وقـتی افـکار مـضطرب کنـنـده و بیـمنـاک بـه مـغـز ما هجوم مــی آورند، گیج و سردرگم می شویم. آیا می دانید چطور بـایـد بـا ایـن احساسـات بـرخــورد کنید؟ در این مقاله قصد داریـم بـا مطـرح کـردن 5 سوال، شما را در حل این مشکل یاری دهیم.
(1) عواطف و احساسات چیست؟
احساسات جزئی از روح ماست که برای تقویت و وسعت دادن به زندگی درونی ما ایجاد شده است. “احساس خوبی دارم!”، “احساس تنهایی می کنم!” و…خیلی از ما از احساساتمان وحشت داریم، چون آنها حقایقی را درمورد ما بیان می کنند، که اصلاً دوست نداریم بدانیم. مفاهیم و معانی مختلف احساس، از “شهوت” یا “هوس” گرفته تا “همدردی” و “دلسوزی”، باعث پیچیده و گنگ شدن موضوع شده است.
(2) چطور می توان از احساسات به طریقی درست استفاده کرد؟
احساسات ابزار بسیار خوبی برای کشف وجود درونی ماست، اما در تصمیم گیری ها بسیار خطرساز می شود. بعضی از آدم ها زندگی هایشان را با احساساتشان توجیه می کنند، چون خودِ واقعی آنهاست. واکنش و عکس العمل افراد در برابر اتفاقات روزمره، به چگونگی احساس آنها از آن وقایع برمی گردد. گرچه این احساسات می تواند بینشی واقعی به زندگی درونی ما دهد، اما نباید آنها را با ذات و وجود خودمان اشتباه بگیریم.
(3) تفاوت عقل و احساس در چیست؟
عقل برای رهبری و احساس برای پیروی از آن ایجاد شده است. عقل می تواند با قبول اطلاعات خارجی، مسائل را — ازجمله زندگی خود فرد — بررسی کند. اما احساسات فقط قادر هستند انعکاسات درونی ما را ابراز کنند.
تجدد فکر به این معناست که ما بینش خداوند را پذیرفته و اجازه بدهیم تا زندگیمان به واسطه آن شکل گیرد. از اینرو، عقل اگر به درستی مورد استفاده قرار گیرد، می تواند فرد را از تنگناها و دشواری های زندگی جدا کرده و آنرا به مشیت الهی واگذار کند.
(4) رابطه عقل و احساس در چیست؟
احساس درونی و ذهنی است، درحالیکه عقل اگر به درستی مورد استفاده قرار گیرد، عینی و واقعی می شود. مثلاً عقل قادر است افکاری که با طبیعتش بیگانه است را بپذیرد و تحت تاثیر آنها واقع شود. در واقع، زندگی ما در دست کسانی است که افکار و ذهن ما را هدایت و کنترل می کنند.
(5) دیدگاه امروز درمورد عقل چگونه است؟
افراد زیادی فکر و قوه تعقل انسان را ابزاری برای پول درآوردن و لذت بردن می دانند. حقیقت و منطق از عقل جدا شده است، از اینرو عینی بودن و واقعی بودن عقل و قوه تعقل کمتر شده است. انسان امروز بیشتر به صورت یک حیوان زندگی می کند، تا تصویر اصلی انسان از دیدگاه خداوند. انسان مدرن به عقل خود اطمینان نمی کند و باور دارد که بزرگترین لذات از تجربه کردن آنها به دست می آید. با ناقص کردن عقل و گرفتن حقیقت و منطق از آن، وجدان انسان خاموش شده است.
این عقل تیره و تار شده باید با کلمات الهی شسته شود. لازم نیست که ما همانطور که احساس می کنیم، از خودمان واکنش نشان دهیم. ما می توانیم با اعتماد و اطمینان به فرمان خداوندی و قدرت بی مثال او، برحسب دستورات او زندگی کنیم.
نتیجه گیری
احساسات ما، وسیله ابراز و بیان هستند. تجدید افکار باعث ایجاد تغییر کلی در زندگی خواهد شد. لازم نیست احساسمان بهتر باشد. ما دستورات خدا را به این دلیل میخوانیم تا بفهمیم چه چیز برایمان بهتر است. بعد برای انجام کارهای بهتر تصمیم میگیریم. به این طریق، حقیقت زندگی ما را هدایت خواهد کرد. هرچه صحیح تر و معقولانه تر فکر کنیم، احساساتمان بالاخره مجبور به تبعیت خواهند شد.