به گزارش ایسنا، پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی در ادامه نوشت: این افراد، صحبتی پیرامون آزادی خود نمیکردند بلکه مصرّاً درخواست میکردند تا به گونهای به کیفر مجازات برسند که روحشان دچار آرامش شود و تا حدودی در برابر خطایی که مرتکب شدهاند، جبران مافات شود.
چندین مصداق عینی در این ارتباط وجود دارد لیکن هیچکدام به اندازه ماجرای سروان «ابوالفضل مهدیار» جالب و عبرتآمیز نیست؛ واقعهای که مهدیار را از یک «سروان اعدامی» به «سرلشکر شهید» تبدیل کرد.
ابوالفضل مهدیار، در خرداد ماه 1327 ش، در قم متولد شد. در بهمن سال 1347 ش، وارد نیروی هوایی شد و پس از طی دوره پیشرفته پرواز در آمریکا به ایران بازگشت و به عنوان خلبان اف4 انتخاب و به پایگاه یکم شکاری منتقل شد. با پیروزی انقلاب اسلامی به پایگاه ششم شکاری منتقل شد اما در تاریخ یکم اسفند ماه 1358، بازخرید و از خدمت رها شد. او در تیرماه سال 1359 به جرم شرکت در کودتای نقاب بازداشت شد.
سروان خلبان بازخریدی ابوالفضل مهدیار با کودتاچیان همدل و همراه شده بود و در روز نوزدهم تیرماه 1359، دستگیر و بازجویی از وی آغاز شد. او قرار بود با هواپیمایش پرواز کند و در صورت نیاز به تهران برود و کمک کند یا اینکه مراقب پایگاه دزفول باشد که اگر هواپیمایی به پرواز درآمد، آن را سرنگون کند. در همین ایام، همسر سروان مهدیار به منزل یکی از کارکنان نیروی هوایی که عضو تیم خنثیکننده کودتا بوده میرود و مطالبی را بیان میکند. ادامه این ماجرا، از زبان عضو تیم خنثیسازی به این شرح است:
«همسر خلبان مهدیار میگفت که من نذر کردم و توسل به حضرت زهرا سلامالله علیها پیدا کردم و دیشب ایشان را در خواب دیدم. من نجات شوهرم را از ایشان خواستم، ایشان فرمودند که شوهر تو را من بخشیدم به تو و یا مثلاً یا یک چنین عبارتی و ادامه میدهد که حالا آمده به منزل ما تا خواب را برای من تعریف کرده و یک انگشتر عقیق و یک دعا هم داد تا به هر طریقی که ممکن است، این انگشتر دعا به دست ابوالفضل رسانده شود و به او بگویند تا در روز دادگاه، این انگشتر در دستش و دعا هم در جیبش باشد. مشارٌالیها ادامه میدهد که من مطمئنم ابوالفضل آزاد میشود چون حضرت زهرا سلامالله علیها فرمودند که بخشیدم او را به تو، یک چنین عبارتی.
من اتفاقاً در جریان پرونده آن شخص بودم و پیگیری میکردم. به ایشان گفتم این حرفها چیست؟ اینها همه اعدام شدند، اینها قرار بود بیایند و جمهوری اسلامی را از بین ببرند، کجا را بمباران کنند، اینها قرار بود بیت امام را بمباران کنند و کمی با عصبانیت برخورد کردم و در ادامه گفتم: حالا حضرت زهرا (س) باید این شخص را شفاعت کند؟! دیدم که آن خانم، خیلی اصرار کرد. من با ناباوری گرفتم. گفتم نکند خبری یا پیامی چیزی در آن باشد، کاغذ را زیر و رو کردم، دیدم نه، در آن دعا نوشته و انگشتر را هم زیر و رو کردم، دیدم یک انگشتر عقیق است. گرفتم و دادم به بازجویش تا با اصراری که او کرده به ایشان بدهد و عین پیام همسرش را هم منتقل کردم.
روز دادگاه مهدیار فرا رسید و نظامی مذکور در دادگاه حاضر شد. کاملاً مشخص بود که خیلی منقلب شده است و با بقیه کودتاچیان، فرق اساسی پیدا کرده است. به عبارتی، بقیه کودتاچیان در مقطع دادگاه، تقاضای اظهار ندامت و پشیمانی کردند و تقاضای عفو داشتند اما سروان مهدیار، یک حالت عجیبی داشت. در دادگاه، خیلی از ته دل واقعاً گریه میکرد و میگفت من نمیگویم مرا اعدامم نکنید، مرا اعدام بکنید ولی بهعنوان کودتاچی اعدام نکنید. مرا ببرید در جبهه به عنوان کیسه شن از من استفاده کنید، مثلاً بزنند من کشته شوم ولی در جبهه کشته شوم. یا به هر طریقی که میدانید مرا ببرید از هواپیما در جبهه پرت کنید تا آنجا کشته بشوم.
این وضعیت که پیش آمد، رئیس دادگاه که آقای ریشهری بودند، حکم ندادند و این پرونده را برداشتند و بردند محضر حضرت امام و عفو این را گرفتند. تصوّر میکنم همان روز هم بردند یعنی صبح دادگاه بود، بعدازظهر پرونده را بردند خدمت حضرت امام و عفو برای این گرفتند و همان فردایش هم آزادش کردند او رفت سر خدمت. در جنگ هم بود، شروع کرد به پرواز کردن و سرانجام در یکی از عملیاتهای برونمرزی که داشتند بمباران یکی از مراکز نظامی یا مهم عراقی در موقع برگشت، هواپیمایش موشک خورد و خودش هم شهید شد».
شهید مهدیار در طول یک ماه اول جنگ، پروازهای متعدد جنگی برونمرزی و درونمرزی را انجام داد. در روز یکم آبان ماه در دو پرواز جهت حمله به بندر فاو و اسکله امالقصر عراق، به عنوان لیدر شرکت کرد و ضربات سهمگینی بر پیکره دشمن بعثی وارد آورد.
ساعت 12 ظهر روز دوم آبان سال 1359 دو فروند اف4 به لیدری سرگرد خلبان ابوالفضل مهدیار و کمکسروان محمود شادمانبخت جهت بمباران مجدد اسکله امالقصر به پرواز درمیآیند. با رسیدن روی هدف خلبانان، ابتدا با تیربار اسکله را هدف قرار میدهند و سپس بمبهای mk82 خود را روی اسکله میریزند که در حال گردش به سمت مرز، هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن قرار میگیرد. به شهادت و گواهی خلبانان شماره دو پرواز، هر دو خلبان اقدام به اجکت میکنند و هواپیما در دهانه فاو به داخل خلیج فارس سقوط میکند ولی نیروهای بعثی هر دو خلبان را بر خلاف تمامی کنوانسیونهای بینالمللی، در آسمان به رگبار میبندند تا پیکر بیجان آنان در خلیج فارس، برای همیشه آرام گیرد.
چندی بعد، جسد یک خلبان ایرانی در فاو کشف و در قبرستان زبیر عراق به خاک سپرده شد. اطلاعات اولیه حاکی از آن بود که این جسد متعلق به شهید محمود شادمانبخت بوده است.