به گزارش ایسنا، محمدرضا شمس در واکنش به درگذشت سوسن طاقدیس نوشت: سوسن ادبیات کودک از میان ما رفت
سوسن طاقدیس نویسنده خوشذوق، خلاق، بذلهگو و خندان از میان ما رفت.
چه روزهای بدی است، این روزها
چه سنگین و سخت میگذرند
چقدر تنهاییم
حمیدرضا شاهآبادی هم در نوشتهای کوتاه آورد: پشت این ظاهر شوخ و بذلهگو، روح خسته و رنجکشیدهای ماوی گرفته بود. روح بزرگی که اگر روزگار کمی بیشتر با او مهربان بود میتوانست منشأ خلق آثاری فراموشنشدنی باشد. آنچه از او به جا ماند فقط انعکاس بخش کوچکی از توانش بود.
سوسن طاقدیس چند سال اخیر را دور از همه ما و در سکوت درگیر بیماریهایی بود که احاطهاش کرده بودند. بار رنج و بیماری را خودش تنهایی به دوش کشید و امروز از میان ما رفت.
همچنین جمالالدین اکرمی با تلخ خواندن در گذشت این نویسنده، نوشت: پس این دوست توانای ما سرانجام «قدم یازدهم»ش را برداشت.
یاد روزی از روزهای سال 59 میافتم که در کیهان بچهها دور میز نشسته بودیم و داشتیم داستانی را میخواندیم که یکی از شیراز برای مجله پست کرده بود. داستان «بابای من دزد بود». نوشتهاش چنان به دلمان نشست که سردبیر تصمیم گرفت نویسندهاش را دعوت کند به همکاری مجله: سوسن طاقدیس! حیف همه چیزهایی را که این روزها از دست میدهیم، بیآنکه بتوانیم به یاد شگفتی آفرینیهایی دور هم جمع شویم.
اسدالله امرایی هم خیلی کوتاه با پست کردن عکسی از او نوشت: بدرود خانم سوسن طاقدیس. داستاننویس و دوستدار بچههای ایرانزمین از میان ما رفت. این قافله اندوه را سر ایستادن نیست.
حسین بکایی نیز با اشاره به آشناییاش با سوسن طاقدیس، اینگونه از او یاد کرد: هیچ وقت حاشیه نداشت. هیچ وقت عجله نداشت. هر کاری را با تامل و آرامش انجام میداد. حتی جواب سلام را هم بیدرنگ نمیداد. انگار دنبال کلمهها میگشت.
خبر را که در صفحه خانم جلالی دیدم، یک آن ماندم. مثل خودش شدم. دنبال عکسالعملی گشتم که باید بدهم. به همسرم که روی کاناپه کناری نشسته است، نگاه کردم. به او نگفتم. به خانم دکتر جلالی پیغام دادم. باید مطمئن میشدم. جملههای خانم دکتر خیس بود و گریه داشت. گفت: «باورم نمیشود. دستم میرود که زنگ بزنم و صدایش را بشنوم.»
به خودم گفتم: «من چرا زنگ نزنم.»
گفت: «این هفته سومین خبر است. یکی از دانشگاهیها، یک دوست نزدیک و حالا خانم طاقدیس.»
نیلوفر گفت: «چشمات یک طوری شده.»
گفتم: «خانم طاقدیس رفت.»
شوک شد، ماند. مثل او شد. دنبال کلمه گشت و گفت: «اون که همیشه میخندید.»
عکسها یکی بعد از دیگری بارید توی اینستاگرام. میخواهم تسلیت بگویم. اما انگار منتظرم تسلیت بشنوم. یاد جملهای میافتم که بیست سال پیش شنیدم. «مگه ما ادبیات کودکیها چند نفریم؟» همکارم، همخانوادهام، خواهرم خانم سوسن طاقدیس، کاش در رفتن هم کمی درنگ میکردی.
قاسمعلی فراست هم به درگذشت سوس طاقدیس اینگونه واکنش نشان داد: دوست خوب بچهها رفت.
پنجم اردیبهشتماه برای خانواده ادبیات ظاهراً روز خوبی نبوده است. در این روز ابتدا امیرحسین فردی رفت؛ بعد همصدا و همقلم ما فیروز جلالی زنوز عزیز و امروز هم سوسن طاقدیس.
طاقدیس متولد 38 و زاده شیراز بود. از نویسندگانی که هم با خودش صادق بود، هم با حضرت قلم و هم بچهها.
همچنین علیاصغر سیدآبادی در صفحه شخصی خود نوشت: سوسن طاقدیس را سالهاست که میشناسم. قصههایش را خواندهام. با او در نشستهای قصهخوانی بودهام. دوره اول و دوم انجمن نویسندگان کودک و نوجوان با او همکاری نزدیک داشتم، اما هیچگاه به او آنقدر نزدیک نبودم که بدانم پشت این شوخطبعی و صراحتی که به خاطر آن شوخطبعی از گزندگیاش کاسته میشد، چه رنجی پنهان است. من ندیده بودم از رنجهایش حرف بزند و غر بزند. در این سالها که بیماری امانش را بریده بود، باز هم اگر جایی بود، با همان شوخطبعی بود.
اینجور چیزها را در همه سوگنوشتهها البته میتوان یافت. وقتی آدمها میمیرند، آشناتر میشوند، اما سوسن طاقدیس یک سال پیش برای من آشناتر شد. وقتی زندگینامهاش را برای پروژه پرونده بینالمللی نویسندگان یکنفس خواندم، زندگینامهای که هنوز فکر میکنم منتشر نشده باشد.
صراحت و شوخطبعی در آن زندگینامه هم بود. او گفته بود و دوست جوانی نوشته و تنظیم کرده بود. نمیدانستم که چرا آن همه آگاهی از زندگیاش را روی دایره ریخته است، آگاهیهایی که جزو رازهای مگوی بسیاری از ماست، اما دقیقا همانها، همان آگاهیها بود که او را به ما میشناساند و به درد نویسندگان جوانتر میخورد که نشان میداد نوشتن چه ارزشی در زندگی او دارد و برای نوشتن چه رنجی کشیده است و تا کجاها پیش رفته است و از چه چیزها گذشته است.
در نشست رونمایی کمحرف بود، از آن خندهها و شوخ طبعیها دیگر خبری نبود. گفتم: خانم طاقدیس! زندگی شما یک رمان جذاب نوجوان است، اسمش را هم بگذارید دختری که به خاطر نویسنده شدن از خانه فرار کرد. خندید و تشکر کرد. حتی نگفت خستهام، اما خسته بود، مثل کسی که تمام عمر دویده باشد.
عباسعلی سپاهی یونسی نیز نوشت: سوسن طاقدیس عزیز دیگر نیست تا بنویسد. قلبم درد گرفت و ناخودآگاه گریهام گرفت. چه خبر بدی. سال 85 با او برای روزنامه قدس گفتوگو گرفتم. برایش تیتر زده بودم: خدا من را برای نوشتن آفریده است. و حالا او نیست در این جمعه غمگین.
کتابهای کتابخانهاش را قبل از عید هدیه داده بود و تعدادی از آنها از طریق نسیم نوروزی به دست من رسید تا برسد به دست بچههای سیستان و بلوچستان که خورد به کرونا... چه خبر بدی. امیدوارم حالت آنجا بهتر باشد.
فرهاد حسنزاده هم در صفحه خود با پست کردنی عکسی از دوران جوانی خود و سوسن طاقدس (سال 1373، آبادان) نوشت: درباره سوسن طاقدیس ماندهام چه بنویسم.
سیسال دوستی، سیسال کار و همراهی و همدلی و کنار هم بودن.
در انجمن نویسندگان، در کیهان بچهها، در کانون و جلسههای مجلات سروش کودک و نوجوان.
هرچه میخواستم درباره طاقدیس بگویم، همه دوستان مشترکمان، هرکدام تکهای از پازل شخصیت او را نوشتهاند.
از تخیل و ایدههای ناب داستانیاش، که هم قصه را میشناخت و هم مخاطبان را.
از شجاعت و رکگویی و طنز کلامش و لبخندی که همیشه چاشنی حرفهایش بود.
از تفکر مدنیاش که همیشه «منِ خودشیفته» را فدای «ما» میکرد.
از بیادعا و بیحاشیه بودنش که باعث خلاقیت و سختکوشیاش در نوشتن میشد.
از بیماریهایی که در سالهای اخیر دورهاش کرده بودند.
از صبوری و تحمل و درد و رسیدن به آرامش در سایهسار قصهها.
او زنی کمنظیر بود. مادر قصههای نوشته و نانوشته.
یادش روشن.
آتوسا صالحی هم با انتشار عکسی از خود و سوسن طاقدیس، خاطره خود را از گرفتن عکسشان تعریف کرد: فریبا گفت برو جلو اون پرده وایستا میخوایم ازت عکس تکی بگیریم. گفتم دوست ندارم. گفت نمیشه، گفتم آخه خیلی مصنوعیه. نمیدونم دستهام رو چی کار کنم. گفتم به یه شرط که سوسن جون رو بغل کنیم. خندیدیم و سوسن جون رو بردیم جلو پرده و به آقای عکاس گفتیم فقط برای اینکه نمیدونیم دستهامون رو چی کار کنیم و سهتایی غشغش خندیدیم. امشب خیلی دلم گرفته سوسن جون. امشب بدجوری نمیدونم دستهام رو باید چی کار کنم.
عبدالحکیم بهار، مروج کتابخوانی از روستای رمین نیز در پی درگذشت سوسن طاقدیس نوشت: تیتر کوتاه خبر «سوسن طاقدیس نویسنده کودک و نوجوان درگذشت» تنم را لرزاند! شنیدن خبر حالم را خیلی بد کرد! سوسن طاقدیس و دنیای قصههایش را در صفحه شاپرک «کیهان بچهها» از دهه شصت میشناختم. اولین قصه او که توانست مدتها من را با خود همراه کند «قصه نازدونه» بود که به صورت دنبالهدار در کیهان بچهها به چاپ میرسید. سالها بعد، به لطف دوستان خوبم، مرحوم امیرحسین خان فردی، منیژه تقیزاده، اعظم کاوه و دیگر دوستان تحریریه کیهان بچهها، این آشنایی به دوستی تبدیل شد. سوسن و باغ قصههای زیبایش بهش بزرگی از خاطرات دوران کودکی من و بسیاری از نوجوانان آن روزگار است. روحش شاد.
عبدالصالح پاک هم نوشت: بانوی حکایتهای شیرین، افسانه و خیال، راوی داستانهای ماندگار، خانم سوسن طاقدیس بهقصهها پیوست.
همچنین شورای کتاب کودک در پیامی درگذشت سوسن طاقدیس را تسلیت گفت. در این پیام آمده است: او نیز گذشت از این گذرگاه،
وان کیست که نگذرد بر این راه
سوسن طاقدیس نویسنده نامآشنای ادبیات کودک و خالق آثاری گرانقدر از میانمان رفت. شورای کتاب کودک ضمن عرض تسلیت به خانواده آن مرحوم و خانواده بزرگ ادبیات کودک و نوجوان، از درگاه خداوند بزرگ، خواستار رحمت برای آن زندهیاد و صبر برای بازماندگان است.
روحشان شاد و یادشان گرامی
در پیام انجمن نویسندگان کودک و نوجوان نیز آمده است: کوچ سوسن دشت ادبیات کودک و نوجوان ایران را به اهالی فرهنگ و ادب سرزمینمان و اعضای محترم انجمن نویسندگان کودک و نوجوان تسلیت میگوییم و از خداوند بزرگ برای همگان، به ویژه خانواده بزرگوار خانم سوسن طاقدیس صبر و شکیبایی آرزومندیم.
گروه داوری «لاکپشت پرنده» هم در پیام تسلیت خود آورده است: طاقدیس صدای خیال کودکان بود، خیالی که همواره در کار ساختن دنیایی بهتر است. سوسن طاقدیس نویسنده خوب کودکان امروز از دنیا رفت، اما زبان و نگاه کودکانه او در داستانهایش جاری است و همیشه ماندگار است.
گروه داوری لاکپشت پرنده نیز مانند دیگر اعضای خانواده ادبیات کودک ایران از کوچ نابهنگام سوسن طاقدیس داغدار است. ما این غم بزرگ را به خانواده ادبیات کودک و خانواده سوسن طاقدیس تسلیت میگوییم و برایشان آرزوی بردباری داریم.