به گزارش مشرق، حمید داودآبادی از جمله کسانی است که نامش با جبهه و جنگ گره خورده است. کمتر کسی است که علاقمند به مقوله دفاع مقدس داشته باشد و نام وی را نشنیده یا یکی از آثار ارزشمند وی را نخوانده باشد.
خاطرات حمید داودآبادی یکی از گنجینههایی است که با آن میشود با سبک زندگی رزمندگان بدون غلو و مبالغه آشنا شد. خیلی از جوانان و نسل جنگندیده امروز از جمله آن زن سنی و آن سه جوان با خواندن کتابهای او مسیر زندگی خود را تغییر دادند. وی کارنامه درخشانی در میان رزمندگان دوران دفاع مقدس و جوانان نسل امروز دارد که بیش از این نیاز به تعریف در خصوص فعالیتها و شخصیت وی نیست.
چهلسالگی دفاع مقدس بهانهای شد تا خبرنگار ما پای سخنان «حمید داودآبادی» بنشیند تا وی از ناگفتهها و سختیهای جنگ بگوید. در ادامه این گفتوگو را میخوانید:
**: در خصوص فعالیتهای «خلق عرب» پیش از تصرف خرمشهر در ایران برایمان بگویید.
گروهی به نام «جمعیت خلق عرب» در ایران فعالیت میکردند که این افراد مزدور صدام بودند. این افراد در میان مردم عادی زندگی میکردند. «خلق عرب» بر این اعتقاد بودند که خرمشهر متعلق به عراق است و نژاد عرب نیز برتری دارد. گروهی از این جمعیت همچنان در مرزهای کشور زندگی میکنند. البته خیلی از این افراد فرار کردند و به عراق پناهنده شدند.
یک هفته پیش از اشغال خرمشهر و شروع جنگ تحمیلی، کماندوهای عراقی به خرمشهر آمدند و در منازل این افراد پنهان شدند. 31 شهریور سال 59 مردم شهر خرمشهر ناگهان در کوچه و خیابان کماندوهای عراقی را دیدند.
**: رژیم بعث تجهیزات و زمین مسلح داشت، چرا ما اینگونه نبودیم؟
ما مدافع بودیم و عراق مهاجم. کسی که مهاجم است، فرصت دارد که زمین را مسلح کند تا به وی حمله نشود. یک سال اول جنگ به ما حمله شد و سپس ما قصد بازپس گیری زمینها را داشتیم. در دوران جنگ تحمیلی ما مینگذاری نکردیم بلکه مینها را خنثی میکردیم. این تفاوت جنگ ما و عراق بود. رژیم بعث خط پدافندی مستحکم و سنگرهای بتونی ساخته بود. زمانی که رژیم بعث خرمشهر را تصرف کرد، شعبه بانک و مدرسه تاسیس و برق شهر را تامین کرد. خانواده فرماندهان عراقی همراه با مردم خرمشهر در این شهر زندگی میکردند.
حقایق دفاع مقدس نباید سانسور شود
**: به نظر شما مطالب ناگفته جنگ تحمیلی چه زمانی مطرح خواهد شد؟
تمام وقایع دوران دفاع مقدس از تلخ و شیرین باید به موقع و حقیقی گفته شود. باید جوان امروز بداند که ما در جبهه همه نوع رزمندهای داشتیم. همه نماز اول وقتخوان نبودند. آنقدر رزمندگان را مقدس معرفی میکنیم که هیچ کس جرات نمیکند به آنها نزدیک شود یا شخصیت آنها را در خود بپروراند والا زمانی که یک جوان از افرادی همچون شاهرخ ضرغام و... میشنود، اعتماد خودش را به مطالب دفاع مقدس و معنویات جنگ از دست میدهد.
انتقادات زیادی در خصوص فیلم اخراجیها وجود دارد که چرا از شخصیت گروه اخراجیها و مجید سوزوکی گفته شد. در حالی که این موضوع از واقعیتهای جنگ است. اگر این افراد که آنها را «لات» مینامیم نبودند، در همان روزهای آغازین جنگ، کشور تصرف شده بود. چرا باید این افراد را در تاریخ پنهان کنیم؟!
روزهای پایانی جنگ با هجوم وحشیانه منافقین به کشور، گروهی از همین جوانها به اسلام آباد آمدند. من آن زمان مسئولیت یک گروهان 100 نفره را بر عهده داشتم که 80 نفر از آنها نماز نمیخواندند. میگفتند: «با خود گفتیم که ما چقدر بیغیرت هستیم که در خانه بنشینیم و منافقین بخواهند شهر ما را تصرف کنند.» همه این افراد بعد از اتمام جنگ و عملیات مرصاد، تاسف میخوردند که چرا زودتر به جبهه نیامدهاند. این افراد در جنگ بودند و باید واقعیتها را بیان کنیم. نمیتوانستیم بگوییم افرادی که نماز نمیخوانند به جبهه نیایند و از کشور خود دفاع نکنند.
فردی را در جبهه به خاطر دارم که گاهی با وی شوخی میکردم. میگفت: «با من شوخی نکن». پاسخ میدادم: «مگه تو کسی هستی که با تو نباید شوخی کنم؟» وی دوست نداشت که از گذشتهاش برایمان بگوید. میگفت: «اگر گذشته من را بدانی دیگر جرات نمیکنی با من شوخی کنی». مدتی از این ماجرا گذشت و من به مرخصی آمدم. در جمعی نام وی را آوردم. یک نفر با حالت تعجب گفت: «فلانی با شماست؟ او یکی از گندهلاتهای تهران بود». به جبهه که برگشتم، چیزهایی که شنیده بودم را به او گفتم. ابتدا سر باز میزد و منکر میشد. نهایتا گفت که «من تغییر کردم و نمیخواهم دیگر گذشتهام را مرور کنم.» او واقعا تغییر کرده بود و شجاعانه در میدان نبرد میجنگید.
اعجوبههایی که گمنام جنگیده و گمنام ماندند
ما از این گونه اعجوبهها در زمان جنگ کم نداشتیم. یک هفته قبل از شهادت شهید آوینی، با وی در صف نماز جمعه بودم. پیرمردی با ظاهری ژولیده به سمت ما میآمد. خطاب به شهید آوینی گفتم: به آن پیرمرد نگاه کند تا ماجرایی را برایش بگویم.
آن پیرمرد ژولیده به سمت من آمد و با لهجه زیبایی گفت: «سلام داودآبادی.» طبق دیدار همیشهمان دو شکلات به دستم داد و ادامه داد: «یاد شهید سعید طوقانی بخیر.» او شهید آوینی را نمیشناخت. دو شکلات هم به وی داد و از ما فاصله گرفت.
پس از رفتن وی خطاب به شهید آوینی گفتم: «در دوران پهلوی، او یکی از قاچاقچیان کالا بود. با آغاز جنگ تحمیلی، متحول میشود و به جهه میرود. زمانی که نیروهای اطلاعات و عملیات میخواستند از کوههای صعبالعبور بگذرند و راهی را پیدا نمیکردند، این فرد به آنها کمک میکرد و از آنجایی که مسیرهای کوهستانی را به خوبی بلد بود از میان تونلهایی که در قدیم از آنها برای قاچاق کالا استفاده میکردند، این نیروها را عبور میداد.
کمکهای وی به این یک بار ختم نمیشود. بار دیگر هم پیش از عملیات خیبر، نیروهای اطلاعات و عملیات را با لباسهای عراقی به قاچاقچیها میسپارد تا آنها را به خاک عراق برسانند. یک هفته بعد هم آنها را سالم به کشور برمیگرداند.
آن پیرمرد بدون هیاهو و هیچ درخواستی هشت سال به کشور خود خدمت و نهایتا حدود هفت سال پیش فوت کرد. هیچ کس برای او یادوارهای برگذار نکرد و حتی کتابی ننوشت. از اینگونه افراد بسیار در دوران دفاع مقدس داشتیم که در گمنامی خدمت و در گمنامی هم شهید یا مرحوم شدند.
آوینی پس از شنیدن فعالیتهای این پیرمرد، گفت بعد از ماموریت فکه، برنامهای در خصوص فعالیتهای این پیرمرد در دوران جنگ تحمیلی خواهد ساخت. آوینی در همان عملیات و در فکه به شهادت رسید و فرصتی نیافت تا از این مرد شجاع مستندی به یادگار بسازد.
واکنش امام خمینی (ره) به شکست رزمندگان اسلام در برخی عملیاتها
در خصوص عملیاتها هم متاسفانه به مرحله سانسور رسیدهیم. تمام عملیاتهای دوران دفاع مقدس ما با رژیم بعث همیشه پیروز نبودیم. در برخی عملیاتها پیروز و در برخی دیگر شکست میخوردیم، اما کمتر به این موضوعات میپردازیم. بعد از آزادی فاو (در عملیات والفجر 8) حضرت امام (ره) در حسینیه جماران فرمودند: «یک وقت مغرور نشوید؛ اینها کار خداست، از جانب خداست؛ یعنی و من یتوکل علی اللّه فهو حسبه، اتکال به خدا سبب شد که این پیروزی نصیب ما شود و اتکال به خدا هم سبب شده بود که انقلاب به پیروزی برسد.»
زمانی که نیروها در عملیات کربلای 4 و بدر شکست خوردند، فرماندهان در قرارگاه حال بدی داشتند و خودشان را شکست خورده میدانستند. امام (ره) نامهای ارسال کردند و فرمودند: «چرا ناراحتید؟ پیغمبر (ص) هم در جنگ احد شکست خورد. به جای ناراحتی به دنبال جبران باشید.»
**: به نظر شما چه نوع خاطرهگویی میتواند بر روی نسل امروز تاثیرگذار باشد؟
با خاطرهگویی نظامی در اردوهای راهیان نور مخالف هستم. در حال حاضر راهیان نور بیشتر خاطرات نظامی گفته میشود. نقطه حمله و تلفات دشمن برای یک جوان نسل امروز هیچ جذابیتی ندارد. به نظرم دوران دفاع مقدس به دو قسمت جنگ و جبهه تقسیم میشود. روزی یک نفر از من پرسید چند سال در جنگ حضور داشتی؟ پاسخ دادم: «100 روز». گفت چه مدت در جبهه بودی؟ گفتم: «50 ماه.»
فضای دفاع مقدس بر روایت جنگ تحمیلی ارحج است
یک بسیجی در مدت 90 روزی که به ماموریت میرفت. 80 روز در فضای معنوی اردوگاه و 10 روز در درگیری بود. آن فضای معنوی که خدا را ناظر بر اعمال خود دیدند، ارزشمند است و امثال من دلشان برای آن روزها تنگ شده است. تانک و ترکش زدن، هیچ لذتی ندارد. آن فضایی که روح تو را رشد میدهد، ارزشمند است.
فیلمها و مستندات ساختهشده از دوران دفاع مقدس به نظر من همان تعبیر «جنگ» است. ترکیدن تانک زیبایی ندارد. جبهه است که زیباست. فهم ما به فضای معنوی کربلا و جبهه نرسید و خودمان را با مادیات و جنگ زمینی اسیر کردیم.
**: برخی حضور رزمندگان در جبهه را به دو دسته تقسیم میکنند. گروه اول کسانی بودند که دفاع از کشور را از واجبات میدانستند و گروه دیگر نیز بر حسب احساسات راهی جبهه شدند. حضور این دو گروه در جبهه را چگونه تبیین میکنید؟
رزمندگان بیشتر تحت تاثیر یکدیگر بودند. خیلیها بر این باورند که با سخنرانی و برگزاری کلاسهای عقیدتی باعث شدند که جوانان برای دفاع از کشور به جبهه بروند، در حالی که آنها بصیرت داشتند و هیچ کس از روی احساسات یا سخنان یک نفر به جبهه نمیرود.
«بصیرت» بزرگترین عامل گسیل جوانان به جبهه
تنها بیانات امام خمینی (ره) بود که مردان کشورمان را مجاب میکرد باید در جبهه حضور داشته باشند. دیدیم در دورانی که امام راحل فرمودند: «جبههها را پر کنید». جمعیت کثیری به سمت مناطق عملیاتی رفتند. رهبر و فرمانده در حرکت بسیار مهم است. 72 تن از یاران امام حسین (ع) میدانستند که فردا چه سرنوشتی خواهند داشت، اما با اطاعت از امام خود در صحرای کربلا ماندند. رزمندگان دوران دفاع مقدس هم میدانستند که در جبهه تانک و گلوله هست، اما صحنه را خالی نکردند.
در میان نیروها، رزمندهای داشتیم به نام شهید «محمد عاطف» هر زمان صدای اذان را میشنید، اشک میریخت. اشکهایش را میبوسیدم و میپرسیدم: «چرا گریه میکنی؟» میگفت: «نمیدانم صدای اذان که به گوشم میرسد، اشک در چشمانم حلقه میزند». این افراد عاشق خدا و با بصیرت بودند. مگر میشود چنین فردی از روی احساسات یا شنیدن صدای «آهنگران» راهی جبهه شده باشد.
البته در مقابل داشتیم کسانی را که به «بسیجی تلویزیونی» معروف بودند. این افراد وقتی صدای مارش عملیات را از تلویزیون میشنیدند، جوگیر شده و به جبهه میآمدند، اما در رزم شبانه در پادگان با شنیدن خمپاره میترسیدند و به عقب برمیگشتند.
اغراق در معنویت جبهه نتیجه عکس دارد
ما مسیرمان را گم کردیم. آنقدر در تعریف از معنویات جبهه غرق شدیم که گاهی دشمنان به تمسخر میگیرند و از القابی همچون «شربت شهادت» و «کلید بهشت» استفاده میکنند.
این را باید بپذیریم که خیلی از رزمندگان دوران جنگ نیز به سابقه خدمت خود مغرور شدند و تمام معنویات کسب کرده را باختند. در قرآن آمده است که «کسی پذیرفته میشود که تقوا دارد» تقوا داشتن به معنای داشتن کارت جانبازی نیست.
**: آیا با کسانی مواجه شدهاید که با خواندن زندگینامه شهدا مسیر زندگیشان تغییر کرده باشد؟
بله. شاید برخی باور نکنید که یک خانم سنی با خواندن کتاب «دیدم که جانم میرود» شیعه شد. یک پروفسور آلمانی با خواندن کتابهای دفاع مقدسی از مظلومیت رزمندگان اشکش سرازیر شد. یک روز سه جوان به دفتر کارم آمدند و گفتند که با خواندن خاطرات شهید «مصطفی کاظمزاده»، نماز اول وقت میخوانند و هر هفته بر سر مزار وی میروند. آنها سطر به سطر کتاب قطور «از معراج برگشتگان» را حفظ بودند.
به خاطر دارم خانمی نزدم آمد و گفت که من حجاب نداشتم. کتاب «دیدم که جانم میرود» شما را به خاطر شرکت در مسابقه خواندم و با حجاب شدم. همسرم چند سال سعی کرد تا بتواند من را به حجاب تشویق کند، اما نتوانست. همسرم گفته است که بیایم و از شما تشکر کنم.
«خاطرات زندگی شهدا» بهترین ابزار اصلاح سبک زندگی جامعه
به کرات رخ داده است که به من گفتهاند با خواندن خاطرات شهدا و یا کتاب شما، راهمان را پیدا کردیم، اما معتقدم که شهدا این افراد را به راه راست دعوت کردند.
من به عنوان یک رزمنده بر خودم واجب میدانم تا خاطرات جبهه و جنگ را برای نسل بعدی بیان کنم. این خاطرات تنها به من تعلق ندارد. حداقل یک میلیون رزمنده به جبهه رفتند و در میان آنها 700 هزار نفر زنده ماندند و از دوران دفاع مقدس خاطرات زیادی دارند. این در حالی است که ما تنها حدود 20 نویسنده دفاع مقدسی که خود رزمنده بودند، داریم.
من به عنوان یک رزمنده وظیفه دارم که رسالتم را با نوشتن خاطرات جبهه و جنگ به اتمام برسانم. همچنین ناشران و خبرنگاران نیز وظیفه دارند، این خاطرات را منتشر کرده و به گوش نسل امروز و آینده برسانند.
**: از خاطرات خود با شهید «جعفر علی گروسی» که در کتابهایتان نام وی را آوردید، برایمان بگویید.
با جعفر سال 64 در اردوگاه کرمانشاه آشنا شدم. وی از ساعت 10 صبح وضو میگرفت و بیتاب شنیدن صدای اذان بود. من همیشه کنارش نماز میخواندم. با درختچههای بلوط در گوشهای آلاچیق ساختیم. یک پتو زیرش انداختیم و بعد از ظهرها زیارت عاشورا میخواندیم. جعفر سرش را روی شانههای من میگذاشت و گریه میکرد. یک بار پرسیدم: «چرا وقت نماز بدنت میلرزد؟» با کمی تاخیر پاسخ داد: «همان قدر که عاشق شروع نماز خواندن هستم. به سلام نماز که میرسم، وحشت میکنم. زیرا من خدا را عاشقانه دوست دارم. در پایان نماز به این میاندیشم که خدا هم من را دوست دارد؟» همیشه منتظر این بود که خدا نشان دهد، دوستش دارد.
شهیدی که گمشدهاش عشق به خدا بود
ارتباط نزدیکی با جعفر داشتم. آنقدر به وی علاقه داشتم که وقتی به من میگفت یک قند به من بده، با سرعت این کار را انجام میدادم. به خاطر دارم در همان سال یک روز که بیحوصله بودم، گفت: «حمید میای به اندیشمک برویم؟» من هم با کمال میل پیشنهادش را پذیرفتم. در اندیشمک به عکاسی رفت و یک حلقه فیلم دوربین خرید. سپس گفت: «برگردیم.» تعجب کردم و گفتم: «من که حلقه فیلم داشتم. چرا تا اندیشمک آمدیم؟» پاسخ داد: «میخواستم خودم حلقه فیلم را تهیه کنم.» زمانی که به پادگان برگشتیم، 36 عکس تکی و دستهجمعی از وی گرفتم. شب فیلم را به جعفر تحویل دادم. حلقه فیلم را به دستم داد و گفت: «عکسها را نزد خودت نگهدار، لازمت میشود.»
چند سال بعد، من و جعفر از هم جدا شدیم. من به دوکوهه رفتم و جعفر به کردستان. با نامه با یکدیگر در ارتباط بودیم. به وی میگفتم به دوکوهه بیا، اینجا معنویت زیاد است. پاسخ میداد: «خوب ماندن در جایی که معنویت هست، ارزشمند نیست. میخواهم در کردستان به دنبال معنویت بگردم. به اینجا آمدم تا ببینم خدا من را هنوز دوست دارد یا نه». پس از این نامه، یک ماه از وی بیخبر بودم و پاسخ نامههایم را نمیداد تا اینکه نامهای از سوی سپاه به دستم رسید که جعفر در درگیری با ضدانقلاب به شهادت رسیده است. خدا در کردستان به جعفر گفت که دوستش دارد. جعفرعلی گروسی در 17 مهر سال 66 به شهادت رسید.
بعد از اتمام جنگ تحمیلی، بارها عکسهای شهید گروسی را در رسانهها و فضای مجازی منتشر کردم. یک روز پدر جعفر 28 سال بعد از شهادت وی، به دفترم آمد و خواست تا برایش خاطرات پسرش را بگویم. عکسهای جعفر را در همان دیدار به پدرش تقدیم کردم.
من در خاطراتم از جعفر و دیگر رزمندگان و شهدا به صحنه نبرد اشاره نکردم، زیرا معتقدم که بیان منش و شخصیت شهدا میتواند بر روی جوانان تاثیر بگذارد نه نحوه جنگیدن آنها.
**: از ماجرای اعزام 10 رزمنده با نامه جعلی برایمان بگویید.
آن زمان کسانی که برای اولین بار قصد اعزام به جبهه را داشتند باید حداقل دو ماه دوران آموزشی را سپری میکردند. با نزدیک شدن به زمان عملیات، رزمندگان میخواستند بدون گذراندن دوره آموزشی در عملیات شرکت کنند. از این رو نامه سابقه جبهه جعلی را با دست خط خودم نوشتم. تصویر مهر را از یک نامه دیگر پاره و به نامه الصاق کردم. سپس نام آن رزمنده را نوشته و کپی میگرفتم. آن زمان هم استعلام وجود نداشت تا صحت و سقم نامه مشخص شود. به آن رزمنده هم مناطق عملیاتی را توضیح میدادم که اگر نامه لو رفت. سوالات را بتواند جواب دهد. مصطفی کاظم زاده نیز از این نامه استفاده کرد و از آن جایی که فرمانده بر منطقه گیلانغرب مسلط بود، به وی مشکوک و مانع حضورش در عملیات شده بود. 10 نفر از این نامه استفاده کردند و به شهادت رسیدند.
**: شما با رزمندگان دوران دفاع مقدس و رزمندگان مدافع حرم در ارتباط بودید؟ کدام نسل را پیروز واقعی میدانید؟
رزمندگان دفاع مقدس با همه آن ادعاها و از خودگذشتیها از جوانان امروز عقبتر هستند.
**: در خصوص ثبت زندگینامه شهدای مدافع حرم هم برنامهای دارید؟
روزی خواهر شهید مدافع حرم «عباس کردانی» با من تماس گرفت و درخواست کرد در خصوص زندگی برادر شهیدش کتابی بنویسم. ابتدا به جهت اینکه چند کتاب همزمان در دست کار داشتم، قبول نکردم. خواهر شهید ادامه داد که برادرم کتابهای شما را مطالعه میکرد و علاقه زیادی به قلم شما داشت، به همین خاطر علاقمندم که شما کتاب زندگی نامه عباس را بنویسید.
پذیرفتم که کتاب زندگینامه شهید کردانی را بنویسم. زمانی که زندگینامه شهید را خواندم، غبطه خوردم که چرا در زمان حیات وی با هم ملاقات نداشتیم. این شهید بزرگوار فرد با بصیرتی بود. این کتاب نیز از سوی انتشارات شهید کاظمی به زودی منتشر خواهد شد.
غبطه میخورم که چرا دو شهید را در دوران حیات ندیدم یکی از آنها «شاهرخ ضرغام» و دیگری شهید مدافع حرم «عباس کردانی» است.
**: کتاب دیگری در دست چاپ دارید؟
بله. خاطرات خودم از دوران کودکی، پیروزی انقلاب تا پایان دوران دفاع مقدس در 11 جلد به زودی از سوی انتشارات «یا زهرا (س)» منتشر خواهد شد.
نوشتن خاطراتم بعد از اتمام جنگ را آغاز کردم که حدود یک هزار صفحه شده است.
**: شیوه خاطرهنویسی شما به چه صورت است؟
در تمام خاطراتی که مینویسم، خودم حضور داشتم. همچنین خاطراتم شاهدان زیادی دارد. برخی در خاطرات خود میگویند «یک نفر، یک جایی و یک عملیاتی». به نظر من اینگونه خاطرات دروغ است و بر دل نیز نمینشیند. خاطرهای که با اسناد و مدارک گفته شود، تاثیرگذار است.
به کرات دیدهام که برخی در کتابها و روایاتشان خاطره دزدی میکنند و یا دروغ میگویند که این یک ضربه بدی به تاریخ و فرهنگ دفاع مقدس میزند.
**: به نظر شما فضای مجازی چه میزان توانسته جای کتاب را پر کند؟
فضای مجازی مثل یک سوپرمارکت است. کسی که بدون هدف وارد آن میشود، خرید خوبی نخواهد داشت. در فضای مجازی خواه ناخواه اخبار دروغ انتشار مییابد. هر زمان هم که میپرسیم منبع این خبر از کجاست؟ پاسخ میشنویم: «اینترنت». فضای مجازی منبع موثق و مستندی نیست. این خود یک عیب و خطر بزرگ است که فرهنگ ما را هم تحت تاثیر قرار میدهد.
از سوی دیگر باید بگویم که هیچ چیز جای کتاب را نمیگیرد. هیچ فردی با خواندن مطالب فضای مجازی دانشمند نشده است. حضور در فضای مجازی، هیجانی زودگذر است، اما خواندن کتاب هدفمند است.