خبرگزاری تسنیم: حضرت داود علیهالسلام یکی از پیامبران الهی است که در سرزمینی بین مصر و شام دیده به جهان گشود، او از نوادههای حضرت یعقوب است و به نُه واسطه به یکی از فرزندان حضرت یعقوب میرسد.
داود نبی در زمان حکومت طالوت از پادشاهان عدالتگستر بنیاسرائیل میزیست؛ پادشاهی که در قرآن از آن یاد شده است. در جبهه مقابل پادشاه بدسیرت فلسطین به نام جالوت حکمرانی میکرد. نبردی بین دو لشکر طالوت و جالوت شکل گرفت، این در حالی بود که در آن زمان داود نبی در ابتدای سن جوانی به سر میبرد و کسی از قدرت الهی او چندان شناختی نداشت.
ادامه این داستان را به نقل از روایت شیخ صدوق از پیامبر گرامی اسلام (ص) بخوانید:
ائمه پس از یوشع بن نون تا زمان داود به مدت 400 سال پنهان بودند و تعداد آنها 11 تن بود و پیروان هر یک از آنها نزد آن ائمه آمد و شد داشتند و معالم دین خود را از آنها مىآموختند تا آنکه نوبت به آخرین آنها رسید و او غایب شد و پس از ظهورش بشارت به داود داد و گفت: داود همان کسى است که زمین را از جالوت و لشکریانش پاک خواهد کرد و فرج ایشان در ظهور اوست؛ آنها نیز در انتظار او بودند و، چون زمان داود رسید. آنان چهار برادر بودند و پدر پیرى داشتند و داود در میان ایشان از همه کوچکتر بود و کسى از وى یاد نمىکرد و نمىدانست که او داود پیامبر است که منتظر اویند، همان کسى که زمین را از جالوت و لشکریانش پاک میکند، اما شیعیانش مىدانستند که او به دنیا آمده و به سن نیرومندى رسیده است. او را مىدیدند و مشاهده مىکردند، اما نمىدانستند که او همان داود است.
پس از آن روزى داود و برادران و پدرشان با طالوت به جبهه جنگ رفته بودند و داود از آنها بازمانده بود و مىگفت در این جبهه چه کارى از من بر مىآید و پدر و برادرانش نیز او را خوار و بىمقدار مىشمردند. او در میان گوسفندان پدر باقى مانده بود و آنها را مىچرانید و جنگ شدت گرفت و مردم گرفتار شدند، پدرش از جبهه برگشت و به داود گفت: طعامى به نزد برادرانت ببر تا در برابر دشمن تقویت شوند و داود مردى کوتاهقد و کممو و پاکدل و خوش اخلاق بود به جبهه رفت و دید لشکر به گرد یکدیگر فراهم آمده و هر یک در سنگر خود موضع گرفته است.
داود به سنگى گذشت و سنگ با نداى بلندى به وى گفت: اى داود، مرا برگیر و جالوت را با من بکش که من براى کشتن او آفریده شدهام. داود آن سنگ را برداشت و در خرجین خود گذاشت؛ زمانی که به میان لشکر رسید، شنید که امر جالوت را بزرگ مىشمارند و به آنها گفت: چرا امر او را بزرگ مىشمارید، به خدا سوگند اگر چشمم به او بیفتد او را خواهم کشت.
سخن او را بازگو کردند تا آنکه به طالوت رسید و به داود گفت: اى جوان، توان تو چقدر است و چه تجربهاى براى خود اندوخته کردهاى؟ گفت: بسا بوده که شیر به گوسفندى از گلهام حمله کرده است و من خود را به آن رسانیده و سر شیر را گرفته و دهانش را باز کرده و گوسفند را آزاد کردهام، و خداى تعالى به طالوت وحى کرده بود که جالوت را کسى مىتواند بکشد که زره تو را بپوشد و بر تنش اندازه باشد و زره خود را خواست و داود آن را پوشید و بر تنش اندازه بود و طالوت و حاضرانش از بنىاسرائیل متعجب شدند و طالوت گفت: امید است خداوند به دست او جالوت را بکشد.
زمانی که صبح شد و دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند، داود گفت: جالوت را به من نشان بدهید. زمانی که او را دید، سنگ را برداشت و به طرف او پرتاب کرد. سنگ میان دو چشمش را شکافت و به مغز سرش رسید و از مرکب سرنگون شد و مردم گفتند: داود جالوت را کشت و او را به فرمانروایى برگزیدند و دیگر نامى از طالوت نبود. بنىاسرائیل نیز به گرد او در آمدند و خداى تعالى زبور را بر وى فرو فرستاد و صنعت آهن را تعلیم وى کرد و آن را برایش نرم کرد و به کوهها و پرندهها دستور داد که به همراه او تسبیح گویند و صدایى خوش به او عطا فرمود که مثل آن شنیده نشده است و در عبادت توانمندش کرد و او را پیامبر بنىاسرائیل قرار داد.
روش قائم نیز چنین است. او را علمى است که، چون وقت خروجش نزدیک شود و آن علم از جانب او منتشر شود و خداى تعالى آن را گویا کرده و ندا کند: اى ولى خدا، بهدر آى و دشمنان خدا را بکش و او را شمشیرى است در غلاف و، چون وقت خروجش نزدیک شود از غلاف در آید و خداى تعالى آن را گویا کند و آن شمشیر ندا کند: اى ولى خدا، در آى، دیگر روا نیست که از دشمنان خدا تقاعد کنى. او به در آید و دشمنان خدا را هر کجا بیاید خواهد کشت و حدود خدا را اقامه کرده و به حکم خداى تعالى فرمان دهد.
هَکَذَا یَکُونُ سَبِیلُ الْقَائِمِ لَهُ عَلَمٌ إِذَا حَانَ وَقْتُ خُرُوجِهِ انْتَشَرَ ذَلِکَ الْعَلَمُ مِنْ نَفْسِهِ وَ أَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَنَادَاهُ اخْرُجْ یَا وَلِیَّ اللَّهِ فَاقْتُلْ أَعْدَاءَ اللَّهِ وَ لَهُ سَیْف مُغْمَدٌ إِذَا حَانَ وَقْتُ خُرُوجِهِ اقْتَلَعَ ذَلِکَ السَّیْفُ مِنْ غِمْدِه وَ أَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَنَادَاهُ السَّیْفُ اخْرُجْ یَا وَلِیَّ اللَّهِ فَلَا یَحِلُّ لَکَ أَنْ تَقْعُدَ عَنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ فَیَخْرُجُ ع وَ یَقْتُلُ أَعْدَاءَ اللَّهِ حَیْثُ ثَقِفَهُم وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ یَحْکُمُ بِحُکْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلّ ... (کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص 155 و 156)