به گزارش ایسنا، مهرشاد شبابی همسر سرلشکر دکتر سید یحیی(رحیم) صفوی در خاطرهای از خود که در کتاب «همراه» توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است، روایت میکند: «ما برای دیدن هم از هر فرصتی استفاده میکردیم. یکبار رحیم زنگ زد که فلان روز تهران هستم. اگر میتوانی از اصفهان خودت را برسان تا همدیگر را ببینیم. ذوقزده شدم. باردار بودم و دلم هم برایش خیلی تنگ شده بود و یک ماهی میشد یکدیگر را ندیده بودیم.
یکدفعه یادم افتاد هیچ پولی ندارم و خیلی در مضیقه هستم. یکی دوسال اول ازدواج هم رحیم فراموش میکرد پولی به من بدهد. توی سپاه هم که کار میکردم حقوق نداشتم و گلدانی میگذاشتند که توی آن پول بود. معمولا رویمان نمیشد پول برداریم. خلاصه نه پول رفتن به تهران داشتم و نه دلم میآمد از دیدن رحیم بگذرم.
آن روز طبق برنامه رفتم دیدن پدرشوهرم که اتفاقا منیر سادات، خواهر رحیم هم آنجا بود. کمر درد داشت و میخواست جاروبرقی بخرد. یکدفعه یاد جاروبرقی خودم افتادم که داییام برای چشم روشنی عروسی آورده بود. گفتم بیا مال من را بخر. از کارتن بیرون نیامده و نو هست. گفت خب بالاخره خودت لازمت میشه. گفتم فعلا که رحیم نیست و من هم جهازم توی خانه پدرم هست و آنجا زندگی میکنم. زود رفتم و جاروبرقی را آوردم و پولش را گذاشتم توی کیف و خوشحال رفتم تهران.
غروب توی گاراژ رحیم با لباس سپاه آمده بود دنبالم و منتظر نشسته بود. با دیدنش قلبم شاد شد و خستگی از تنم درآمد. تشکر کرد که برای دیدنش خودم را به زحمت انداختم. شام گرفتیم و رفتیم مسافرخانه. تا نزدیک صبح با هم حرف زدیم و بعد خوابیدیم. صبح زود رحیم رفت نان خرید و صبحانه خوردیم. اول وقت جلسه داشت و باید برمیگشت جنوب. خداحافظی کرد و رفت. اینقدر عجله داشت که پول اتاق را هم فراموش کرد بدهد. یکی دو ساعت بعد رفتم پول اتاق را حساب کردم و برگشتم اصفهان. خانه که رسیدم دیدم پول زیادی برایم نمانده. گفتم آخی!.. یعنی جاروبرقیم تموم شد؟»