نکته دوم آنکه فردی که یک پارچه سفید در دست دارد، در پشتسر لنین خواهد نشست و هر موقع این دستمال سفید بالا رفت، به مفهوم آن است که رهبر شوروی دیگر تمایلی به دیدن ادامه بازی ندارد.
سوت آغاز بازی در حضور لنین و در استادیومی که به اسم وی نامگذاری شده بود، با حضور بازیکنان مطرح شوروی به صدا درمیآید و پس از گذشت 37 دقیقه از نیمه اول، 22 گل از خط دروازهها عبور میکند. در همین زمان بازیکنان متوجه پرچم سفیدی میشوند که بر بالای سر لنین در حال برافراشته شدن است. در این حال بازی نیمهکاره رها میشود و بازیکنان پس از هنرنمایی در برابر شخص اول مملکت عازم رختکن میشوند.
شاید این آرزوی بسیاری از سیاستگذاران جهان بالاخص در کشورهای در حال توسعه باشد که بخواهند هم قواعد بازی و هم نتیجه بازی را همانگونه که خود میخواهند، رقم بزنند. در واقع بسیاری از سیاستگذاران مایلند آنچه را که به نفع علایق شخصی خود یا هم حزبیهای خود در عرصه اقتصاد است، پیاده کنند و در پایان نیز همان نتایجی را که در رویاهای خود میپروراندهاند، در عالم واقعیت مشاهده کنند.
دولتها همواره تمایل دارند در دوران استقرار خود پروژههای بزرگی را آغاز یا سریعتر به پایان برسانند، با پرداختهای انتقالی یا کمکهای معیشتی گسترده سطح رفاه مردم را افزایش دهند یا حداقل، فقر را در سطح امکان کاهش دهند و از فشار مالیاتی بر رایدهندگان بپرهیزند. اینها همه قواعد بازی است که در سیاستگذاری کلان خود تعریف میکنند، ولی نتیجه بازی همانی نخواهد بود که در رویای آنان جا گرفته بود. زیرا تورم گسترده یا گاه ابر تورم همچون یک غده سرطانی همه بخشهای اقتصادی را فرا میگیرد و همه رویاهای آنان را بر باد میدهد.
در گفتوگوی مفصلی که توماس جان سرجنت با مجله «تجارت فردا» انجام داده است به نکات مهمی اشاره میکند که وصفالحال مشکل تورم در ایران است که سابقهای نزدیک به نیم قرن دارد. وی در این مصاحبه میگوید:
{ من اعتقاد جدی دارم که جان مینارد کینز یک اقتصاددان کلاسیک فوقالعاده بود قبل از آنکه یک اقتصاددان «کینزی» باشد. کینز در کتاب معروف خود با عنوان «رسالهای در باب اصلاحات پولی» نامه سرگشادهای خطاب به وزیر اقتصاد وقت فرانسه نوشته که بسیار قابل توجه است. او با وجود اینکه از اصطلاح «انتظارات عقلانی» استفاده نمیکند، ولی در واقع از مفهوم آن استفاده میکند. او در مدل خود محدودیت بودجه دولت را دارد، دولتی که با چاپ پول درآمدهایش را افزایش میدهد و این منجر به اخذ مالیات تورمی میشود. در این نامه که در سال 1923 منتشر شده، به زیبایی بیان میکند: «شما در موقعیت سخت و حساسی قرار دارید» چون فرانسه در آن زمان برای سالهای متمادی مانند ایران با تورم بالا دست و پنجه نرم میکرد. کینز ادامه میدهد: «اگر بهدنبال کاهش تورم هستید گزینههای زیادی ندارید، شما کسری بودجه زیادی دارید و برای تامین مالی خود پول چاپ میکنید و به خلق پول مشغولید؛ بنابراین برای کاهش تورم، یک راه، کاهش هزینههای دولت است، که به نظر برای شما کار بسیار سختی است، راه دیگر، افزایش درآمد است که یعنی افزایش مالیات که آن هم به نظر برای شما سخت است، عدم پرداخت بدهی خود یا پرداخت آن با سود کمتر که بازهم به نظر برای شما سخت. اما آیا راه دیگری هست؟» جواب میدهد: «خیر.» }
ولی سوال مهم و کلیدی آن است که چرا دولتها در شرایط تورمی قادر به انتخاب و اجرای یک سیاست قاطع و محکم نیستند. برای این منظور میتوان رفتار سیاستگذاران برای استفاده هرچه بیشتر از منابع مالی را به استعمال یک داروی توهمزا از سوی یک معتاد تشبیه کرد:
1- هر دو به کاربران خود شور و شعف وصف ناشدنی در هنگام استفاده میدهند، که تمام مشکلات خود را فراموش شده میبینند و به آنها احساس «دم غنیمت است» دست میدهد. سیاستمدارانی نیز که میتوانند به مدد افزایش نقدینگی بسیاری از پروژههای کلان را افتتاح کنند، با یارانههای عمومی و خاص محبوبیت کسب کنند و وعدههای غیرممکن انتخاباتی را محقق سازند، با همین احساس «دم غنیمت است» روبهرو هستند.
2- همانگونه که استعمال مکرر و طولانی مواد مخدر متابولیسمهای حیاتی فرد را نابود میکند، رشد نقدینگی نیز با تورم افسارگسیخته، سطح دستمزدها، تراز سیستم بانکی، دخل وخرج دولت و... را به ساختار معیوب و در حال احتضاری مبدل میسازد که دولتها به سختی راه نجاتی برای آن مییابند.
3- سومین و جالبترین شباهت، مطابق ضربالمثل معروف ما ایرانیان است که «ترک عادت موجب مرض است.» بسیاری از معتادان ترک اعتیاد را آنچنان دشوار میبینند که گاه خودکشی را بر آن ترجیح میدهند و پزشکان در دوران بازپروری دست و پای آنان را به تخت میبندند و به گریهها و نعرههای آنان توجه نمیکنند تا بتوانند این دوران سخت را پشتسر بگذارند. پس از ترک نیز بسیاری از معتادان فراق یار را تحمل نمیکنند و دوباره به مواد آلوده میشوند.
چنین است که برای رهایی از این سیاست توهمزا از یکسو با اصرار کارشناسان و از سوی دیگر با انکار سیاستگذاران روبهرو هستیم. چنین است که حتی دولتهایی که مدتی توانستهاند راه امساک در پیش گیرند، دوباره همچون معتادان وسوسه میشوند و سیاستهای پولی پیشین را در دستور کار قرار میدهند.
اکنون که به سه مورد اشتراک اشاره کردیم، لازم است به ذکر یک مورد مهم افتراق نیز بپردازیم. درخصوص مضرات استعمال مواد مخدر اجماع قابلقبولی هم در سطح افکار عمومی و هم در سطح کارشناسی بهوجود آمده است که فرآیند درمانی و قانونی مبارزه با آن را هموار کرده است؛ ولی درخصوص سیاستهای دولت هنوز چنین تقارب آرایی به چشم نمیخورد. آیا میتوان امیدوار بود که سیاستگذاران یک بار برای همیشه درد و رنج ترک سیاستهای پیشین را به جان بخرند و مسیر جدیدی را طی کنند؟ مسیری که حداقل در میان مدت راهی جز آن متصور نیست.