روزنامه همشهری - عیسی محمدی: این روزها، یک مناسبت تلخ در تقویمهای تاریخ وجود دارد که برای هر ایرانی، بهشدت دردناک است؛ جدایی بحرین از سرزمین مادری. شاید برای کسانی که نمیدانند و دنبال قضیه را نگرفتهاند، درگیریهای ارضی امروز ایران و اماراتمتحدهعربی و حتی در گذشته با عراق و...، چندان چیز مهمی نباشد.
اما برای کسانی که میدانند نقاطی چون بحرین و اروند و... از سدههای گذشته متعلق به ایران و تحت حاکمیت ایران بوده است، مطرحشدن این ادعاهای ارضی بهشدت دردناکتر خواهد بود. ماجرای جدایی بحرین نیز چنین بوده و هست. جایی که از گذشته تحت حاکمیت ایران بود، با رذالت انگلیسیها و خیانت حاکمان محلی و... برای همیشه از ایران جدا شد. اما ماجرای این جدایی، بهعنوان یکی از غیرقابلدفاعترین اقدامات محمدرضا پهلوی چه بود؟
دو روایت از یک جدایی
در مورد جدایی بحرین از ایران 2روایت وجود دارد که غالباً در فضاهای مختلف مطرح میشود. روایت اول، خیانت پهلوی دوم به حاکمیت ارضی و ملی ایران است. در این روایت، بحرین از گذشتههای دور تحت حاکمیت ایران بوده و پهلوی دوم بدون در نظر گرفتن این تاریخ، مذاکراتی با انگلیس داشته و تصمیم به جدایی استان چهاردهم از کشور گرفته. اما روایتی دیگر هم وجود دارد. در این روایت، گفته میشود که بحرین از زمان ناصرالدین شاه دیگر متعلق به ایران نبوده و اساساً جدایی آن ربطی به پهلوی دوم نداشته و دههها قبل از این حکومت عملیاتی شده بود. این روایت دوم را غالباً طرفداران سلطنت مطرح میکنند.
کار، کار خود انگلیسیها بود
از قدیمالایام و زمانی که ایرانیان باستان جزو قدرتهای برتر جهانی بودند، شبهجزیره عرب چندان مورد توجه قدرتهای جهانی نبود. البته حاشیه جنوبی خلیجفارس و سرزمینهای یمن و غرب عربستان، قصهای دیگر داشتند و به واسطه کمی آبادانی بهتر، موردتوجه بودند. به همین واسطه بود که حاشیه جنوبی خلیجفارس از دوردست تاریخ در اختیار ایران بوده.
اما این حاکمیت در اواسط سده نوزدهم میلادی توسط انگلیسیها نقض شد. بریتانیا که آن روزها جزو حکومتهای استعماری دنیا محسوب میشد، هر جایی که میتوانست و زورش میرسید دستاندازی میکرد. تا اینکه گذر انگلیسیها به خلیجفارس هم افتاد؛ چرا که میخواستند هم از منافع این منطقه سود ببرند، هم جریان تجارت و ارتباط با هندوستان را از حیث امنیتی تأمین کنند. در نهایت اینکه اردیبهشتماه 1349 شورای امنیت سازمان ملل، قطعنامه 278 را صادر کرد که در آن جدایی بحرین از ایران تأیید شد.
تحت فرمان ایالت فارس
بحرین در اصل، به مفهوم دو بحر یا دو دریاست؛ نام منطقهای در شمال شرقی جزیرهالعرب؛ جزیرهای که از شمال خودش، میتواند خلیجفارس را به دو قسمت فرضی تقسیم کند. نام باستانی آن «اوال» بوده است؛ ترکیبی از «او» بهمعنای آب و «آل» که یک پسوند تشابه فارسی است به مفهوم جایی که آب دارد. بحرین یک سرزمین مجمعالجزایری است. این مجمعالجزایر از دوران کهن ایرانی و تحت سیطره ایالت فارس بودهاند. حاکمان آن نیز توسط ایرانیان تعیین شده و به آنجا میرفتند. طبق اسناد تاریخی، تا یک سده قبل از میلاد مسیح، این سرزمینها ایرانی بودهاند. شرقشناسان میگویند که بحرین و سواحل خلیجفارس قبل از اسلام تحت سیطره ایرانیان بودهاند و قلعههای مختلف و پادگانهایی در نقاط مختلف آنها ساخته شده بود. یکی از فرمانروایان ایرانی که بر این خطه حکم میراند، «اسپیدویه» نام داشت که تا مدتها به همین دلیل، بحرینیها را اسپیدگان هم میگفتند.
هجوم پرتغالیها
در زمان ظهور اسلام در جهان عرب و گسترش آن به پیرامون، فردی به نام منذر بن ساوی بر بحرین حکم میراند که آدم ساسانیان بود. بعدتر هم که آدم دولتهای اسلامی و خلفا شد. تا مدتها البته خبری از حکومتهای مستقل نبود و عملاً با امپراتوری مسلمانان روبهرو بودیم. تا اینکه با تضعیف قدرت خلفا و سر بر آوردن سلسلههایی چون آلبویه، باز هم عمان، بحرین و... به ایران رسیدند. بعد از آنها هم که نوبت به سلجوقیان، اتابکان و ملوک هرمز رسید. در سال 698شمسی بود که قطبالدین کیش، پادشاه هرمز بحرین را کامل تصرف کرده و از آن به بعد، همه جزیرههای خلیجفارس در اختیار ایرانیان بود. تا اینکه نوبت به حضور پرتغالیها در این نقطه رسید. آنها از ضعف حکومتهای مرکزی در ایران استفاده کرده و استحکاماتی را در جزایر و نقاط مختلف خلیجفارس بنا کردند.
پرچمی که همیشه بالا بود
صفویان خیلی دوست داشتند که پرتغالیها را بیرون کنند، البته تا مدتها قادر به این کار نبودند؛ چرا که نیروی دریایی مجهز و تجهیزات مدرن آن روز را در اختیار نداشتند. تا اینکه چنین اتفاقی در زمان سلطنت شاهعباس افتاد و او توانست پرتغالیها را شکست بدهد و از سرزمینهای ایران بیرون براند. بحرین و سرزمینهای دور و برش تا پایان صفویه در اختیار ایرانیها بود؛ با این تفاوت که حکومت محلی را به شیوخ عرب سپرده بودند.
اما در زمان سلطانحسین صفوی، که ماجرای ضعف حکومت مرکزی و شورش افغانها و... پیشآمد، سلطان عمان از فرصت استفاده کرده و بحرین و مسقط را در اختیار گرفت. این جدایی چندان طول نکشید؛ نادر از راه رسید و عمان و بحرین بهدست ایران افتاد. با مرگ نادر، دوباره از ضعف حکومت مرکزی سوءاستفاده شده و این مناطق ابتدا تحت اختیار اعراب عتوبی و سپس اعراب مسقط درآمد. حضور اعراب محلی در این منطقه تا اواسط قرن هجدهم میلادی ادامه داشت تا اینکه باز هم اختیار بهدست ایران افتاد. دولت بحرین کماکان تحت نظر ایران بود، تا اینکه سروکله انگلیسیها پیدا شد. آنها بهشدت سعی میکردند از بحرین ایرانیزدایی کنند.
تیر خلاص یک پادشاه
در بهمن 1346، محمدرضا پهلوی و مشاور امنیت ملی رئیسجمهوری آمریکا ملاقاتی داشتند. بعدها گفته شد که شاه ایران در این ملاقات، اظهار کرده که نسبت به حاکمیت ایران بر بحرین علاقهای ندارد، اما چون این نقطه سالهاست که در اختیار ایران قرارداشته، نمیتواند یکدفعه بازی را خراب کند. سال بعدش هم در مصاحبهای مطبوعاتی با مجله بیتلز، گفت: «...موقع آن رسیده که انگلیسیها از این نواحی بیرون بروند. بایستی اعتراف کنم که ما از دست انگلیسیها نخواستیم یا به آنها نگفتیم که خلیجفارس را تخلیه کنند، آنها داوطلبانه عازم شدهاند.
سخن ما این است حال که آنها میخواهند بروند، تخلیه نواحی خلیجفارس بایستی واقعی و اساسی باشد. من میخواهم یکبار دیگر بیانی را که شخصاً در این زمینه گفتهام تکرار کنم و بگویم که اگر انگلیسیها از در جلو خارج میشوند، نبایستی از در عقب وارد گردند و نیز نمیتوانیم بپذیریم، جزیرهای که توسط انگلیسیها از کشور ما جدا شده توسط ایشان، ولی بهحساب ما به کسانی دیگر داده شود. این اصلی است که ایران نمیتواند از آن صرفنظر کند. من میخواهم بگویم که اگر مردم بحرین مایل نباشند به کشور ما ملحق شوند، هرگز به زور متوسل نخواهیم شد، زیرا این خلاف اصول سیاست دولت ماست که برای گرفتن این سرزمین خود، به زور متوسل شویم. ثانیاً گرفتن و حفظ کردن سرزمینی که مردم آن با شما ضدیت داشته باشند چه فایدهای خواهد داشت؟ ... .»
نظرسنجی به جای همهپرسی
اردشیر زاهدی، وزیر وقت امورخارجه بخشی از کارشناسان را نزد شاه برد تا با او صحبت کنند. محمدرضا هم در این جلسه گفت که انگلیس در حال تخلیه خلیجفارس است و قطعاً بحرین را به حکام عرب خواهد داد و ما نمیتوانیم کاری بکنیم. در نهایت اینکه ایران و انگلیس پذیرفتند که فردی از سوی دبیر کل سازمان ملل متحد مأمور به این کار و نظر مردم بحرین را جویا شود؛ درحالیکه عرف آن است که این جداییها از طریق همهپرسی تعیین تکلیف شوند.
نظرخواهی جزو بدعتهایی بود که سابقه نداشت برای تعیین تکلیف جدایی یک منطقه مورداستفاده قراربگیرد. نظرسنجی او3 سؤال پیشروی مخاطبان قرارمیداد: پیوستن به ایران، تحتالحمایه بریتانیا بودن یا استقلال. شهروندان باید به یکی از این سؤالها جواب مثبت میدادند.
نماینده دبیرکل2 هفتهای به بحرین سفر کرده و با مردم و گروههای مختلف گفتوگو کرد. در نهایت اینکه گزارش خودش را دال بر اینکه مردم بحرین علاقهمند به جدایی هستند، تقدیم دبیرکل کرد! شورای امنیت هم قطعنامهای صادر کرده و تصمیم مردم بحرین را به رسمیت شناخته و این امر را به ایران و انگلیس ابلاغ کرد. چنین بود که دسیسههای آلخلیفه و انگلیس به بار نشست و در بیستوسوم مردادماه 1350، بحرین اعلام استقلال کرد و شگفت اینکه ایران، نخستین کشوری بود که این امر را تبریک گفت.
طنز تلخ تاریخ
نکته جالب اینکه تا چند سال قبل از این جدایی، ایران بهشدت دنبال حق حاکمیت خود بر بحرین بود. حتی بارها نیز تلاشهای نافرجامی را به این منظور صورت داده بود. کار حتی به سازمانهای بینالمللی هم کشیده شده بود، اما باز هم بیفایده بود. انگلستان هم به کارهای خودش ادامه میداد و حکومت آلخلیفه هم ترکیب جمعیتی منطقه را به هم میزد تا از علاقه مردم به ایران بکاهد.
اما در نهایت جدایی اتفاق افتاد. در داخل ایران و بحرین هم اعتراضاتی صورت گرفت. اعضای حزب پانایرانیست با هدایت پزشکپور هم در مجلس اعتراض کردند و قصد داشتند دولت را استیضاح کنند. اما این کارها به سرانجام نرسید. انگلیس هم بهای خوشخدمتی محمدرضا پهلوی را با تخلیه تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی پرداخت کرد.
نیروهای ایرانی هم وارد این جزایر شدند تا مثلاً نشان بدهند چقدر حاکمیت ارضی و ملی برایشان مهم است؛ درحالیکه هم بحرین و هم این سه جزیره متعلق به ایران بوده و توسط انگلیسیها اشغال شده بود. به واقع بهحساب خودمان، بهخودمان پاداش دادند تا متوجه درد جدایی نشویم؛ جدایی سرزمینهایی که انگلیس به واسطه فروپاشی عثمانی، توانسته بود پا به آنها بگذارد و آنها را از ایران جدا کند.
خیانت یا سیاست؟
کتابی نگاشته شده است با عنوان «تمامیت ارضی ایران در دوران پهلوی.» جلد سوم آن به موضوع بحرین پرداخته است. محمدعلی بهمنی قاجاری، نویسنده کتاب در مقدمه چنین نوشته: «تلقی افکار عمومی ایران از ماجرای استقلال بحرین که با تمام مواضع و رویکردهای دولت ایران تا پیش از مصاحبه محمدرضاشاه در دهلی نیز منطبق است، تجزیه جزیره بحرین از ایران است.
بر این اساس بحرین جزیرهای ایرانی و استان چهاردهم ایران بوده که با دخالت انگلیسیها و همراهی و پذیرش نظام پهلوی از ایران تجزیه شده است. در مقابل این تلقی افکار عمومی، طرفداران نظام پهلوی تلاش میکنند تا قرائتی دیگر از ماجرا ارائه دهند. در این دیدگاه، بحرین سرزمینی است که حداقل از دوره ناصرالدین شاه از ایران جدا شده و ایران دهها سال بود که عملاً حاکمیتی بر آن نداشت و محمدرضاشاه با صرفنظر کردن از ادعای حاکمیت ایران بر بحرین، در عمل راه را برای آزادسازی جزایر سهگانه و اقتدار ایران در خلیجفارس فراهم کرد.»
از زمان کورش بزرگ
نخستین سندی که در آن از این جزیره یادشده، نوشتهای از شرح کارهای سارگون بزرگ آشوری در حدود 2872قبل از میلاد است. نام باستانی جزیره بحرین اوال است؛ یعنی جایگاهی که آب دارد... بحرین از پیش از اسلام تا سده ششم هجری قمری به همه سرزمینهای کرانه جنوبی خلیجفارس یعنی از بصره تا عمان اطلاق میشد.
اما از سده هفتم هجری قمری پیشدرآمدهای کرانههای جنوبی خلیجفارس و جزایر بحرین به یکدیگر درآمیخته و از روزگار فرمانروایی صفویه به بعد نام بحرین به جزایر اوال اطلاق و بخش کرانهای نیز الحساء نامیده شد. تمامی تاریخهای فارسی و غیرفارسی اعم از اسناد رسمی و دولتی و کتابهای جهانگردان خارجی حکایت از آن دارد که بحرین از زمانهای بسیار دور بخشی از سرزمین ایران بوده است.
هخامنشیان با کمک دریانوردان فنیقی نیروی دریایی قویای ساختند و کورش بزرگ توانست در 538قبل از میلاد حاکمیت ایران را بر سرتاسر آبهای خلیجفارس و دریای عمان استوار کند (جدایی بحرین از ایران؛ نفع ایران یا انگلیس/ گلناز کرنوکر)