ماهان شبکه ایرانیان

گزارش تحلیلی مشرق/

اکبر طبری و پروژه نفوذ با هدف انهدام از درون

لحاظ کردن عنصر «نفاق» و «نفوذ» در تحلیل نابسامانی‌ها و کژکارکردی‌های سیستمی باب جدیدی در بررسی‌های آفات حکمرانی از منظر «امنیتی» می گشاید که جای کار جدی و البته عاجل دارد.

سرویس سیاست مشرق- رهبر معظم انقلاب در یکی از سخنرانی‌های تحلیلی-تببینی خود در سال 80، در دسته‌بندی و معرفی انواع دشمنان اسلام در مدینه عصر پیامبر(ص)، دسته‌ای به نام «منافقین» را این‌گونه تشریح کردند:

" منافقین در داخل مردم بودند؛ کسانی که به زبان ایمان آورده بودند، اما در باطن ایمان نداشتند؛ مردمان پست، معاند، تنگ‌نظر و آماده‌ی همکاری با دشمن، منتها سازمان‌نیافته. فرق اینها با یهود این بود. پیغمبر با دشمن سازمان‌یافته‌ای که آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با یهود رفتار می‌کند و به آنها امان نمی‌دهد؛ اما دشمنی را که سازمان‌یافته نیست و لجاجتها و دشمنیها و خباثتهای فردی دارد و بی‌ایمان است، تحمّل می‌کند. عبداللَّه‌بن‌ابیّ، یکی از دشمن‌ترین دشمنان پیغمبر بود. تقریباً تا سال آخر زندگی پیغمبر، این شخص زنده بود؛ اما پیغمبر با او رفتار بدی نکرد. درعین‌حال که همه می‌دانستند او منافق است؛ ولی با او مماشات کرد؛ مثل بقیه‌ی مسلمانها با او رفتار کرد؛ سهمش را از بیت‌المال داد، امنیتش را حفظ کرد، حرمتش را رعایت کرد. با این‌که آنها این همه بدجنسی و خباثت می‌کردند؛ که باز در سوره‌ی بقره، فصلی مربوط به همین منافقین است. وقتی که جمعی از این منافقین کارهای سازمان‌یافته کردند، پیغمبر به سراغشان رفت. در قضیه‌ی مسجد ضرار، اینها رفتند مرکزی درست کردند؛ با خارج از نظام اسلامی - یعنی با کسی که در منطقه‌ی روم بود؛ مثل ابوعامر راهب - ارتباط برقرار کردند و مقدّمه‌سازی کردند تا از روم علیه پیغمبر لشکر بکشند. در این‌جا پیغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدی را که ساخته بودند، ویران کرد و سوزاند... د. "(بیانات در خطبه‌های نماز جمعه، 28 اردیبهشت 80)

یکی از تشابهات مهم انقلاب اسلامی در این عصر، با جامعه النبی، همین مواجهه با پدیده‌ای به اسم «نفاق» و عناصری به نام «منافق» است. منافقین معضلی بودند که حتی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، مبتلا به انقلاب شدند و تا همین امروز در صف اول ضربه زدن به منافع ایران و اسلام و انقلاب هستند.

ماجرای نفوذ عناصر مهم منافقین چون «مسعود کشمیری» و «محمدعلی کلاهی صمدی» و «جواد قدیری» به ارکان و نهادهای حساس انقلاب در همان سال‌های اول، امروز دیگر بر علاقمندان انقلاب معلوم و معروف است. اما اگر نفاق امثال کشمیری، کلاهی و قدیری بعد از نفوذ آنان در شورای عالی امنیت کشور، حزب جمهوری اسلامی و اداره دوم ارتش(سازمان اطلاعات نظامی کشور) و وارد کردن ضربات سنگین طراحی شده، عیان شد، ما در تاریخ انقلاب، منافقینی را هم داشتیم که حتی بعد از عیان شدن نفاق و وابستگی آنان به سازمان نفاق، روی حساب خوش‌قلبی، رافت، ساده‌دلی و یا حتی بعضا «خیانت» و «آلودگی» برخی مسوولان، در سیستم تزریق شدند و البته ضربه مهلک خود را هم وارد کردند.

مسعود کشمیری
محمدرضا کلاهی صمدی
جواد قدیری

یکی از مواردی که «رافت» و «ساده‌دلی» منجر به عملیات «نفوذ و ضربه» شد، ماجرای ترور شهید «محمد کچویی» ، از مسوولان قضایی انقلاب و رییس زندان اوین بود. کچویی، یار و همکار نزدیک شهید اسدالله لاجوردی(دادستان تهران)، بود که به دست عنصر نفوذی سازمان منافقین، «کاظم افجه‌ای»، ترور شد و به شهادت رسید. لازم به ذکر است که در این عملیات ترور، که در محوطه زندان اوین صورت گرفت، هدف اصلی آیت‌الله محمدی گیلانی(حاکم شرع انقلاب) و شهید «اسدالله لاجوردی» بودند که خوشبختانه نجات یافتند ...

شهید کچویی

این ترور، درست فردای فاجعه هفتم تیر 60 و انفجار دفتر حزب جمهوری اتفاق افتاد. افجه‌ای از زندانیان سازمان منافقین بود که با «توبه تاکتیکی»، توانست اعتماد شهید محمد کچویی را به خود جلب کند و شهید ایشان را به عنوان دستیار و محافظ خود منصوب کرده بود. مرحوم حاج احمد قدیریان، از مسوولان ارشد دادستانی انقلاب، در کتاب خاطرات خود، طرح ترور مسوولان قضایی کشور توسط افجه‌ای را چنین شرح داده است:

" روز هشتم تیر جلسه‌ای با حضور 24 تن از حکام شرع، آقای لاجوردی، آیت‌الله قدوسی، آیت‌الله گیلانی و چندین نفر دیگر از جمله خودم در دادسرا تشکیل شد. کاظم افجه‌ای که متوجه قضیه شده‌ بود با هماهنگی سعادتی با سلاح کلاشنیکف که آن را روی رگبار گذاشته بود، پشت در جلسه قرار گرفت. آقای محمد میرآبی مسئول دفتر آقای گیلانی متوجه او شد و از او پرسید: «اینجا چه می‌کنی؟» افجه‌ای در جواب گفت: «یک سؤال شرعی دارم و می‌خواهم از آقای گیلانی بپرسم». 

در واقع او برای قتل عام اعضای آن جلسه آمده بود؛ آقای میرآبی و آقای غفارپور معاون قضایی، او را از آنجا بیرون کرده و با تندی به آقای کچویی گفتند که برای چه او به اینجا آمده است، این آدم خطرناکی است. منتهی آقای کچویی به‌خاطر اینکه ایشان توبه کرده و بسیار انسان دل رحم و دلسوزی بود نمی‌پذیرفت، ولی دستور داد که اسلحه را از او بگیرند. در همان حال، افجه‌ای با موتور از اوین بیرون رفت و یک قبضه اسلحه‌ کمری رولور تهیه کرده، برگشت.  

شهید اسدالله لاجوردی(دادستان انقلاب تهران) و مرحوم آیت‌الله محمدی گیلانی(حاکم شرع و رییس دادگاه‌های انقلاب مرکز)

بعداز اتمام جلسه، حکام شرع و دیگران در ضلع شرقی اوین زیر درختان نشسته بودند و پاسخ‌گوی توضیحات و مسائل شرعی زندانیان بودند؛ در همین حال، افجه‌ای به آنها نزدیک شده و اسلحه را به‌سمت آنها کشید، آقای لاجوردی متوجه قضیه شده، پشت درخت پنهان شد؛ آقای کچویی اسلحه‌ی خود را بیرون آورد، اما قبل از آن، افجه‌ای تیری به سر او زد. کچویی را به بیمارستان تجریش بردند که در حین عمل جراحی، به شهادت رسید. چندنفر دیگر از حکام شرع، مجروح شدند و محافظین آقای لاجوردی او را دستگیر کرده، به پشت‌بام دادسرا بردند. هنگامی‌که آقای لاجوردی از او بازجویی کرد که برای چه این کار را کردی؟ اسلحه را از کجا آوردی و غیره. ایشان اظهار داشت که من تشنه‌ام و درخواست یک لیوان آب کرد. بعد از اینکه آب را خورد، خود را از پشت بام به پایین پرت کرد؛ او را به بیمارستان رساندند، اما بعداز یکی دو ساعت به هلاکت رسید. "[1]

افجه‌ای در کنار مسعود رجوی

نشریه سازمان منافقین، نحوه ترور شهید کچویی را که توسط عنصر ظاهرا «تواب» منافقین، افجه‌ای صورت گرفت، چنین شرح داده است:

" مجاهد قهرمان محمد کاظم افجه‌ای... پس از پیروزی انقلاب به عضویت سازمان در آمد و در اسفند ماه 1358 پس از مشورت با سازمان به عنون پاسدار در زندان اوین مشغول به کار شد. شب هفتم تیر ماه 1360 کاظم در پایگاه محمد ضابطی و توسط او و یکی دیگر از فرماندهان (منافقین) در خصوص طرح عملیات ترور سه تن از مسئولان زندان اوین، یعنی محمد گیلانی، لاجوردی و کچویی به صورت کامل توجیه شد. شب هشتم تیر ماه کاظم آخرین نشست را با رابط خود انجام داد و یک سلاح کمری را به عنوان اولین سلاح سازمانی دریافت نمود. ظهر روز هشتم تیر ماه 1360 کاظم به نهارخوری اوین رفت و با استفاده از سلاح کمری خود محمدی گیلانی، لاجوردی و کچویی را غافلگیر کرده و به سمت لاجوردی شلیک کرد. در این لحظه کچویی که برای دفاع از لاجوردی خود را به روی او پرتاب کرده بود مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کاظم حین خشاب گذاری مجدد توسط مأموران زندان دستگیر شد و پس از دستگیری، خود را از طبقه سوم ساختمان زندان به پایین پرتاب کرد. "[2]

مورد بعدی از نفوذ منافقین به دستگاه قضایی در ابتدای انقلاب، ترور شهید بزرگوار «علی قدوسی» بود. امام خمینی (ره) در تاریخ 1358٫5٫15 علی قدوسی را بعنوان دادستان کل انقلاب منصوب کردند. بیست و پنج ماه بعد، در تاریخ 1360٫6٫14، علی قدوسی بر اثر انفجار بمب در دفتر کارش به شهادت رسید. یک هفته پس از شهادت قدوسی در 21 شهریور 1360 دادستانی طی اطلاعیه‌ای محمود فخارزاده کرمانی را بعنوان تروریست عامل این عملیات معرفی کرد.

اما فخارزاده کرمانی که بود؟

حسین قاسمی، تاریخ‌پژوه و پژوهشگر پرونده‌های امنیتی تاریخ انقلاب، در مجموعه یادداشت‌هایی درباره فخارزاده کرمانی، حقایقی را برجسته می سازد که بسیار قابل‌تامل است. قاسمی می نویسد:

" مهدی هدایت، از مدیران دفتر شهید قدوسی، (4) در گفتگو با من درباره سوابق فخارزاده و ورود او به دادستانی چنین گفت:

محمود فخارزاده کرمانی را به همراه یک سری اعلامیه های سازمان منافقین گرفته و آورده بودند. آقای سید علی‌اصغر حجازی به من گفت او را محاکمه کن. از بازداشتگاه او را آوردند. گفت من را فریب دادند. خیلی اظهار ندامت و پشیمانی کرد. تعهد داد. به آقای حجازی منتقل کردم. بازداشتگاه موقت در اختیار محمدتقی سجادی (5) بود. آقای حجازی گفت تقی امروز نیست، فردا بیاید. فردا که سجادی آمد تا رفت و فخارزاده را دید بغلش کرد. در دوران مدرسه با هم بودند. سجادی آمد بالا و گفت: این بنده خدا بچه خوبی است، یک اشتباهی کرده است. لذا آزادش کردند و رفت. دو هفته یا یک ماه بعد، محمدتقی سجادی آمد و فخارزاده را مورد اعتماد کاملش معرفی و در دادستانی شاغلش کرد. مدتی در نظارت و هماهنگی بود و مدتی در دبیرخانه.

جواد علی اکبریان، که در مقطعی هم‌محله‌ای و هم‌مدرسه‌ای فخارزاده کرمانی بود، درباره پیشینه و چگونگی بکارگیری او گفت:

فخار در دبستان باقریه هم‌مدرسه‌ای من و (پسرخاله‌ ام) مرحوم سجادی بود. فخار در کوچه گلچین می‌نشست، مدرسه باقریه یک کوچه قبل از آن بود. منافقین سر چهارراه‌ها می‌ایستادند و اعلامیه و روزنامه پخش می‌کردند. فخار را گرفته بودند چون نشریه مجاهدین را پخش می‌کرد. آورده بودند دادستانی کل. در دادستانی کل چند سلول انفرادی داشتیم. کسانی را که می‌خواستیم موقت بازداشت کنیم آنجا نگه می‌داشتند تا بعد بفرستند زندان.

فخار را که گرفته بودند و آورده بودند بازداشتگاه دادستانی کل، فردا یا پس فردا آقای سجادی می‌رود آنجا. می‌بیند فخار آنجاست. می‌گوید تو اینجا چکار می‌کنی؟ فخار می‌گوید من را اشتباه گرفته‌اند و... سجادی هم می‌آید می‌گوید این بچه خوبی بود و مذهبی و اشتباه شده و... سجادی فخار را آورد به دادستانی. داستان ورود فخار به دادستانی اینجوری بود. "

شهید علی قدوسی

طبق تحقیق قاسمی، فخارزاده رفیق و همکلاسی قدیمی سه تن از اعضای دادستانی بود و از همین طریق به «تیم تحقیق دادستانی» راه پیدا کرد. محمود یگانه، مسوول تیم تحقیق دادستانی در ان مقطع به قاسمی می گوید:

" فخارزاده دانشجوی مدیریت دانشگاه تهران بود. مشهدی بود. آقای محمدتقی سجادی هم مشهدی بود و پسرخاله آقای جواد علی اکبریان. به صرف رفاقت فخارزاده را معرفی کرد و آورد. محمود فخارزاده دوست مشترک محمدتقی سجادی و احمد مروی و اکبریان بود. گویا احمد مروی هم با فخارزاده هم‌محلی بودند... ما یک جا داشتیم در خیابان زاگرس که بعداً شد ستاد اجرایی فرمان امام (ره). منزل میرآخور حکیم، یهودی صهیونیست فراری، بود. اسناد و مدارک منازل و اماکن طاغوتی‌ها آنجا نگهداری می‌شد. مسئولیت آن با فخارزاده بود. همانجا هم می‌خوابید و کلی اسناد دستش بود. "

اما توضیحات همکاران فخارزاده(تروریست عامل شهادت علی قدوسی)، درباره‌ی خصوصیات رفتاری او، که یکی از دلایل اعتماد به او(با علم سوابق آشکارش در سازمان نفاق) بسیار مهم و محل مداقه است:

" فخارزاده روابط عمومی بسیار خوبی داشت. کار توجیهی خیلی خوب بلد بود. نمی‌توانستی او را عصبانی کنی. بهیچوجه بلند صحبت نمی‌کرد. کاری نمی‌کرد که از او ناراحتی به دل بگیری. اگر دو روز با شما رفیق می‌شد اسم کوچک شما را صدا می‌زد و خودمانی می‌شد و با همان لهجه مشهدی صحبت می‌کرد. کاری که به او واگذار می‌شد با دقت انجام می‌داد. رفیق‌باز بود. ظاهر مذهبی داشت و ساده‌پوش. "

و او با همین سیستم و تجلیات رفتاری، پس از مدتی از گروه تحقیق به دبیرخانه دادستانی منتقل و مسئول دبیرخانه محرمانه شد.

وقتی این «منافق» حرفه‌ای توانست اعتماد اعضای نهادی امنیتی-قضایی چون دادستانی انقلاب را جلب کند و به عنوان عضوی مهم در پازل سازمانی جا بگیرد، آن گاه زمان ضربه زدن بود. نکته بسیار جالب این‌جاست که بعد از وصول گزارش‌های متعدد به دادستانی درباره سابقه نفاق فخارزاده، بالاخره مسوولان امنیتی و قضایی تصمیم به دستگیری او می گیرند. مهدی هدایت، از مسوولان دفتر دادستان کل، شهید قدوسی، می گوید:

" ظهر سه‌شنبه آقایان لاجوردی، محسن رضایی، رضا سیف‌اللهی آمدند دادستانی. آمده بودند که بگویند فخارزاده مشکوک است و باید دستگیر شود. پنج‌شنبه کارکنان که رفتند، ترابی و حجازی به من گفتند از صبح روز شنبه دبیرخانه محرمانه را هم تحویل بگیرید. تا آن موقع فخارزاده مسئول دبیرخانه محرمانه بود. "

حتی وقتی شهید بزرگوار روز شنبه فوق‌الذکر به سر کار خود می آید، به واسطه تصمیم قبلی بر دستگیری فخار، از حضور دوباره او در دفتر متعجب می شود. هدایت(در گفتگو با قاسمی) ادامه می دهد:

" صبح شنبه دیدند فخارزاده دارد قدم می‌زند. میرمحمدصادقی آبدارچی می‌گفت فخار از ساعت پنج صبح پائین بود، جمعه نیز چند بار تردد داشت. وقتی حاج آقای قدوسی آمد تعجب کرد که چرا این را هنوز نگرفته‌اند؟ "

فقط دقایقی بعد از این تعجب، وقتی شهید قدوسی پا به اتاق خود می گذارند، بمبی در طبقه زیرین اتاق ایشان منفجر می شود و ایشان به شهادت می رسد.

اما نتیجه‌گیری هدایت، به عنوان عنصری قضایی که بعدا به تشکیلات امنیتی کشور پیوست، بسیار مهم و البته تکان‌دهنده است. او این بمب‌گذاری را کار یک «شبکه» می داند که حتی از تصمیم محرمانه مسوولان امنیتی-قضایی برای دستگیری فخار هم باخبر بودند:

" یک آدم بپایی داشته، یک هادی هم داشته، والا چه کسی می‌داند الان شهید قدوسی آمد داخل اتاق، سپس رفت پشت میز و آن نقطه‌ای که بمب زیر پایش منفجر شود. نمی شود بدون تشکیلات یک نفر را به سوی عملیات بزرگ هدایت کرد و موفق هم شد. قطعاً یک تیم در سیستم نفوذ مسئول این کار بوده. امکان دارد فردی قطعات بمب را آورده باشد، فردی دیگر آن را کار گذاشته باشد، فرد دیگری انفجارش را انجام دهد، فردی باید گرا دهد که انفجار دقیق و بموقع انجام شود. "

سوال اساسی که مطرح می شود این است که «چه بر سر آن شبکه نفود در دستگاه قضایی آمد؟»

این روزها که یکی از اخبار اصلی کشور، محاکمه «اکبر طبری» (معاون اجرایی سابق حوزه ریاست قوه قضاییه) و همدستان او  در پرونده فساد در دستگاه قضایی است، هر روز ابعاد جدیدی از این پرونده روشن می شود. قتل قاضی غلامرضا منصوری، متهم ردیف نهم همین پرونده در رومانی، باز بر پیچیدگی‌های این پرونده بسیار بزرگ و چندلایه افزوده است. اما در روزهای اخیر، ادعاهای مطرح شده از سوی دو چهره سیاسی درباره سابقه طبری، بسیار خبرساز شده است.

علیرضا زاکانی، نماینده تهران در مجلس، که اولین بار در مناظره با تاجزاده در سال 97، نام «طبری» را به عنوان یکی از عوامل فساد در دستگاه قضایی افشا کرده بود، چند روز قبل در توئیتی نوشت:

" ابتدای انقلاب، اکبر طبری به دلیل فعالیت در گروهک منافقین دستگیر و زندانی شد، اما بعد از آزادی با ساده‌انگاری عده‌ای فرماندار شهرستان نور مازندران شد و سپس با رابطه وارد نهاد قضایی گردید و با زبان بازی پله های ترقی و خیانت را یکی بعد از دیگری طی نمود. امان از نفوذ و غفلت"

و همان روز، حمید رسایی، نماینده مجلس نهم، جزییات بیشتری از این ادعا را توئیت کرد:

" اکبر طبری با سابقه عضویت در گروهک منافقین در زمانی که اقای بشارتی وزیر کشور بوده با اصرار ناطق نوری و بدون نیاز به استعلامات رایج از مراکز امنیتی، به فرمانداری شهرستان نور منصوب می‌شود و در نیمه دهه هفتاد باز با همان لابی به قوه قضاییه کوچ می‌کند

مرحوم آقای مروی در زمان آیت‌الله شاهرودی، طی نامه‌ای به رهبر معظم انقلاب، خطرات اکبر طبری در قوه قضاییه را یادآور می‌شود. قاعدتا این نامه به بازرسی بیت یعنی آقای ناطق نوری ارجاع شده، اما چرا ناطق به وظیفه نظارتی‌اش به خوبی عمل نکرده که امروز با چنین پرونده‌ای مواجه‌ایم!؟

البته سال 95، ناطق نوری باحکم رهبرانقلاب از بازرسی کنار گذاشته شد، با این وجود لازم است در پرونده طبری، روابط وی با ناطق نوری مورد بررسی قرار گیرد. خصوصا درباره منبع تامین هزینه‌ ساخت حوزه علمیه مجلل ناطق نوری درلواسان وارتباطش با طبری، سئوالات مهمی مطرح شده  #از کجا آورده‌ای؟ "

بحث درباره صحت و سقم این ادعاها، در مجال این گزارش نیست، لیکن قطعا این موضوع جای تامل دارد. لحاظ کردن عنصر «نفاق» و «نفوذ» در تحلیل نابسامانی‌ها و کژکارکردی‌های سیستمی باب جدیدی در بررسی‌های آفات حکمرانی از منظر «امنیتی» می گشاید که جای کار جدی و البته عاجل دارد.

شاید حسن ختام این مقال، چیزی بهتر از این فراز درخشان و به شدت قابل‌تامل از وضیت‌نامه شهید بزرگوار، شهید مبارزه با نفاق، اسدالله لاجوردی، نباشد:

شهید اسدالله لاجوردی در جمع همکاران و نیروهایش در دادستانی انقلاب

"‌ خدایا! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف، خطر منافقین انقلاب را (همانان که التقاط، به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ- به بزرگی مجمع الاضداد- به دست گرفته‌اند، هم رجایی و باهنر را می‌کشند و هم به سوگشان می‌نشینند، هم با منافقین خلق، پیوند تشکیلاتی و سپس...! برقرار می‌کنند، هم آنان را دستگیر می‌کنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت بد آنان تلاش می‌کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک می‌شوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق‌کشان می‌زنند و هم در حوزه‌های علمیه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسیر فقه را عوض کنند)، به مسئولین گوشزد کرده‌ام ولی نمی‌دانم چرا؟ (گرچه نسبت به بعضی، تا اندازه‌ای می‌دانم چرا!) ترتیب اثر نداده‌اند.

به مسئولین بارها گفته‌ام که خطر اینان به مراتب زیادتر از خطر منافقین خلق است، چرا که علاوه بر همه شیوه‌های منافقانه‌ی منافقین، سالوسانه در صف حزب اللهیان قرار گرفته و کم‌کم آنان را در صفوف آخرین و سپس به صف قاعدین و بازنشستگان سوقشان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود در آورده‌اند، به گونه‌ای که عملاً عقل و اراده منفصل برخی تصمیم گیرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصب‌ها و حفظ و ابقاءها دست به تخریب می‌زنند و اعمال قدرت می‌کنند "

 

[1] http://irdc.ir/fa/news/5025

[2] https://www.habilian.ir/fa/vije/vijenameha/Vijenameha/7014_pedareTavabin/page01_10.html

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان