ماهان شبکه ایرانیان

دل‌گرمی شهید رفیعی به امام زمان (عج)؛

پنهان‌کاری آقازاده برای هم‌ردیفی با مردم عادی

شهدای حماسه هویزه به فرماندهی شهید حسین علم‌الهدی اغلب از دانش‌آموزان و دانشجویان پیرو خط امام بودند که در ۱۶ دی سال ۱۳۵۹ به شهادت رسیدند.

به گزارش مشرق، حماسه دانشجویان پیرو خط امام به فرماندهی حسین علم‌الهدی در 16 دی سال 1359 در هویزه به وقوع پیوست.

در این میان 100 تن از دانشجویان، پاسداران و برادران جهادی در نبردی تن به تن در عملیاتی به منظور عدم پیشروی بیشتر دشمن و به عقب راندن آنان به شهادت رسیدند که پیکرهای این شهدا هم اکنون در یادمانی به نام شهدای هویزه در نزدیکی این شهر هر ساله میعادگاه عاشقان و دلدادگان به شهداست.

در ادامه سه روایت کوتاه از سه تن از شهدای این حماسه آمده است.

امیر خیلی امام زمانی بود

مادر شهید امیر ملا محمد رفیعی دانش آموز سال اول دبیرستان که در تاریخ 16 دی سال 1359 در هویزه به شهادت رسید، تعریف کرد: گفته بودند: «سنت کمه، نمی‌تونی بری جبهه.» دلتنگی می‌کرد. خیلی برایش دعا کردم. از خدایم بود که پسرم در جنگ باشد. آخر سر هم یک صبح جمعه، شناسنامه اش را دستکاری کرد و رفت که رفت.

سه بار از منطقه نامه نوشت. هر بار از جبهه می‌گفت. از فتح و نصر لشکر حسینی و نصرت الهی. دست آخر هم بعد از خوش خبری پیروزی و پیشروی، جان کلامش می‌شد این که: «نگران ما نباشید. ما آقایی داریم که از ما محافظت می‌کند.» امیرم خیلی امام زمانی بود.

باید به فکر دولت بود

خواهر شهید محمد روزبهانی از دیگر شهدای هویزه که 16 دی ماه سال 1359 به شهادت رسید و در زمان شهادت 16 سال سن داشت، بیان کرد: بابا از کرمانشاه یک اورکت کُره‌ای برایش آورده بود. گفتم مبارکه؛ چرا نمی‌پوشی؟ قیافه اش رفت تو هم که: «کاش بابا پول این اورکت را داده بود به خودم تا یک دست دومش را می‌خریدم؛ بقیه اش را هم می‌ریختم به حساب دولت. الان باید به فکر دولت بود.»

آقازاده واقعی

دوستان و همرزمان شهید محمدحسن قدوسی فرزند شهید آیت الله قدوسی دانشگاه سال سوم جامعه شناسی دانشگاه فردوسی مشهد و از شهدای حماسه هویزه تعریف کردند: توی جبهه، لباس‌های کهنه می‌پوشید. در جماران که آن کت و شلوار نو و مرتب را تنش دیدم، تعجب کردم. بالأخره خودش ترتیب ملاقات عشایر خوزستان با امام (ره) را داده بود. هر کس دیگری هم بود همین طور شیک می‌کرد. امام (ره) که تشریف آورد دیگر ندیدمش. کناری ایستاده بود تا توی دید نباشد و دوربین ازئ او تصویری نگیرد. درست مثل حسین علم الهدی که رفت پشت ستونی قایم شد. عجیب اهل تواضع بود.

کمتر کسی می‌دانست پدرش دادستان کل انقلاب است؛ چه برسد به اینکه بداند نوه ارشد علامه طباطبایی است؛ تازه بعد از شهادتش فهمیدیم. گاهی که می‌پرسیدیم پسر فلانی هستی؟ خیلی جدی می‌گفت: «به من چه ربطی دارد!» هیچ جا خودش را معرفی نمی‌کرد. فقط برای اعزام به جبهه معرفی نامه پدرش را آورده بود و بس.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان