به گزارش مشرق، بهانه آشنایمان با شهید قربانعلی نقیان شهید محمد طاها اقدامی خردسالترین شهید جنایت تروریستی 31 شهریورماه1397 رژه نیروهای مسلح شهر اهواز بود.مرور تصاویر شهدای روستای ازان و بخش میمه ازتوابع شهرستان شاهین شهر و میمه استان اصفهان که شهید محمد طاها اقدامی اهل همانجا بود ما را با شهید نقیان یکی از شهدای دیگر شهر وزوان از بخش میمه آشنا کرد .
شهیدی که بهرغم هوش و استعداد بالایش در تحصیل، عشق به خدمت در شرایط جنگ تحمیلی او را از میز علم و دانش به پشت سنگر و خاکریز کشاند و شهادت مزد بیبدیل حماسهآفرینیهایش در جنگ شد. شهید قربانعلی نقیان در تاریخ 18 اردیبهشت 61 در روند اجرای مرحله سوم عملیات الی بیتالمقدس به شهادت رسید. برای آشنایی با زندگی و سیره عملی این شهید بزرگوار با برادرش محمد نقیان به گفتگو نشستیم که از منظرتان میگذرد.
شاهینشهر شهدای متعددی دارد! گویا وجود خانوادههای مذهبی در این شهر یکی از علتهای این امر است.
بله همین طور است. البته ما اهل شهر وزوان از شهرستان شاهینشهر و میمه اصفهان هستیم. اغلب مردم این روستا مذهبی هستند. ما چهار خواهر و دو برادر بودیم. قربانعلی متولد 1341 بود و فرزند چهارم خانواده. قربانعلی شش سال از من کوچکتر بود. خانواده ما یک خانواده مذهبی با ریشههای انقلابی بود. پدرم نام قربانعلی را برای ایشان انتخاب کرد تا فدایی راه و مکتب علوی شود. قربانعلی دوران ابتدایی و راهنمایی را با بالاترین نمرات به پایان رساند به گونهای که در هر یک از مقاطع جزو افراد ممتاز و برتر بود.
شهید نقیان فعالیتهای انقلابی هم داشت؟
بله با توجه به سن و سالی که داشت الحمدلله با درایت و آگاهی در این مسیر قرار گرفت. آشنایی خانواده ما با انقلاب و آرمانهای امام خمینی (ره) از طریق اعلامیههایی بوده که روحانیون به روستا میآوردند. زمانی که انقلاب شدت گرفت قربانعلی با دوستانش تصمیم گرفتند مدرسه را ترک کنند و به خیابانها بیایند و علیه رژیم شعار بدهند. برادرم فعالیتهای زیادی را در این زمینه همراه با دوستان و همکلاسیهای خود انجام داد. ایشان اولین راهپیمایی محل را همراه با همکلاسیهایش برگزار کرد که سروصدای زیادی به پا کرد. همه میگفتند بچههای دبیرستان مدرس راهپیمایی عظیمی را به راه انداختند. بسیاری از بچههایی که همسن و سال برادرم یا بزرگتر و کوچکتر بودند در راهپیمایی شرکت کرده بودند. اسامی همه آنها به پاسگاه داده شده و بیشتر بچهها به خاطر شرکت در راهپیمایی بازداشت شدند.
چطور شد سر از جبهههای جنگ درآورد؟
قربانعلی سال 1360 دیپلمش را در رشته تجربی گرفت. ما هر دو برای ورود به دانشکده تربیت معلم ثبت نام کردیم و امتحان دادیم. من موفق شدم، اما قربانعلی برای اینکه بتواند به جهاد در راه خدا برسد و از قافله عاشقان سالار شهیدان عقب نماند، برای انجام خدمت سربازی ثبت نام کرده و به پادگان صفر 5 کرمان رفت. پس از طی دوران آموزشی در کرمان به جبهۀ خوزستان رفت و در لشکر 92 زرهی اهواز مشغول شد. در آنجا از نیروها خواسته بودند هر کس در هر زمینهای استعداد و توانایی دارد اعلام کند که قربانعلی گفته بود من در بنایی و پست مهندسی مسلط هستم. بعد ایشان را برای ادامه خدمت به پست مهندسی منتقل کرده بودند، اما وقتی میبیند همه رفقایش وارد واحد رزمی شدهاند انصراف داده و به دوستان همرزمش ملحق میشود.
به عنوان برادر شهید کمی از شاخصههای اخلاقی ایشان برایمان بگویید.
قربانعلی شخصیت مدبری داشت تا آنجا که محور خانواده محسوب میشد. مثل این میماند که مثلاً خودرو شما بدون چرخ نمیتواند حرکت کند. پدرم در بسیاری از مباحث و مسائل خانواده با ایشان مشورت میکرد. برادرم فکر باز و روشنی داشت و با همه رفاقت میکرد. با کوچک و بزرگ هم رفیق بود. آنقدر اخلاق نیک و پسندیدهای داشت که همیشه با خودم میگفتم مثل او دیگر نداریم. به لحاظ علمی و تحصیل رتبه اول داشت. به لحاظ کاری هم هر زمان کار و مسئولیتی به ایشان سپرده میشد به نحو احسن از عهده آن کار برمیآمد. با همه این ویژگیها هرگز ادعایی نداشت. در همه امور سرآمد بود.
نحوه شهادت ایشان به چه صورت بود؟ در چه عملیاتی به شهادت رسید؟
قربانعلی در صبح روز 18 اردیبهشت 1361 در روند مرحله سوم عملیات الی بیتالمقدس در نزدیکیهای خرمشهر به شهادت رسید. آرپیجیزن بود. من نتوانستم پیکر برادرم را ببینم، اما پدرم میگفت ترکش مستقیم به گونهاش خورده است. گویا قربانعلی قبل از شهادت نامهای برای عمویم نوشته بود که: «عموجان من که از علیاکبر امام حسین (ع) بیشتر نیستم، من هم میروم شهید میشوم. فقط به پدر و مادرم بگویید نگران من نباشند. من دست آنها را خواهم گرفت.» پیکر پاک و مطهرش 5 روز بعد از شهادت در روز جمعه بر دستان مردم غیور شهر وزوان تشییع و در کنار دوستان شهیدش به خاک سپرده شد. بعد از شهادت ایشان، چون تک پسر خانواده شدم اجازه ندادند به جبهه بروم.
چطور متوجه شهادت ایشان شدید؟
کمی بعد از گذراندن دوران خدمتش من و یکی از رفقایم تصمیم گرفتیم برای دیدار و ملاقات با قربانعلی به جبهههای جنوب برویم. همین که وارد منطقه شدیم، به ما اجازه ورود ندادند، کلی خواهش و تمنا کردیم. بعد از پیدا کردن یک آشنا قرار شد ما را با ماشین حمل غذا به جبهه بفرستند، اما متأسفانه این هم عملی نشد. برای اینکه بتوانم هر طور هست برادرم را ببینم شروع به نوشتن نامه کردم.
در نامه اینگونه نوشتم که: «من اهواز هستم اگر میتوانی بیا تو را ببینم»، کمی بعد در جواب نامهام نامهای از قول همرزمان برادرم که همسایه ما بودند به دستم رسید که من و برادرت زنده هستیم و حال ما خوب است انشاءالله هفته بعد میآییم. هفته بعد دقیقاً پنجشنبه بود و من آماده میشدم که بروم و امتحان جهانبینی بدهم که یکی از دوستان به من خبر داد و گفت روح اخویات شاد، شهید شده است. پیکرشهدا را به سپاه میمه آورده بودند و از آنجا خانوادهها را مطلع میکردند. مادر و خواهرهایم برای زیارت امامزاده سیدصالح خاتون خواهر امام رضا (ع) به وزوان رفته بودند. آن زمان وقتی کسی شهید میشد یا پیکر شهیدی را میآوردند در امامزاده اعلام میکردند. مادر و خواهرهایم در امامزاده خبر شهادت برادرم را شنیده بودند.
اگر میشود خاطرهای از ایشان بگویید.
همه زندگی من و قربانعلی سراسر خاطره بود. قربانعلی سختترین کارها را به بهترین وجه انجام میداد. آخرین باری که به مرخصی آمد را خوب به یاد دارم، قبل از اعزام برای خداحافظی با همه دوستان و بستگان و فامیل به خانههایشان رفت. از آنها خداحافظی و طلب حلالیت کرده بود. به خیلی از آنها گفته بود که این خداحافظی آخر من است، دیگر باز نخواهم گشت.
در بخشهایی از وصیتنامه شهید میخوانیم: «ای عزیز! ایمان به خدا بیاور تا از نفاق و دورویی در امان باشی. محبّت را به اهل بیت (علیهمالسلام) افزون دار تا از نار برهی و دوستت را حسین قرار بده تا به دوستی حسین برسی.ای دوست! بدان که پیشرفت انسان از راه نافله باشد اگر خواهان ترقی میباشی نوافل را به جای آر. در رأس تمام آنها نماز شب و بعد زیارت ائمه معصومین (علیهمالسلام) و در مقام بعد زیارت عاشورا بخوان تا حق را آنگونه که هست ببینی...».
منبع: روزنامه جوان