاش خوب بود، اما خیلی زود همه چیز به هم ریخت. به خاطر کرونا رستورانها تعطیل شدند و شوهرم کلی ضرر کرد. برای همین تصمیم گرفت دوباره به مغازه میوهفروشی پدرش برود و کار کند. قبلا هم سالها در آن مغازه کار کرده بود، اما برادرشوهرم با او اختلاف داشت و مانع این موضوع شد، تا اینکه روز حادثه مصطفی دستگاه پوز را برداشت و گفت که به مغازه میرود.
به او گفتم یک وقت با برادرت درگیر نشوی. او گفت: ما برادریم، درنهایت هیچوقت با هم درگیری شدید پیدا نمیکنیم. اما نمیدانستم وقتی دارد میرود، دیگر او را نمیبینم. وقتی خبر سوختن او را شنیدم، بلافاصله به بیمارستان رفتم. مصطفی هنوز زنده بود و میتوانست حرف بزند.
او گفت: آخر برادرم کار خودش را کرد. این تنها جملهای بود که از او شنیدم. دو روز بعد مصطفی جان باخت و من ماندهام با پسر چهارسالهام. پسری که بهشدت به پدرش وابسته بود و حالا هر روز گریه میکند و پدرش را صدا میزند. نمیدانم باید به او چه بگویم. یک درگیری ساده روزگارمان را سیاه کرد و همه نابود شدیم.»