معنای حیا: حیا به معنای شرم و آزرم است [1].
جرجانی می گوید: گرفتگی نفس است از چیزی و ترک آن چیز از ترس سرزنش، و آن دو نوع است: نفسانی و ایمانی. حیای نفسانی شرمی است که خداوند آن را در همۀنفوس آورده است؛ مانند شرم از کشف عورت و جماع بین مردم، و حیای ایمانی، شرمی است که مؤمن را از ارتکاب معاصی از ترس خدا باز می دارد. [2]
مرحوم مجلسی می فرمایند: حیا غریزه ای است که مانع ارتکاب و انجام اعمال زشت و قبیح شده و نیز مانع تعمّد در از بین بردن و تقصیر در حقوق حق تعالی و خلق خدا می شود. [3]
معنای عفّت: عفّت در اصل به معنای خویشتن داری، تسلّط بر نفس و نقطه مقابل شهوت پرستی و شکم پرستی است. اهل لغت می گویند: «عفّت حالتی در نفس است که انسان را از غلبۀشهوت باز می دارد». و نیز: «عفّت عبارت است از خودداری کردن از آن چه حرام است و در عین حال زیباست». همچنین: «عفّت، بازداری روح و روان از گناهان و هم چنین نگه داری خویش از دراز کردن دست سؤال به سوی دیگران است». [4]دارندۀ عفت زبانی کسی است که سخن حرامی مانند غیبت و سخنان بیهوده را بر زبان جاری نمی کند و دارندۀعفت جنسی آن است که زنا مرتکب نشود. [5]
این واژه معنای گسترده ای دارد، ولی بیشتر در مورد خویشتن داری در دو مسئله استعمال شده است: خویشتن داری و قناعت درامور مالی و کنترل غریزه جنسی، که اوّلی موجب حفظ عزّت و آبرو شده و دوّمی موجب حیا، شرم و غیرت در مقابل پرده دری و انحرافات جنسی می گردد. در روایات از این دو در اصطلاح به عفّت «بَطن» و «فَرْجْ» تعبیر شده است؛ مثلا پیامبر(ص) فرمود: «در مورد امّتم در مورد شکم پرستی و شهوت پرستی جنسی، بیمناک هستم». [6]
دقت در معنای لغوی و موارد استعمال نشان می دهد که این دو معنا لازم و ملزوم یکدیگرند. کسی که حیا دارد، عفت میورزد و کسی که عفیف است، دامن خود را آلوده نمی کند و از گناه و معصیت شرم دارد. بی حیایی همان بی عفتی است و به انسانی که پاکدامن نیست، بی حیا می گویند. واژۀعفّت در قرآن، بیشتر در مورد عفت «بَطْن» و «فَرْجْ»؛ یعنی: شکم و شهوت، استعمال شده است.
1. عفت شهوت:
گاهی افراد از همسر خود دور می افتند و بعضی هنوز ازدواج نکرده اند و از آنجا که با افراد سروکار دارند، عوامل تحریک زیادی سر راه آنها قرار می گیرد. قرآن به چنین کسانی که امکان ارضای نیاز جنسی از راه مشروع برایشان فراهم نیست، می فرماید: «وَ لْیَستَعْفِفِ الَّذِینَ لا یجِدُونَ نِکاحاً حَتی یُغْنِیهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ. . . » [7]؛ و آنها که امکان ازدواج و (ارضای شهوت) ندارند باید عفت پیشه کنند تا خداوند آنانرا به فضلش بی نیاز سازد.
«نکاح» از نظر لغت به عمل جنسی و ارضای شهوت گفته می شود و صرف عقد «نکاح» نیست. پس، خطاب خداوند در این آیه، به همۀکسانی است که نمی تواند نیاز جنسی خود را برآورده کنند. از طرفی، گاه با تمام تلاش و کوشش ها، امکان ازدواج فراهم نمی گردد و خواه و ناخواه انسان مجبور است مدتی را با محرومیت بگذراند. قرآن به این گونه افراد تذکر می دهد که مبادا در این وضع گمان کنند آلودگی جنسی برای آنها مجاز است و ضرورت چنین ایجاب می کند! از این رو، بلافاصله در آیۀبعد دستور پارسائی را هر چند مشکل باشد به آنها داده و می گوید: و آنها که وسیله ازدواج ندارند باید عفت پیشه کنند، تا خداوند آنان را به فضلش بی نیاز سازد.
قرآن هشدار می دهد تا نکند در این مرحلۀبحرانی و در این دوران آزمایش، تن به آلودگی دهند و خود را معذور بشمرند که هیچ عذری پذیرفته نیست، بلکه باید قدرت ایمان و شخصیت و تقوا را در چنین مرحله ای آزمود.
2. حیا و عفت در نگاه شهوانی:
آیه ای در سورۀنور سراسر این سوره دستور العمل حیا و عفت است، مرتبه ای بالاتر از آنچه را در مورد قبل گفتیم، بیان می فرماید و مؤمنان را موظف می کند که حیا و عفت چشم را رعایت کنند و مواظب نگاه خود باشند تا گرفتار بی عفتی و غلبۀشهوت نشوند: «قُل لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصرِهِمْ وَ یحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِک أَزْکی لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصنَعُونَ» [8]؛ به مؤمنان بگو چشم های خود را (از نگاه به نامحرمان ) فرو گیرند، و فروج خود را حفظ کنند، این برای آنها پاکیزه تر است، خداوند از آنچه انجام می دهید آگاه است.
در شان نزول آیه، از قول امام باقر(ع) آمده است: جوانی از انصار در مسیر خود با زنی روبرو شد - و در آنروز زنان مقنعه خود را در پشت گوشها قرار می دادند - (و طبعا گردن و مقداری از سینه آنها نمایان می شد)، چهرۀآن زن نظر آن جوان را به خود جلب کرد و چشم خود را به او دوخت. هنگامی که زن گذشت جوان همچنان با چشمان خود او را بدرقه می کرد، در حالی که راه خود را ادامه می داد، تا اینکه وارد کوچه تنگی شد و باز همچنان به پشت سر خود نگاه می کرد ناگهان صورتش به دیوار خورد و تیزی چیزی که در دیوار بود صورتش را شکافت! هنگامی که زن گذشت جوان به خود آمد و دید خون از صورتش جاری است و به لباس و سینه اش ریخته است! سخت ناراحت شد، با خود گفت: به خدا سوگند! من خدمت پیامبر(ص) می روم و این ماجرا را بازگو می کنم. هنگامی که چشم رسولخدا(ص) به او افتاد فرمود: چه شده است؟ جوان ماجرا را نقل کرد، در این هنگام جبرئیل، پیک وحی خدا نازل شد و آیه فوق را آورد: «قُلْ لِلْمُؤمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ. . . ».
آیه نمی گوید مؤمنان باید چشمهاشان را فرو بندند، بلکه می گوید باید نگاه خود را کم و کوتاه کنند، و این تعبیر لطیفی است به این منظور که اگر انسان به راستی هنگامی که با زن نامحرمی روبرو می شود بخواهد چشم خود را به کلی ببندد ادامه راه رفتن و مانند آن برای او ممکن نیست، امّا اگر نگاه را از صورت و اندام او بر گیرد و چشم خود را پائین اندازد گوئی از نگاه خویش کاسته است و آن صحنه ای را که ممنوع است از منطقه دید خود به کلی حذف کرده است. قابل توجه اینکه قرآن نمی گوید از چه چیز چشمان خود را فرو گیرند تا معنا گستردگی خود را حفظ کند، یعنی: از مشاهدۀتمام آنچه که حرام است خود را حفظ کنند.
مفهوم آیه فوق این نیست که مردان در صورت زنان خیره نشوند تا بعضی از آن چنین استفاده کنند که نگاه های غیر خیره مجاز است، بلکه منظور این است که انسان به هنگام نگاه کردن معمولا منطقه وسیعی را زیر نظر می گیرد، هر گاه زن نامحرمی در حوزه دید او قرار گرفت، چشم را چنان فرو گیرد که آن زن از منطقه دید او خارج شود. دومین دستور در آیه فوق همان مساله حفظ فروج است. منظور از حفظ فَرْجْ به طوری که در روایات وارد شده است پوشانیدن آن از نگاه دیگران است.
در حدیثی از امام صادق(ع) می خوانیم: «کُلُّ آیَة فِی الْقُرآنِ فِیها ذِکْرُ الْفُروجِ فَهِی مِنَ الزِّنا إلاّ هذِهِ الاْیَةِ فَإنَّها مِنَ النَّظَر»؛ هر آیه ای که در قرآن سخن از حفظ فروج می گوید، منظور حفظ کردن از زنا است جز این آیه منظور از آن حفظ کردن از نگاه دیگران است.
سپس قرآن هدف از این نهی را بیان می کند: این برای آنها بهتر و پاکیزه تر است: «ذلِکَ أزْکی لَهُم»؛ یعنی: هدف از ممنوعیت نگاه حرام، پاکی و سالم ماندن خود شماست. سپس به عنوان اخطار برای کسانی که نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم می افکنند و گاه آن را غیر اختیاری قلمداد می کنند، می گوید: خداوند از آنچه انجام می دهید مسلما آگاه است: «إنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِما تَصْنَعُون». [9]
3- عفت شکم: گاه بعضی به بهانه کمی درآمد و حقوق دست به کارهایی می زنند که باعث آلودگی آنها و شکستن عزت آنها می گردد. قرآن نمونه ای را مطرح می کند که از شرایط آنها سخت تر وجود ندارد، ولی آنها عفت به خرج داده و خود را آلوده نکردند. آنان نه تنها اقدام به تامین نیاز از راه گناه نکرده، بلکه دست به سمت کسی نیز دراز نکردند: «. . . یَحْسَبُهُمُ الجاهِلُ أغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف» [10]؛ (مهاجران فقیری). . . که از شدّت عفّت و خویشتن داری، افراد ناآگاه، آنها را ثروتمند می دانند.عفت و حیا آنقدر ارزشمند و مهم هستند که دعای همیشگی پیامبر(ص)، در عین عصمت، این بود: «اِنَّ النَّبِی(ص) کان یَدْعُوا: اَللّهُمَّ إنِّی أَسأَلُکَ الْهُدی وَ التُّقی وَ الْعِفافَ وَ الْغِنی». [11]؛ خدایا از تو هدایت، تقوا، عفاف و بی نیازی می خواهم.
عقل و حیا از هم جدا نمی شوند:
حیا چنان ارزش و اهمیتی دارد که در کلامی گهربار از پیامبر اکرم(ص) در بیان صفات عاقل آمده است: «صِفَةُ الْعاقِلِ. . . لایُفارِقُهُ الْحَیاءُ. . . »([12])؛ ویژگی عاقل این است که هرگز حیا از او جدا نمی شود.ودر دنبالۀهمین حدیث، حضرت در صفات جاهل و نادان، می فرمایند: «وَ صِفَةُ الْجاهِلِ. . . لایَخافُ ذُنُوبَهُ الْقَدیمَةِ، وَ لایَرْتَدِعُ فیما بَقِی مِنْ عُمُرِهِ الذُّنُوب. . . »؛ و صفت جاهل این است که. . . از گناهان گذشته اش نمی ترسد و در باقی مانده عمر نیز از گناه دست برنمی دارد. معنای این حدیث این است که بی حیا اصلاً عاقل نیست.
بی حیا کور معنوی است:
در حدیثی دیگر امام موسی بن جعفر(ع) از اجداد پاکش از پیامبر اکرم(ص) نقل می فرمایند: «إنَّ اللّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ مِنْ نُور مَخْزُون مَکْنُون فِی سابِقِ عِلْمِهِ الَّذی لَمْ یَطِّلِعْ عَلَیْهِ نَبِّی مُرْسَل وَلا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، . . . فَجَعَلَ. . . الْحَیاءَ عَیْنَیْهِ. . . » [13]؛ خداوند عقل را از نور خزانۀخود که پنهان شدۀدر علم ازلی او بوده و هیچ پیامبر و فرشته ای از آن آگاه نبود، خلق کرد، . . . و حیا را دو چشم او قرار داد. . . .
حضرت در این حدیث آنچه را که خداوند به عقل داده برمی شمارند و مهمترین نعمت اعطایی به عقل را حیا نام می برند؛ زیرا حیا را چشم عقل می دانند و ما می دانیم که چشم مهم ترین عضو بدن برای پیشرفت، کار و فعالیت است. نتیجۀاین سخن حکیمانه و الهی این است که در واقع و عالم معنا، بی حیا کور است، اگر چه چشم سر داشته باشد.
عقل، حیا و دین به هم پیوسته اند:
امام علی(ع) می فرمایند: «هَبَطَ جِبْرِئیلُ عَلی آدَم(ع)، فَقالَ: یا آدَمُ! إنّی اُمِرتُ أنْ اُخَیِّرَکَ واحِدَةً مِنْ ثلاث، فَاخْتَرْ واحِدَةً وَ دَعْ إثْنَتَیْنِ. فَقالَ لَهُ آدمُ: وما الثَّلاثُ یا جِبْرِئیلُ؟ فَقالَ: الْعَقْلُ، وَالْحَیاءُ، وَالدِّینُ. قالَ آدمُ: فَإنّی قَدْ إخْتَرْتُ الْعَقْلَ، فَقالَ جِبْرئیلُ لِلْحَیاءِ والدِّینِ: إنْصَرَفا وَدَعاهُ. فَقالا لَهُ: یا جِبْرِئیلُ إنّا اُمِرْنا أنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُما کانَ. قال: فَشَأنُکُما، وعَرَج» [14]؛ جبرئیل بر آدم(ع) فرود آمد و گفت: ای آدم، من مامورم تو را بین سه چیز مخیر کنم، پس یکی از آن سه را انتخاب کن و دو تای دیگر را رها نما. آدم(ع) گفت: آن سه کدامند ای جبرئیل؟ او گفت: عقل، حیا و دین. آدم(ع) گفت: من عقل را اختیار می کنم. پس جبرئیل به حیا و دین گفت: برگردید و او را ترک کنید. حیا و دین گفتند: یا جبرئیل، ما ماموریم که با عقل باشیم، هر جا که باشد! جبرئیل گفت: اختیار با خودتان است و به آسمان رفت.
حیا نشانۀمؤمن است:
امام جعفر صادق(ع) می فرمایند: «اَلْحَیاءُ وَالْعِفافُ وَالْعَی - أَعْنِی عَی اللِّسانِ لا عَی الْقَلْبِ - مِنَ الاْیمانِ» [15]؛ حیا، عفت پیشگی و کوتاهی و ثقل زبان از نشانه های ایمان است.
از این کلام می توان فهمید که انسان بی حیا و بی شرم که از هیچ رفتاری خجالت نمی کشد و از بر زبان راندن هیچ کلامی ابایی ندارد ایمانش مشکل دارد و باید ریشۀبی حیایی او را در مشکلات اعتقادی او جستجو کرد؛ پس برای تشخیص انسان های مؤمن می توانیم این اوصاف را در افراد بررسی کنیم.
از امام باقر(ع) نیز نقل شده:«اَلْحَیاءُ وَالاْیمانُ مَقْرُونانِ فِی قَرْن، فَإذا ذَهَبَ أَحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ» [16]؛ حیا و ایمان در کنار هم در یک ظرف قرار دارند (و چنان به هم پیوسته اند که) اگر یکی از آنها برود، دیگری هم به دنبالش خواهد رفت.در حدیث دیگری مطلب روشن تر بیان شده است: حضرت صادق(ع) به صراحت می فرمایند: «لا إیمانَ لِمَنْ لا حَیاءَ لَهُ» [17]؛ هر کس حیا ندارد، ایمان ندارد.
پی نوشتها
[1]. فرهنگ لاروس، «حیاء».
[2]. لغت نامه دهخدا، «حیا».
[3]. بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج1 ص86.
[4]. به ترتیب: مفردات راغب، المصباح المنیر و لسان العرب، واژه «عفّ».
[5]. معجم لغة الفقهاء، ص36.
[6]. اصول کافی، کلینی، ج2، ص79.
[7]. سوره نور، آیۀ33.
[8]. سورۀنور، آیۀ30.
[9]. آیت الله مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج14 ص 436.
[10]. سوره بقره، آیه273.
[11]. صحیح ترمذی، ترمذی، ج 13، ص 26.
[12]. بحار الأنوار، ج1 ص129 حدیث12.
[13]. همان، ج1 ص107 حدیث3.
[14]. همان، ج1 ص86 حدیث8.
[15]. الکافی، ج2 ص106 حدیث2.
[16]. همان، حدیث4.
[17]. همان، ص107 حدیث5.