ماهان شبکه ایرانیان

نابرابری، انتخاب است یا سرنوشت؟!

قصد بی‌ادبی ندارم، اما به نظرم ما اقتصاددانان، از علوم اجتماعی چیز زیادی نمی‌دانیم. بهترین کاری که می‌توان کرد این است که تلاش کنیم برخی داده‌های تاریخی را گردآوری کنیم و بکوشیم تفسیرشان کنیم.

نابرابری، انتخاب است یا سرنوشت؟!
 
توماس پیکتی چیزی برای تبدیل‌شدن به یک اقتصاددانِ موفق جریان اصلی کم نداشت. تحصیلاتی درخشان و استادی در دانشکدۀ اقتصاد ام‌آی‌تی در جوانی. اما پس از دو سال تدریس در آن دانشگاه، به این نتیجه رسید که در برج عاج نشسته است و آنچه به دانشجویانش می‌گوید، ربط چندانی به واقعیت ندارد.
 
پس تدریس را رها کرد و به پاریس برگشت تا این‌بار «واقعیت» را مطالعه کند، و آنچه در این جستجو پیدا کرد دریایی از نابرابری بود.

علی‌الظاهر چنین برنامه‌ای نباید جزء پرطرفدارترین رویداد‌های پاریس باشد: مناظرۀ دو اقتصاددانان پاریسی، فردریک لوردن و توماس پیکتی، دربارۀ «دارایی»، که در یکی از شب‌های ژانویه در سالن دلگیرِ بوردو تراوی، در ادارۀ سابق کاریابی، برگزار می‌شود.
 
صرفاً محض اطلاع بگویم که من ده دقیقه زودتر رسیدم تا جای مناسبی پیدا کنم، اما دیدم تمام صندلی‌ها پر شده است. ده‌ها نفر از طرفداران ناامید هم پیاده‌روی بیرون را اشغال کرده بودند.

کتاب 753 صفحه‌ای پیکتی، سرمایه در قرن بیست‌ویکم، در سال 2013 منتشر شد و در سراسر جهان 2.5 میلیون نسخه از آن فروش رفت و کمک کرد نابرابری به یکی از موضوعات خبری جهان تبدیل شود. اما احتمالاً جدیدترین کتابش که قطورتر هم هست، سرمایه و ایدئولوژی، تأثیرگذارتر هم باشد.
 
این کتاب به واقع تاریخ جهانی نابرابری است و داستان‌هایی که جوامع برای توجیه آن می‌سرایند، از هند پیشامدرن گرفته تا ایالات متحده در دوران دونالد ترامپ. این کتاب درست شبیه خشمی است علیه نابرابری (و کتاب قبلی پیکتی مسبب بخشی از این خشم است) که به نقطۀ جوش نزدیک می‌شود. خشمی که برنی سندرز رقیب کابینۀ مستقر نیز به آن اشاره کرد.

سرمایه و ایدئولوژی مبتنی بر این استدلال دیرینۀ پیکتی است که نابرابری از 1980 به این سو در جهان شدت گرفت. این کتاب راه‌حل‌های جدی‌ای مطرح می‌کند. پیکتی خواهان اِعمال 90 درصد مالیات بر ثروت، بر هر چیزی است که بیش از یک میلیارد دلار می‌ارزد، و بیانی نوستالژیک دربارۀ دهه‌های پساجنگ دارد که نرخ نهایی مالیات بر درآمد بالا در بریتانیا و ایالات متحده 80 درصد بود.

منبع بیشتر اطلاعات پیکتی «پایگاه دادۀ نابرابری جهانی» (دبلیو‌آی‌دی) 1 است که آن را با همیاری همکارانش ایجاد کرده است. دبلیو‌آی‌دی، که وبگاهی رایگان است و بیش از 100 محقق در ساختن آن کمک کرده‌اند، مشتمل است بر «مجموعه داده‌هایی در باب نابرابری درآمد در بیش از 30 کشور، بیشتر سدۀ بیستم و اوایل سدۀ بیست‌ویکم را نیز پوشش می‌دهد، و بیش از 40 کشور دیگر نیز تحت مطالعه‌اند».
 
با اضافه‌کردن داده‌های بیشتر از آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین دبلیو‌آی‌دی به طور روزافزونی بین‌المللی‌تر می‌شود. اکنون این سایت می‌کوشد کانونش را از درآمد به قلمرو‌هایی از ثروت بسط دهد که ترسیم آن‌ها در قالب نمودار سخت‌تر است.

دبلیو‌آی‌دی باعث پیشرفت کل حوزۀ اقتصاد نابرابری شده است. مارک استابیله، استاد اقتصاد در مدرسۀ تجاری اینسید در حومۀ پاریس، می‌گوید: «اگر در حال تحقیق دربارۀ جریان‌های نابرابری در گذر زمان‌اید، به‌ویژه اگر بین کشور‌ها مطالعۀ تطبیقی انجام می‌دهید، احتمالاً دارید با داده‌های تیم او کار می‌کنید».

در عصری که پلتفرم‌های فناوری ثروت را به شکل معناداری در انحصار گروه کوچکی در سیلیکون‌ولی درمی‌آورند که تعدادشان روز به روز کمتر هم می‌شود، دفاع پیکتی از مالیات‌های بسیار بالاتر، هم توجه ترقی‌خواهان جهان و هم نگاه رادیکال‌ها را به خود معطوف کرده است.

توماس پیکتی در 1971 در حومۀ پاریس متولد شد. والدین او سیکل داشتند، اما تاحدی تحت تأثیر انقلاب دانشجویی 1968 بودند. آن‌ها برای مدتی از مبارزان پیرو تروتسکی بودند، و برای همیشه چپ ماندند. به مدت سه سال بز پرورش می‌دادند و در بازار‌های جنوب غربی فرانسه پنیر می‌فروختند، هرچند مادر او بعداً معلم ابتدایی و پدرش تکنیسین جمع‌آوری داده شد.

وقتی که او را در دفتر 12 متر مربعی‌اش واقع در بلواری قدیمی در جنوب پاریس ملاقات کردم، به من گفت: «پدرم از خانواده‌ای کاملاً بورژوازی بود که همه راست افراطی بودند، اما مادرم از طبقه‌ای بسیار پایین‌تر است». او 48 ساله است و سرشار از انرژی و داده، در مواجه با پرسش‌هایی که از نظرش احمقانه اند نفس‌های عمیق بی‌تابانه می‌کشد، و با جمله‌هایی سریع که در هم می‌لولند صحبت می‌کند.
 
انگلیسی او نسبتاً بی‌نقص است، البته با لهجۀ فرانسوی تقریباً کارتونی. «صادقانه بگویم، وقتی 15 یا 20 ساله بودم، نسبت به فعالیت‌های چپ‌گرایانۀ والدینم در دهۀ 70، که چندان موفقیتی در مسیر شغلی‌شان به بار نیاورده نبود، تردید‌هایی داشتم».

او به پدربزرگش پیکتی فِرِرس، مدیر عامل شرکت معدن‌کاری این خانوادۀ قدیمی، نزدیک بود. گفت: پدربزرگش «راست افراطی، اما نیک‌سیرت بود. آن‌ها سنگ‌ها را از زمینی در پاریس بیرون می‌آوردند تا با آن‌ها جاده بسازند. بسیاری از مصالح متروی پاریس، که در دورۀ جنگ ساخته شد، از همین سنگ‌ها بود. وضع این شرکت شبیه آبلیکس [یک معدنچی در داستان‌های آتریسک]بود.
 
پدربزرگم همیشه به خودش می‌بالید که کارگرانی را از ایتالیا یا دیگر جا‌ها می‌آورد تا برایمان درآمد‌های بیشتر کسب کنند. تنها دلیل دلخوری‌ام از او این است که مادربزرگم بسیار بدبخت بود. مجبور بود در خانه بماند و از بچه‌ها مراقبت کند. همیشه تحت استیلای پدربزرگم بود، و این بدترین بخش این ایدئولوژی مدیر عامل نان‌آور بود».

پیکتی در آبرومندترین موضوع آموزش‌وپرورش در فرانسه، یعنی ریاضیات، سرآمد بود. او به نحوی نامعمول در 18 سالگی در اکول نرمال، که آکادمیک‌ترین مدرسۀ تحصیلات تکمیلی در پاریس است و متقاضیان زیادی دارد، پذیرفته شد. در همین سال‌ها بود که دیوار برلین فرو ریخت، و او سفرهایش به اروپای شرقی را آغاز نمود.
 
تجربه او را به یک هوادار راسخِ سرمایه‌داری تبدیل کرد. می‌گوید: «دیدن وخامت وضع این کشور‌ها شوکه‌کننده بود. مغازه‌های خالی و خیابان‌های خاکستری. به نظر من و فکر می‌کنم به اعتقاد بسیاری از مردم، این به دهۀ 1990 کمک کرد تا احساس کنیم باید دست از این اندیشه‌های احمقانه برداریم، و بیشتر به نیرو‌های بازار و رقابت اعتماد کنیم».

در سال 1993، وقتی 22 ساله بود، از رسالۀ دکتری خود در باب توزیع ثروت دفاع کرد. رساله‌اش برگزیده شد و بلافاصله استادیار دپارتمان معتبر اقتصاد در مؤسسۀ فناوری ماساچوست (ام‌آی‌تی) شد. دوست او توماس فیلیپون، اقتصاددان فرانسوی که همراه او به ام‌آی‌تی رفت و اکنون استاد دانشگاه نیویورک است، می‌گوید: «کار‌های او همیشه دو سال از بقیه جلوتر بود و دو برابر سریع‌تر از آن‌ها».
 
بسیاری از کادر تقدیرشدۀ اقتصاددانان فرانسوی امروز –نوبلیست‌هایی مثل استر دوفلو و ژان تیرول، رئیس پیشین صندوق بین‌المللی پول، الیور بلانچارد، و نیز همکار پیکتی ایمانوئل سائز- فارغ‌التحصیل ام‌آی‌تی هستند یا در آنجا مشغول تدریس‌اند.
 
شاخۀ فرانسوی علم اقتصاد، از قدیم، بر مشکلات جهان واقعی و به‌ویژه مالیه عمومی متمرکز است، یعنی مطالعۀ نقش دولت در اقتصاد.

پیکتی در ام‌آی‌تی کلاسی دربارۀ اقتصاد نابرابری تدریس کرد. دورانی بود که بیشترِ جوانان باهوش طرفدارِ سیاست‌های میانه‌رو بودند. کمونیسم شکست خورده بود، و بازار داشت بدون زحمت همۀ غنایم را برای خودش برمی‌داشت.
 
پیکتی می‌گوید: «نمی‌دانم طرفدار کلینتون بودم یا تونی بلر. اما یقیناً فکر می‌کردم مسیر پیش رو این چپ جدید یا چپ میانه‌روی جدید، یا مرکز-نه چپ جدید بود».

او از بزرگان پیروی ریگان نیز، کسانی نظیر مارتین فلدستاین، اقتصاددان دانشگاه هاروارد، تأثیر پذیرفت. «دیدگاه غالب در این بخش از اقتصاد ایالات متحده این بود که «نرخ نهایی بسیار بالای مالیات در دهه‌های 50، 60 و 70 تبعات فاسد بسیاری داشت.
 
مدیر عامل‌ها ماشین‌های لوکس و مزایا می‌گرفتند، اما لااقل اکنون پس از اصلاحات ریگان، پول نقد می‌گیرند که کارایی بیشتری دارد». «مطالبی که آموخته بودم را برای دانشجویان بازگو می‌کردم. مدت زیادی طول کشید تا فهمیدم این گفتمان پیوند ناچیزی با تحلیل‌های واقع‌گرایانه دارد و به ایدئولوژی‌زدگی نزدیک است».

چیزی نگذشت که از شغلش ناراضی شد. می‌گوید خیلی از اقتصاددانان «وانمود می‌کنند دارند علم را شرح و بسط می‌دهند، چنان علمی که هیچ‌کس دیگری از آن سر در نمی‌آورد. البته که این احساس شوخی بزرگی است. در ایالات متحده، اعضای دپارتمان‌های اقتصاد فکر می‌کنند از همۀ آدم‌های دنیا باهوش‌ترند، باوری که پس از دو سال تدریس در ام‌آی‌تی فهمیدم اصلاً قانع‌کننده نیست. احساس کردم: اگر آنجا بمانم، شبیه‌شان می‌شوم.
 
قصد بی‌ادبی ندارم، اما به نظرم ما اقتصاددانان، از علوم اجتماعی چیز زیادی نمی‌دانیم. بهترین کاری که می‌توان کرد این است که تلاش کنیم برخی داده‌های تاریخی را گردآوری کنیم و بکوشیم تفسیرشان کنیم».
 
به همین دلیل به پاریس که در آنجا استادان دانشگاه درآمد کمتری دارند و رشتۀ اقتصاد هم «شأن بسیار پایین‌تری» دارد، برگشت تا اندیشمندی مابین محقق اجتماعی و مورخ شود.

پیکتی در 2001 یک مطالعۀ تاریخی تحسین‌برانگیز دربارۀ فرانسوی‌های با درآمد بالا در سدۀ بیستم نوشت. در 2006 در تأسیس مدرسۀ اقتصاد پاریس کمک کرد و اولین مدیر آن شد. شأن او بالا رفت، اما اقتصاد نابرابری هنوز جای بکری بود که حرفه‌ای به آن نپرداخته بود. در این دوره با سیاستمدار سوسیالیست، اورلی فیلیپتی، زندگی می‌کرد.
 
فیلیپتی در 2009 او را به خشونت خانگی متهم و علیه او شکایت کرد، اما پس از عذرخواهی پیکتی شکایتش را -به گفتۀ او، «برای مصلحت خانواده و فرزندانش» - پس گرفت. دادستان او را از تمام اتهامات تبرئه کرد. (وکیل پیکتی در این مورد می‌گوید: «در 16 دسامبر 2009 و پس از تحقیقات جامع دربارۀ اتهامات، توماس پیکتی از اتهامات تبرئه شد.
 
دادستان پس از تحقیقات کامل به این نتیجه رسید که یا شواهد ارائه‌شده را نمی‌توان قانون‌شکنی دانست، یا شواهد کافی برای اعلام جرم از سوی دادگاه وجود نداشت، یا چنین جرمی بسیار نامحتمل بود»). پیکتی، که سه دختر دارد، الان همسر اقتصاددان فرانسوی ژولیا کژه است.

زمانی‌که کار روی سرمایه در قرن بیست‌و‌یکم را آغاز کرد، نسبت به دیگر نویسندگانی که به موضوع نابرابری می‌پرداختند، یک مزیت داشت: پایگاه دادۀ تاریخی بی‌سابقه‌ای در باب مالیات‌ها، درآمد‌ها و ثروت که عمدتاً مربوط به ایالات متحده و چند کشور دیگر اروپایی بود.
 
می‌گوید: «ویژگی شاخص تفکرم این است که می‌توانم تحلیل‌هایم را بر داده‌هایی استوار سازم که تا به امروز گردآوری شده‌اند». او همدلانه یادآوری می‌کند که در مقابل، کارل مارکس «داده‌های بسیار ناچیزی» داشت.
 

کاهش و افزایش میزان ثروت ثروتمندترین‌ها در ژاپن، ایالات متحده و اروپا در قرن بیستم

پیکتی در سرمایه در قرن بیست‌ویکم داده‌هایش را سامان داد تا نشان دهد نرخ بازده سرمایه معمولاً از نرخ رشد اقتصادی بالاتر بوده است. این یعنی صاحبان ثروت به‌سرعت ثروتمندتر از صاحبان درآمد عادی می‌شوند، مگر شوک‌های غیرعادی یا مالیات‌های بالا ثروتِ آن‌ها را در هم بشکند.

شوک‌ها و مالیات‌ها، دورۀ به‌یادماندنی برابری نسبی در تاریخ غرب را مابین سال‌های 1914 تا1980 توجیه می‌کند. جنگ‌های جهانی، انقلاب‌های کمونیستی، تورم و مالیات‌های بالا دست به دست هم داد تا اموال ثروتمندان کاهش یابد. فرانکلین د. روزولت و احزاب سوسیال دموکرات اروپایی از منصرف‌ساختن کارگران برای پیوستن به بلشویکیسم درماندند، و بازتوزیع ثروت از ثروتمندان به فقیران را در پیش گرفتند.
 
پیکتی نتیجه می‌گیرد از 1932 تا 1980 متوسط نرخ نهایی مالیات بر درآمد بالا در ایالات متحده 81 درصد و در بریتانیا 89 درصد بود. پولداران امریکایی مالیات ایالتی بر درآمد نیز پرداخت می‌کردند و علاوه بر این، نسبت به ثروتمندان اروپایی مالیات بر ارث بیشتری هم می‌دادند.

اما از 1980 به این سو، ریگان، تاچر و مریدانشان و نیز رژیم‌های پساکمونیست در اتحاد جماهیر شوروی سابق و چین، جریان نابرابری را دوباره احیا کردند. استابیله می‌گوید این جریان حدود سال 2000 در بیشتر کشور‌ها کمتر شد. با این حال، تنها پس از بحران مالی 2008 که خشم علیه «یک درصدی‌ها» (مفهومی که خود پیکتی آن را عمومی کرد) بیشتر شد، نابرابری به موضوعی جدی در برنامه‌های سیاسی تبدیل گشت.

سرمایه در قرن بیست‌و‌یکم خشم پسابحران را مخاطب خود می‌دانست. قلم پیکتی گیرا و صریح بود و مزین به توصیفاتی از بالزاک و جین آستین دربارۀ ثروت تاریخی. کتاب او به نحوی نامعمول در صدر فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز قرار گرفت. (هنوز هیچکس دلیلش را کاملاً نفهمیده است.
 
ریاضیدان دانشگاه ویسکانسین جردن اِلِنبرگ نشان داده است که تمام پنج عبارتی که در کیندل بیشترین فراوانی را در هایلایت‌شدن دارد از 26 صفحۀ اول کتاب است2).

اقتصاددانان آکادمیکِ انگشت‌شماری در دهۀ چهارم زندگی‌شان زمان کمیاب پژوهشی‌شان را صرف نگارش کتاب‌های قطور می‌کنند، آن‌هم در زمانه‌ای که عموماً نگارش مقاله است که باعث پیشرفت شغلی‌شان می‌شود. فیلیپون استاد دانشگاه نیویورک معتقد است انتخاب پیکتی به شکل ویژه‌ای فرانسوی است.
 
او می‌گوید: «ما فرانسوی‌ها احترامی شمایل‌پرستانه برای کتاب‌ها قائلیم. فکر می‌کنیم کتاب‌ها جذاب‌اند، حتی اگر ندانیم کتاب‌خواندن بهترین شیوۀ استفاده از زمان است یا آکادمی طالب آن است یا نه»؛ و می‌گوید وقتی کتاب می‌نویسید معمولاً به موضوعاتی برمی‌گردید که در مدرسه، پیش از ورود به رشتۀ تخصصی‌تان، برایتان جذاب بودند. در مورد پیکتی، بالزاک چنین حکمی داشت.

او نکتۀ فرانسوی دیگری را نیز دربارۀ اثر پیکتی یادآور می‌شود: درحالی‌که بسیاری از متخصصان امریکایی در برج‌های عاج خودشان خوشحال‌اند، «اگر فرانسوی باشید، فکر می‌کنید وظیفۀ شماست که در صورت امکان در بحث‌های عمومی شرکت کنید».
 
چون پیکتی ارتباط با عموم را بر تأثیرگذاری بر روی هم‌ترازانش ترجیح داد، احتمالاً اولین نوبل اقتصادی برای پژوهش دربارۀ نابرابری به دوست او سائز اعطا شود.

میزان فروش سرمایه در قرن بیست‌ویکم پیکتی را هم به یکی از یک‌درصدی‌ها تبدیل کرد. این چه تأثیری بر روی او گذاشت؟ خودش با افتخار می‌گوید: «من به‌عنوان یک استاد قبلاً در پنج درصد بالای توزیع درآمد بودم، و به خاطر حق تألیف آن کتاب، جزء یک‌درصدی‌ها یا یک‌دهم درصدی‌ها شدم، پس در آغاز خیلی پایین نبودم؛ و مایلم بابت حق تألیفم 90 درصد مالیات بدهم.
 
حدود 60 درصد مالیات داده‌ام، اما به نظرم کافی نیست. اول اینکه کتاب‌ها بازار‌هایی سوداگرانه هم هستند، پس وقتی 2.5 میلیون نسخه می‌فروشید به این معنا نیست که کتابتان 1000 برابر بهتر از کتاب کسی است که 2500 نسخه فروخته است. در این مورد ساده‌لوح نیستم. می‌دانم چگونه در یک زمان همه می‌خواهند کتاب مشابهی بخوانند، یا کتاب مشابهی بخرند. دوم، این را هم می‌دانم که این کتاب محصول یک پروژۀ تحقیقاتی جمعی است.
 
من از نظام آموزش عمومی سود بردم، از کار صد‌ها محققی که هیچ یک از این حق تألیف سهم نبرده‌اند. اگر تنها ده درصد حق تألیف را می‌گرفتم، تغییری جدی در دستمزد دانشگاهیم محسوب می‌شد. واقعاً دلیلی ندارد بیش از این بدهند».

او پس از چند سال سفر در جهان، تقویت مباحثِ کتابش و ضبط منابع جدید داده از هند گرفته تا برزیل، به زندگی تحقیقاتی‌اش برگشت. پیکتی هر روز هفته حدود 7:30 صبح از آپارتمانش که نزدیک ایستگاه گار دی نور است تا متروی پاریس پیاده‌روی می‌کند.
 
25 دقیقه را با متروی خط 4 به سمت جنوب می‌رود، از زیر پاریس مرکزی معروف که بسیاری از همکارانش زندگی‌شان را آنجا می‌گذرانند می‌گذرد تا به مدرسۀ اقتصاد پاریس درست داخل جادۀ مدور برسد. از 8 صبح تا 7:30 عصر آنجا می‌نشیند، می‌خواند، فکر می‌کند و می‌نویسد. (پیکتی رؤیای آکادمیک درس‌نداشتن با لیسانس‌ها را زندگی می‌کند).

سرمایه در قرن بیست‌ویکم، به رغم فروش فراوان، تأثیر سیاسی خیلی معتدلی داشت. این اثر در دورانِ سیاست‌های میانه‌روانه در غرب منتشر شد: باراک اوباما، دیوید کامرون، ماتئو رنتسی، و در فرانسه فرانسوا اولاند.
 
پیکتی می‌گوید: «یادم هست که در سال 2014 یک مناظرۀ عمومی با الیزابت وارن در بوستون داشتم، و او دربارۀ مالیات بر ثروت بسیار مردد بود. در آن زمان، [برنی]سندرز مالیات فدرالی بر ثروت را پیشنهاد نداده بود».

سیاستمداران چپ پیشروی نمی‌کردند. پیکتی مدت کوتاهی مشاور جرمی کوربین بود، اما به خاطر فشار کاری از آن کناره‌گیری کرد. او در انتخابات 2017 مشاور سیوسیالیست فرانسوی بنوا آمون بود، اما آمون به طرز شرم‌آوری فقط شش درصد آرا را کسب کرد.

کتاب جدید پیکتی، سرمایه و ایدئولوژی، در سپتامبر 2019 به فرانسوی منتشر شد و در مارس 2020، همزمان با حملۀ قوی‌تر چپ‌گرایان به دژ‌های سرمایه‌داری به زبان انگلیسی ترجمه شد. در ایالات متحده، همراهان او، سائز و گابریل زاکمن از دانشگاه بارکلی، هم‌زمان مشاور سندرز و وارن بودند، و هر دوی آن‌ها در دوران کمپین نامزد‌های دموکراتیک، مالیات بر ثروت را پیشنهاد دادند.

سرمایه و ایدئولوژی با این فرض آغاز می‌کند که نابرابری یک انتخاب سیاسی است. چیزی است که جوامع برمی‌گزینند، نه اینکه محصول ناگزیر تکنولوژی و جهانی‌شدن باشد. به اعتقاد پیکتی، تاریخ آوردگاه اندیشه‌هاست.

او می‌گوید همۀ جوامع نابرابر یک ایدئولوژی برای توجیه آن می‌سازند که به ثروتمندان اجازه می‌دهد در خانه‌های چندطبقه‌شان در حومۀ شهر بخوابند و بی‌خانمان‌ها در بیرون یخ بزنند. او توجیهاتی را بازگو می‌کند که در طول تاریخ تکرار می‌شوند: «فقرا هم از سفرۀ ثروت بهره می‌برند». «ثروتمندان با انسان‌دوستی و اعمال خیرخواهانه جبران می‌کنند».
 
«مالکیت آزادی است». «فقیران شایستگی نداشته‌اند». «همین که بازتوزیع ثروت را آغاز کنید، معلوم نیست آخرش به کجا می‌کشد». «کمونیسم شکست خورد». «پول به دست سیاه‌پوستان می‌افتد»، استدلالی که به گفتۀ او تبیین می‌کند چرا در کشور‌هایی که سابقۀ تاریخی تقسیم‌بندی نژادی دارند -نظیر برزیل، افریقای جنوبی و ایالات متحده- نابرابری در اوج است.

توجیه رایج دیگر این است که ثروتمندان شایستۀ ثروتشان هستند. پیکتی، که کارآفرینانی نظیر جف بیزوس و مارک زاکربرگ را «الیگارش‌ها» می‌خواند، مخالف این توجیه است. او یادآور می‌شود که هر دوی آن‌ها از زیرساخت‌های عمومی، آموزش عمومی، دهه‌ها پیشرفت علم کامپیوتر و اختراع اینترنت سود بردند.
 
آهی از سر خشم می‌کشد: «چون آن‌ها در وضع کنونی نظام قانونی، وضع کنونی نظام مالیاتی، و شیوۀ کنونی اقتصاد بین‌المللی، 100 میلیارد دلار ثروت دارند، مردم می‌گویند، ’باشه، 100 میلیارد دلار، حقشون همین‌قدر بوده‘. اما با یک نظام قانونی متفاوت، و با یک مالیات‌بندی بین‌المللی متفاوت، ممکن است ثروت آن‌ها 200 میلیارد دلار بشود، یا 50 میلیارد دلار.
 
خب، قضیه چیست؟ به هر سطحی که برسند، به همان مقدار شایستگی داشته‌اند؟ این نوع مقدس‌سازی افراد خاص شکل یک‌جور اعتقاد دینی را پیدا کرده است. مردم این نوع استدلالاتی را به کار می‌برند: مرد بی‌نظیری است! بنابراین... بنابراین چه؟ بنابراین، می‌بایست به او کمک کنیم تا ثروتمندتر شود؟»

تمام این توجیهات برای نابرابری بیانگر امری است که پیکتی «مقدس‌سازی مالکیت» می‌خواند. او می‌نویسد، اما امروزه این توجیهات نخ‌نما شده‌اند. هر روز اعتقاد مردم به آن‌ها کمتر می‌شود. این باور فزاینده به وجود آمده است که ثروتمندان -که فرزندانشان را به بهترین دانشگاه‌ها می‌فرستند، سیاستمداران را می‌خرند و از مالیات فرار می‌کنند- آن شایسته‌سالاری‌ای که ازش دم می‌زنند را منحرف کرده‌اند.

سرمایه و ایدئولوژی به نسبت کتاب پیشین از داده‌های جهانی بیشتری بهره می‌گیرد. پیکتی نمودارهایش را در قالب تصاویری شوکه‌کننده گرد آورده است. در خاورمیانه، که نابرابرترین منطقۀ جهان است، دهک بالا 64 درصد تمام درآمد‌ها را دارند.
 
پیکتی در شگفت است که روسیه -که از 1990 تا 2000 بیشترین افزایش نابرابری ضبط‌شده در دبلیو‌آی‌دی را تجربه کرد- و چینِ کمونیست (از لحاظ نظری) اصلاً هیچ گونه مالیات بر ارثی ندارند. «آن‌ها در قالب خصوصی‌سازی همه چیز را به نزدیکان رژیم سیاسی دادند، بعد هم توانستند همه چیز را بدون پشیزی مالیات به نسل بعدی‌شان انتقال دهند».

حتی در اروپای نسبتاً برابر، تمرکز ثروت «مبهوت‌کننده» است و فزاینده: «40 درصد پایین جامعه به‌سختی پنج درصد ثروت را دارند، درحالی‌که دهک بالا صاحب 50-60 درصد ثروت است».

اما داده‌های پیکتی دربارۀ ایالات متحده چنان خیره‌کننده است که گاهی باید یک جمله را دو بار بخوانید تا مطمئن شوید همان چیزی را می‌گوید که فکر می‌کنید. الان یک درصد بالای امریکایی‌ها بیش از 20 درصد درآمد ملی را دارند، و 50 درصد پایین جامعه تنها 12 درصد. متوسط درآمد یکی از امریکایی‌های یک درصد بالا در 2015 یک و سه‌دهم میلیون دلار بود و متوسط درآمد یک درصد نیمۀ پایین 15 هزار دلار، نموداری که تقریباً چهل سال تغییر نکرده بود. پنج سال بعد متوسط درآمد این نیمه حدود 16 هزار دلار شد.

منبع اعداد پیکتی با سختگیری تمام ارائه می‌شود، بااین‌حال، مناقشاتِ بی‌پایانی دربارۀ داده‌های او وجود دارد. روزنامۀ فایننشال تایمز (که در آن نیز مطلب می‌نویسم) در این دعوی او که از 1970 به این سو در اروپا تمرکز ثروت افزایش یافته، مناقشه کرده است.
 
اما نکتۀ مهم‌تر اینکه اعداد مربوط به نابرابری چندان چیزی دربارۀ ماهیتِ نابرابری نمی‌گویند. این یعنی اقتصاددانان باید دست به قضاوت بزنند. فهم اینکه ثروت یا درآمد در روز گذشته یا امروز چقدر بود، دشوار است. ثروتمندان معمولاً پول‌هایشان را پنهان می‌کنند، و فقیران هم همین‌کار را می‌کنند برای اینکه از مزایای کوپن غذا و مراقبت‌های بهداشتی دولتی بهره‌مند شوند. وقتی اوباما افراد مشمول مدیکید را ده‌ها میلیون امریکایی فقیر دانست، باید آن را افزایشی در درآمدشان لحاظ کنیم؟ اگر بله، چقدر؟

پیکتی ابهام بیشتر داده‌ها دربارۀ نابرابری را می‌پذیرد. او گله‌مند است که در به‌ظاهر عصر داده‌های بزرگ، دربارۀ اموال مردم «ابهام‌های بزرگ» وجود دارد. تاحدودی به دلیل ترس در میان برخی دولت‌ها و ثروتمندان که اگر اعداد روشن شوند، فشار‌های بیشتری برای افزایش مالیات‌ها اِعمال خواهد شد.
 
او تعجب می‌کند حتی دولت‌ها و بانک‌های مرکزی نیز غالباً می‌کوشند دانششان را با مطالعۀ مجلۀ فوربس تکمیل کنند نه با رتبه‌بندی دقیق میلیاردها. پیکتی تمام این داده‌ها را برخط کرده است تا منتقدان بتوانند از آن‌ها استفاده کنند.

برای مثالی از مشکلات تفسیر داده‌ها، متوسط درآمد نیمۀ پایین امریکا را در نظر بگیرید. پیکتی می‌گوید اگر ارزش پولیِ مراقبت‌های بهداشتی دولتی را به درآمد آن‌ها اضافه کنید، متوسط درآمدشان تا حدود 20 هزار دلار بالا می‌رود. «حالا مشکل اینجاست که خب، اول اینکه این رشد 4، 5 هزار دلاری در چهار دهه زیاد نیست.
 
این بیانگر یک هفتۀ کاری برای دهک اول، یا یک روز کاری برای یک درصد بالاست». به بیان دیگر، او می‌گوید حتی اگر بپذیرید که ارزش مراقبت‌های بهداشتی رایگانی که یک شخص فقیر دریافت می‌کنند حدود 4 هزار دلار است، این برابر است با تنها یک روز کاری یک پزشک از طبقۀ یک‌درصد بالای درآمدبگیران.
 
بنابراین، ارزش پولی مراقبت‌های بهداشتی امریکا عمدتاً بیانگر سر به فلک کشیدن درآمد پزشکان و شرکت‌های دارویی است و رفاه ذی‌نفعان کم‌درآمد از مراقبت‌های پزشکی چندان چیزی را عوض نمی‌کند.

پیکتی نتیجه می‌گیرد با هر معیاری که حساب کنید، نابرابری جهانی حتی در اروپا نیز هولناک است. مطابق پیشنهاد او، چاره‌ها اساسی و مؤثرند. او به «عدالت آموزشی» فرامی‌خواند، یعنی هزینۀ اساساً یکسان برای تحصیل هر شخص.
 
او طرفدار اعطای حق اظهار نظر زیاد به کارگران دربارۀ نحوۀ مدیریت کارخانه‌هاست، چنان‌که در آلمان و سوئد می‌بینیم. اما پیشنهاد اصلی او مالیات بر ثروت است.

او هرگز قصد فسخ مالکیت را ندارد، بلکه پیشنهاد او گستردن مالکیت در نیمۀ پایین جمعیت است که حتی در جوامع ثروتمند نیز هیچ‌گاه چیز‌های زیادی نداشته‌اند. پیکتی می‌گوید گستردن ثروت مستلزم بازتعریف مالکیت خصوصی به‌مثابۀ چیزی «موقتی» و محدود است: می‌توانی به اعتدال از آن بهره‌مند شوی، اما نمی‌توانی آن را برای فرزندانت به ارث بگذاری.
 
او یادآور می‌شود نرخ بسیار بالای مالیات مانع رشد سریع در دورۀ 1950ـ1980 نشد. با این حال، امروز در هیچ کجای عالم هیچ سیاستمدار برجسته‌ای پیشنهاد پیکتی مبنی بر 90 درصد مالیات بر ثروث‌های بیش از یک میلیارد دلار را به کار نمی‌بندد.
 
حتی سندرز که طرفدار اِعمال مالیات بر ثروت یک‌دهم درصد بالای ایالات متحده است (یعنی هر زوج متأهلی که 32 میلیون دلار و بیشتر دارند) تنها نرخ نهایی 8 درصد بر ثروت بیش از 10 میلیارد دلار را پیشنهاد می‌دهد.

با این حال، پیکتی خوش‌بین است. داده‌هایش رشد برابری در بلندمدت را نشان می‌دهد. می‌گوید: «شاهد ظهور نظام‌های مالیاتی تصاعدی و افول نابرابری هستیم. بزرگ‌ترین موفقیت تاریخ بشر ایجاد این نظام مالیاتی برابرنگرانه، تأسیس نظام آموزش عمومی و نظام سلامت عمومی است».

دربارۀ رشد نابرابری از 1980 به این سو چطور؟ «در قیاس با انقلاب بلندمدت، این شکست خیلی کوچک است. برابری در جوامع امروزی به نسبت جوامع 100 سال پیش بسیار بیشتر است؛ و جوامع 100 سال پیش به شیوه‌های بسیار، برابریِ بیشتری از جوامع 200 سال پیش داشتند».

با این حال، هشدار می‌دهد: «این فرایند خطی نیست. همچنین، فرایند جبرگرایانه‌ای نیز نیست. انتخاب‌هایی پیش روی شماست». او معتقد نیست که مردمی که با نابرابری دست و پنجه نرم کرده‌اند، یقیناً مساوات‌طلبی را انتخاب خواهند کرد.
 
«متأسفانه، پاسخ ممکن دیگری وجود دارد، و آن ملی‌گرایی بیشتر و سیاست‌های هویت‌محور و تأکید بر مرز‌هاست. این مسیر بسیار ساده‌تر است. تبیین آن برای مردم هم بسیار ساده‌تر است».

اگر مردم در انتخاب مسیر مختار باشند، پس مسئله متقاعدکردن آن‌هاست: «اگر دیدگاه‌ها تغییر کنند، ممکن است سریعاً جهان را تغییر دهند». پیکتی به سوئد اشاره می‌کند که از 1910 تا 1950 از بهشت ثروتمندان (جایی که تنها ثروتمندان حق رأی داشتند، و آرای ثروتمندترین بسیار بیشتر حساب می‌شد) به «یکی از مساوات‌طلب‌ترین» جوامع در تاریخ تبدیل شد.
 
او می‌گوید: «علت آن واقعاً جنگ نیست. در سوئد، اهمیت جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم زیاد نبود. علت آن بیشتر تحرک اجتماعی، تغییر دیدگاه‌های مردم معمولی و تغییر موازنۀ جهان است»

اطلاعات کتاب‌شناختی:

Piketty, Thomas. Capital and Ideology. Cambridge: Harvard University Press, 2020

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را سایمون کوپر نوشته است و در تاریخ 14 آوریل 2020 با عنوان «This economist has a. radical plan to solve wealth inequality» در وب‌سایت وایرد منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ 11 خرداد 1399 با عنوان «هیچکس به خاطر شایستگی‌هایش میلیاردر نمی‌شود» و ترجمۀ میلاد اعظمی‌مرام منتشر کرده است.

•• سایمون کوپر (Simon Kuper) نویسنده و روزنامه‌نگاری بریتانیایی است که دربارۀ ورزش و اقتصاد از منظری انسان‌شناسانه می‌نویسد. او سال‌ها برای فایننشال تایمز گزارش تهیه می‌کرد. ترجمان پیش از این مطلب «فرهنگ فساد در فوتبال» را از او ترجمه و منتشر کرده است.

[1]World Inequality Database (WID)
[2]خوانندگانی که روی کیندل کتاب می‌خوانند می‌توانند بخش‌هایی از کتاب که از نظرشان مهم است را هایلایت کرده با دیگران به اشتراک بگذارند [مترجم].
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان