ماهان شبکه ایرانیان

در میانسالی معنوی‌تر می‌شویم؟!

برای کسانی که در این سِن پذیرای ایمان می‌شوند، این تجربه مسرت‌بخش است. بزرگسالانی که به دین یا معنویتی اعتقاد دارند، در کل شادتر هستند و معمولاً کمتر از افراد بی‌دین افسرده می‌شوند.

در میانسالی
 
غالباً میان‌سالی را دوره‌ای حسرت‌بار و غم‌افزا تصویر کرده‌اند. دورانی که در آن شور و هیجان دوران جوانی دیگر تمام شده، آرزوهایمان از دست رفته و حس می‌کنیم زندگی با شیبی ملایم رو به افول می‌رود. اما بسیاری از افراد در این سال‌ها شوقِ معنویِ تازه‌ای در وجود خود احساس می‌کنند.
 
میلی درونی که معنای زندگی در جهان را برایشان عوض می‌کند و آن‌ها را به تجارب روحی تازه‌ای می‌کشاند. تجاربی که گویا به همان اندازۀ ماجراجویی‌های دوران جوانی عمیق و خوشایند است.
 
در کتاب‌مقدس داستان شگفت‌انگیزی دربارۀ مردی به نام نیکودِموس آمده که فریسی است و از مشایخ دین، و با مسیح مدام در مشاجره است. یک شب نیکودموس تنها نزد مسیح می‌رود و می‌گوید: «رَبّی! می‌دانیم که شما آموزگاری هستید که از جانب خدا آمده‌اید» [یوحنا، 3: 2]، و صادقانه چند سؤال می‌پرسد.

روشن است که نیکودموس انسانی جوینده است، و مجذوب تعالیم نامتعارف مسیح شده است. نیز روشن است که او نمی‌خواهد کسی شاهد ملاقات او با مسیح باشد. نیکودموسِ قدرتمند و کامیار شرم داشت -یا احتمالاً می‌ترسید- که کسی او را در حال استفسار باور‌های دینی خود و توجه به تعالیمی جدید ببیند.

نمونۀ مدرن داستان نیکودموس را بار‌ها دیده‌ام، که البته الزاماً داستان مسیحیان هم نبوده است. غالباً افراد میان‌سالی را می‌بینیم که برای اولین‌بار، یا دست‌کم اولین‌بار از دوران جوانی تاکنون، سائقه‌های تجربه‌ای دینی را احساس کرده‌اند. اما بسیاری از آن‌ها، نظیر نیکودموس، این کشش‌ها را گیج‌کننده و حتی دردسرساز می‌دانند به‌ویژه اگر پیش از این ایمانشان را کنار گذاشته باشند.

این جویندگانی که با آن‌ها صحبت می‌کنم معمولاً معتقدند امیال معنوی‌شان چیزی نامعمول است، درحالی‌که چنین نیست. تحقیقی در ایالات متحده نشان می‌دهد معمولاً وابستگی دینی در دورۀ جوانی و سال‌های میانی بزرگسالی کاسته می‌شود، اما از دهۀ چهل زندگی فرد به بعد افزایش می‌یابد.
 
جیمز فاولر، الاهی‌دان مشهور، این الگو را در کتاب خود، مراحل ایمان1 (1981)، توضیح می‌دهد. فاولر پس از مطالعۀ صد‌ها نفر مشاهده کرد که بسیاری از جوانان از عقایدی که دلبخواهی یا متحجرانه به نظر می‌رسد بیزارند، مثلاً عقایدی که پیرامون مسائل جنسی وجود دارد؛ و چه بسا این باور را کنار بگذارند که دین می‌تواند سخت‌ترین معما‌های زندگی را توضیح دهد؛ یا برای مثال، نمی‌توانند باور کنند که با این همه رنجی که در جهان است، باز خدایی وجود دارد که مخلوقاتش را دوست دارد.

با‌این‌حال، وقتی آدم‌ها مسن‌تر می‌شوند کم‌کم پی می‌برند که در زندگی هیچ چیز کامل نیست. مطابق بررسی فاولر، این لحظه‌ای است که نسبت به ابهام‌ها و مغایرت‌های دین بردبارتر می‌شوند و به‌تدریج در ایمان و معنویت، خواه همان ایمان دوران کودکی‌شان باشد یا ایمانی دیگر، زیبایی و تعالی را می‌بینند.
 
فاولر در تحقیقی دیگر به این مسئله پرداخت که آیا مراحلی که او در دهۀ 70 و 80 میلادی بازشناخته بود، با پیشرفت‌های مدرن سازگار است یا نه (نظیر افول مشارکت دینی در ایالات متحده) و دید که چنین است.

برای کسانی که در این سِن پذیرای ایمان می‌شوند، این تجربه مسرت‌بخش است. بزرگسالانی که به دین یا معنویتی اعتقاد دارند، در کل شادتر هستند و معمولاً کمتر از افراد بی‌دین افسرده می‌شوند.
 
تحقیق دربارۀ این موضوع نشان می‌دهد که رضایت از زندگی تنها مزیت ایمان‌آوردن نیست: دین و معنویت با سلامت بهتر جسمانی نیز ارتباط دارد. این هم تا حدودی درست است، زیرا بیشتر مطالعات نشان می‌دهد که احتمال اعتیاد دین‌داران به مواد مخدر و الکل کمتر از دیگران است.

چنان‌که قبلاً نوشته‌ام، اینکه فرد قائل به نوعی عمل یا ساختار باشد -خواه دین سازمان‌یافته باشد یا نه- که تأمل دربارۀ اسرار زندگی و فراروی از خودخواهی را میسر سازد، می‌تواند خوشنودی و رضایت از زندگی را تا حد زیادی افزایش دهد.
 
اما این تحول ممکن است برای کسانی که این سائقه‌های معنوی معمول در میان‌سالی را دریافت می‌کنند، دشوار باشد. بر سر راه ایمان موانع بسیاری است که اگر فردِ تشنۀ معنویت راهی برای غلبه بر آن‌ها پیدا نکند، ممکن است منصرف شود.

مانع اول: بابانوئل در کلیسا
وقتی بچه‌هایم کوچک بودند، یک‌بار من و خانواده‌ام با ماشین از کنار کلیسای کاتولیک خودمان گذشتیم و پسر بزرگم که آن زمان حدوداً چهار سال داشت، پرسید آیا بابانوئل در کلیسا زندگی می‌کند؟ من و همسرم به آن سؤال خیلی خندیدیم، اما آن پرسش مشکلی رایج در تکوین ایمان را نشان می‌دهد:
 
نخستین احساسات ما به ایمان در کودکی شکل می‌گیرد و تا بزرگ‌سالی نیز با ما می‌ماند. مردم معمولاً دین را به‌عنوان شلم‌شوربایی از خرافات و مهملات، که فرد عاقل و بالغ باید منطقاً از آن‌ها دست بکشد، کنار می‌گذارند.

به‌علاوه، بسیاری از ایمان‌ستیزان دقیقاً با استمداد به این احساسات بچگانه به آن می‌تازند. برای مثال، درست پیش از کریسمس سال 2010، بیلبوردی بالای ورودیِ تونل لینکن در نیوجرسی دیدم که سایه‌نمایی از سه پادشاهی بود که به بیت‌لحم نزدیک می‌شدند. زیرش نوشته بود: «می‌دانید که این یک خرافه است. این‌بار، خرد را جشن می‌گیریم».

اعتراف می‌کنم با دیدنش خنده‌ام گرفت، چون ترفندی زیرکانه از جانب گروهی از دین‌ستیزان بود. اما این کار نه تنها خردورزی نبود، بلکه عین خردگریزی بود. آن‌ها می‌خواهند ایمان را به داستانی تقلیل دهند که بسیاری از ما در کودکی شنیده‌ایم، و بعد اگر در بزرگسالی جزئیات ادبی‌اش درست به نظر نیاید، آن را یکجا رد کنند.
 
این به همان اندازه معقول است که از همسرتان جدا شوید، زیرا ازدواجتان پایان خوش قصه‌های پریانی که در کودکی شنیده‌اید را برآورده نکرده است.

راه‌حلِ مانعِ بابانول در کلیسا این است که دوباره و با چشمان باز با ایمان آشنا شوید. اگر کتابی را که در کودکی خوانده‌اید در بزرگسالی دوباره بخوانید، احتمالاً آن را بسیار متفاوت با خاطراتتان خواهید یافت، و به مطالبی توجه خواهید کرد که قبلاً ندیده بودید. همین مسئله دربارۀ عمل دینی نیز صادق است.
 
همۀ ما پرسش‌هایی جدی دربارۀ معنای زندگی داریم، و یکی از مزایای سنت‌های دینی این است که متون مقدسشان، علمای دینی و متدینان قبلی از دیرباز به این پرسش‌ها توجه داشته‌اند.
 
اگر آخرین باری که در عشای ربنی شرکت کرده‌اید یا متنی دینی خوانده‌اید در کودکی بوده است -یا اگر هرگز چنین کاری نکرده‌اید، بلکه صرفاً تصوری از آن دارید- بکوشید به‌عنوان فردی بالغ و با ذهن و دل باز چنین کاری بکنید. ممکن است این اعمال حقایقی در خود داشته باشند که در خاطرات یا تخیل شما نیست.

مانع دو: «هیچ‌کدام» در آینه
پاسخ به پرسش «من کی هستم؟» چیزی است که روان‌شناسان «خودانگاره» 2 می‌نامند. تغییر در خودانگاره راحت نیست، و مردم معمولاً نسبت به هر چیزی که نحوۀ خودفهمی‌شان را تهدید می‌کنند، شدیداً مقاومت می‌کنند.

مثال دقیقش جایی است که فرد طبق خودانگاره‌اش، آدمی غیردینی است، یا مطابق با گزینه‌های تحقیقاتِ پیمایشی، «هیچ‌کدام» است. در واقع، بیش از یک‌پنجم امریکایی‌ها خودشان را «لاادری» دانسته‌اند. اینکه خود را «لاادری» بدانیم، احتمالاً سدی بر سر راه ایمان‌یابی نیست -خلأیی است که باید پر شود، درست؟ -، اما «لاادری» نوعی هویت است و برای بسیاری از مردم به اندازۀ هویت «کاتولیک» یا «بودایی» نیرومند است.
 
به‌سختی می‌توان از آن دست کشید. در واقع، ممکن است که صرف قبول اندیشه‌های دینی یا معنوی تهدیدی برای خودانگاره محسوب شود. کلید حل این مشکل یادآوری این نکته است که حتی اگر «لاادری» توصیف درستی از شمای آن زمان باشد، نیازی نیست که آن را تعهدی مادام‌العمر بدانید.
 
در واقع، یکی از نشانه‌های سلامت این است که به صورت منظم از خودانگاره‌مان استنطاق کنیم و پذیرای این اندیشه باشیم که ممکن است تغییر کنیم، نه اینکه یک‌بار تصمیمی بگیریم و برای همیشه به آن بچسبیم. حتی اگر همچنان «لاادری» را هویت خود بدانید، خواهید دانست که این تصمیم برای شمای اکنون صادق است نه شمای قبلی.


اما اگر بخواهید وجه معنوی‌تان را کشف کنید، نیازی نیست ناگهان خودانگاره‌تان را از «لاادری» به «مؤمن متعهد» تغییر دهید. ممکن است خودتان را «فعلاً لاادری»، یا احتمالاً «لاادری، اما پذیرای پیشنهاد» بدانید. این کار مقداری تواضع و انعطاف‌پذیری –یا شاید آسیب‌پذیری- در فهم شما از خودتان تزریق می‌کند که تأثیر نیرومندی دارد. ممکن است فعلاً ایمان نداشته باشد، اما در باز است. ممکن است چیز جذابی وارد شود.

مانع سوم: جور زمان
ایجاد معنویت یا ایمان‌آوردن نیازمند زمان و تلاش است؛ گریزی از آن نیست. در واقع، این موضوع با اقتضائات زندگی عادی رقابت می‌کند. ایمان بار سنگینی است و ممکن است تنگنا‌های زمانی کافی باشد تا فردی را که سائقه‌های معنونی دارد، منصرف کند. چراکه برای فرد بسیار ترسناک است که بخواهد زندگی خود را دوباره طوری سامان ببخشد که جایی برای معنویت در آن باز شود.

در اینجا مفهوم هندویی وَنَپرَسته (در سنسکریت به معنای خلوت‌گزینی در جنگل است) به روشن‌شدن منظورمان کمک می‌کند. همسو با یافته‌های فاولر، حکیمان هندو مدت‌هاست به این موضوع اشاره کرده‌اند که در میان‌سالی شوقی طبیعی به پیشرفت معنوی در فرد شکل می‌گیرد.
 
اما این اشتیاق بی‌هزینه نیست، بلکه مستلزم کناره‌گیری از فشار‌های زندگی عادی است. فرد باید از تمرکز بر آرزو‌های دنیایی بکاهد تا جای بیشتری برای اعمال معنوی -نیایش، مراقبه، مطالعه- باز شود. تنها با چنین تعهدی است که فرد می‌تواند به مرحلۀ بعد (سَنیاسه) برسد که طی آن شخص در کهن‌سالی در برکت روشنگری زیست می‌کند.

ممکن است بزرگسالان پرمشغله و مدرن ونپرسته را اساساً ناممکن بدانند؛ کسی هست که روزانه نیم‌ساعت وقت آزاد برای مطالعه و نیایش داشته باشد؟ کسی هست که پایان‌هفته‌ها آنقدر زمان داشته باشد تا در عبادتگاهی معتکف شود؟ و ازاین‌رو ممکن است با لگد، قوطی ایمان را به پایان جادۀ زندگی و یک آیندۀ خیالی شوت کنیم که نهایتاً در آنجا زمان کافی داشته باشیم.

اما اگر، به‌جای اینکه سفر معنوی‌تان را بار سنگینی بر دوشِ زمان و انرژی اندکِ خود بدانید، ذهنیت‌تان را تغییر دهید و جست‌وجوی معنوی را نوعی ماجراجویی فی‌نفسه بدانید چطور؟ چند هزار سال است که زیارت‌رفتن یکی از راه‌های چنین تغییر ذهنیتی محسوب می‌شود. به‌شخصه پیاده به «کامینو دو سانتیاگو»

مهم نیست سر از کجا در می‌آورید، جست‌وجوی معنوی می‌تواند یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های زندگی باشد
باستانی (راه سنت جیمز) در اسپانیای شمالی رفتم. بیش از یک‌هزار سال است که میلیون‌ها نفر پیاده از صد‌ها کیلومتر دورتر و با ذکرگفتن این مسیر را طی می‌کنند. ایمان کاتولیک بعد از این تجربه برای همیشه تغییر کرد.

فعلاً این بیماری همه‌گیر امکان این نوع زیارت‌رفتن‌ها را محدود کرده است. با‌این‌حال، حتی اگر از خانه تکان نخوریم، باز هم این اصل صادق است: سفر معنوی‌تان را به‌مثابۀ یک پروژۀ تحقیقی که در آن خود شما موضوع مطالعه هستید چارچوب مجدد ببخشید؛ این زیارتی است که می‌تواند به شما کمک کند بیشتر دربارۀ خودتان و دربارۀ خود زندگی بدانید.

وقتی به هویت‌هایمان به‌مثابه هویت‌هایی ثابت و تغییرناپذیر می‌اندیشیم -من چنین کسی هستم؛ من چنین کسی نیستم- خودمان را از بسیاری از امکان‌های زندگی محروم می‌کنیم. اگر نسبت به بازسنجی اندیشه‌هایمان دربارۀ خود نگاه بازی داشته باشیم، می‌توانیم خودمان را از غرق‌شدن در الگو‌هایی که برای خود‌های متغیرمان صادق نیستند در امان نگه داریم؛ و تحقیقی که در اینجا معرفی کردم نشان می‌دهد که وقتی مسئله ایمان باشد، بسیاری از مردم با گذر عمر تغییر می‌کنند.

اگر کشش معنوی غیرمنتظره‌ای را در وجودتان احساس می‌کنید، بدانید که طبیعی است. اگر ایمان چیزی است که واقعاً می‌خواهید، به‌خاطر موانع مسیر از آن دست برندارید؛ و برخلاف نیکودموس دزدکی انجامش ندهید. مهم نیست سر از کجا در می‌آورید، جست‌وجوی معنوی می‌تواند یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های زندگی باشد. چنان‌که شاعر و یوگیِ هندی، شری اوروبیندو، ماجراجویی ایمان را توصیف می‌کند:

نیرویی الاهی در بافت‌ها و سلول‌ها ورزیدن می‌گیرد.
و عهده‌دار تنفس و تکلم و عمل می‌گردد.
و تمام اندیشه‌ها تابشی از خورشید‌ها خواهد شد.
و هر احساسی یک شعف آسمانی.
آسمانی باشد یا نه، این شعف واقعی است. آن را در آغوش کشید.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را آرتور سی. بروکز نوشته است و در تاریخ 13 آگوست 2020 با عنوان «How to Navigate a. Midlife Change of Faith» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ 1 مهر 1399 با عنوان «در میانسالی دنیا را جایی معنوی‌تر می‌یابیم» و ترجمۀ میلاد اعظمی‌مرام منتشر کرده است.

•• آرتور سی. بروکز (Arthur C. Brooks) استاد مدرسۀ بازرگانی دانشگاه هاروارد و یکی از نویسندگان آتلانتیک است. آخرین کتاب او به دشمنانت عشق بورز (Love Your Enemies) نام دارد.

[1]Stages of Faith
[2]self-concept
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان